شروع رمان: رعیت شیطون من
🍒🍃🍒🍃🍒🍃🍒
🌱✨🌱✨🌱✨
🍒🍃🍒🍃🍒
🌱✨🌱✨
🍒🍃🍒
🌱✨
🍒
🐹#ࢪرعـیـت_شـیـطـون_مـن🍭
#پارت1
وای خدا دانشگاهم دیر شد
ــ خدایا! من چه گناهی در حقت کردم که باید توی این روستا زندگی کنم؟! آخ الهی این راننده اتوبوس زخم بستر بگیره ، الهی جلوی همه بخوره زمین ، زیر پاش هم صابون باشه.
همین طوری درگیر نفرین کردن راننده اتوبوس بودم، که یه صدای بم مردونه رشته افکارم و پاره کرد.
ــ داری کیو نفرین میکنی؟
از ترس هینی کشیدم و برگشتم پشتم که با یه گوریل رو به رو شدم.
خدایا این چرا اینقد بلنده؟!
به به چه کفش های خوشگلی، خدا ببخشه به ننش، چه لباسی از لباسش معلوم بود بچه مایه داره ناز بشی.
ــ اگه دید زدنت تموم شد جواب منو بده!
یعنی خاک بر سرت آرام که یک ساعته عین بز زل زدی بهش، به خودم و اومدم گفتم:
ــ به تو چه اصلا خر کی باشی کیش کیش ، گوریل ، بابا لنگ دراز ، فقط گمشو نبینمت.
اوف مثل گاوی که جلوش پارچه قرمز نگه داشتن زل زده بود بهم احساس کردم از گوشاش دود زد بیرون.
اومد چیزی بگه که اتوبوس اومد سریع گفتم:
ــ بابا گوریل چخه
و پریدم تو اتوبوس از همین جا بوی سوختگیشو حس میکردم...
برگشتم و به داخل اتوبوس نگاه کردم
اه اه چه بوی عرقی بدبختا یه حموم ساده هم ندارن که برن، نچ نچ هعی خدا کرمتو شکر. جایی واسه نشستن نبود لنگام خشکید ای ننه...
بالاخره بعد از راه طولانی به دانشگاه رسیدم تا از اتوبوس بیرون اومدم
دهنمو مثل گاوا باز کردم یه نفس عمیـــــــــق کشیدم آدمای اطرافم یه جوری نگام کردن و برام طلب شفاعت کردن ایش بوزینه هااااا برای خودتون متأسف باشین با سری بلند به ورودی دانشگاه رفتم موقع رفتن به رمضون جون یه چشمک زدم (نگهبان دانشگاهه فکر بد نکنین نچ نچ)
به محض رفتنم به سمت کلاسم درو محکم باز کردم و بلند گفتم:
ــ پاشین پاشین دلیل نفس کشیدنتون اومده
یکی از بچه های کلاس که بی شباهت به حیوانات نبود اخه لباشو ژل زده بود مث شتر، دماغشم از بس عمل کرده بود با
خودم گفتم این چطوری نفس میکشه شبیه پلنگا بود اسمشم نازی بود گفت
ــ وای آرام جون نمیگی ما میترسیم این چه وضعشه؟!
ای حرصم گرفت نه این هنوز آرامو نشناخته
ــ وای نازی جون پلنگ من کی از باغوحش اومدی که داری نظر میدی جوجو؟؟؟
نازی پشت چشمی واسم نازک کرد که حالم بهم خورد پسرام سرخ شده بودن از خنده همینطور که به سمت نازلی و سارا و نیکا میرفتم گفتم:
ــ به بالا فشار میارین از پایین میره راحت باشین بخندین...
یهو کلاس ترکید نازی هم کلی حرص خورد خخخ اخ چه حالی میده مردم آزاری!
جلوی بچه ها وایستادم که داشتن زمینو میکندن از خنده:
ــ هعی چلغوزا ببندین مسواک گرون شده نچ نچ شما عامل فقر مردمین خاک به ننگ شما ...
#ادامھ_دارد🦋🎋
🌱✨🌱✨🌱✨
🍒🍃🍒🍃🍒
🌱✨🌱✨
🍒🍃🍒
🌱✨
🍒
🐹#ࢪرعـیـت_شـیـطـون_مـن🍭
#پارت1
وای خدا دانشگاهم دیر شد
ــ خدایا! من چه گناهی در حقت کردم که باید توی این روستا زندگی کنم؟! آخ الهی این راننده اتوبوس زخم بستر بگیره ، الهی جلوی همه بخوره زمین ، زیر پاش هم صابون باشه.
همین طوری درگیر نفرین کردن راننده اتوبوس بودم، که یه صدای بم مردونه رشته افکارم و پاره کرد.
ــ داری کیو نفرین میکنی؟
از ترس هینی کشیدم و برگشتم پشتم که با یه گوریل رو به رو شدم.
خدایا این چرا اینقد بلنده؟!
به به چه کفش های خوشگلی، خدا ببخشه به ننش، چه لباسی از لباسش معلوم بود بچه مایه داره ناز بشی.
ــ اگه دید زدنت تموم شد جواب منو بده!
یعنی خاک بر سرت آرام که یک ساعته عین بز زل زدی بهش، به خودم و اومدم گفتم:
ــ به تو چه اصلا خر کی باشی کیش کیش ، گوریل ، بابا لنگ دراز ، فقط گمشو نبینمت.
اوف مثل گاوی که جلوش پارچه قرمز نگه داشتن زل زده بود بهم احساس کردم از گوشاش دود زد بیرون.
اومد چیزی بگه که اتوبوس اومد سریع گفتم:
ــ بابا گوریل چخه
و پریدم تو اتوبوس از همین جا بوی سوختگیشو حس میکردم...
برگشتم و به داخل اتوبوس نگاه کردم
اه اه چه بوی عرقی بدبختا یه حموم ساده هم ندارن که برن، نچ نچ هعی خدا کرمتو شکر. جایی واسه نشستن نبود لنگام خشکید ای ننه...
بالاخره بعد از راه طولانی به دانشگاه رسیدم تا از اتوبوس بیرون اومدم
دهنمو مثل گاوا باز کردم یه نفس عمیـــــــــق کشیدم آدمای اطرافم یه جوری نگام کردن و برام طلب شفاعت کردن ایش بوزینه هااااا برای خودتون متأسف باشین با سری بلند به ورودی دانشگاه رفتم موقع رفتن به رمضون جون یه چشمک زدم (نگهبان دانشگاهه فکر بد نکنین نچ نچ)
به محض رفتنم به سمت کلاسم درو محکم باز کردم و بلند گفتم:
ــ پاشین پاشین دلیل نفس کشیدنتون اومده
یکی از بچه های کلاس که بی شباهت به حیوانات نبود اخه لباشو ژل زده بود مث شتر، دماغشم از بس عمل کرده بود با
خودم گفتم این چطوری نفس میکشه شبیه پلنگا بود اسمشم نازی بود گفت
ــ وای آرام جون نمیگی ما میترسیم این چه وضعشه؟!
ای حرصم گرفت نه این هنوز آرامو نشناخته
ــ وای نازی جون پلنگ من کی از باغوحش اومدی که داری نظر میدی جوجو؟؟؟
نازی پشت چشمی واسم نازک کرد که حالم بهم خورد پسرام سرخ شده بودن از خنده همینطور که به سمت نازلی و سارا و نیکا میرفتم گفتم:
ــ به بالا فشار میارین از پایین میره راحت باشین بخندین...
یهو کلاس ترکید نازی هم کلی حرص خورد خخخ اخ چه حالی میده مردم آزاری!
جلوی بچه ها وایستادم که داشتن زمینو میکندن از خنده:
ــ هعی چلغوزا ببندین مسواک گرون شده نچ نچ شما عامل فقر مردمین خاک به ننگ شما ...
#ادامھ_دارد🦋🎋
۶.۷k
۲۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.