P³
P³
..............
Youna/
_نمیخوای بری بیرون میخوام لباس عوض کنم
+تو بدون اجازه اومی میخوای من برم؟
_پس نمیخوای بری
+ نه
_ باشه خودت خواستی
دستشو برد سمت کمر شلوارش و بازش کرد میخواست دکمه شلوارشم باز کنه که گفتم
+ باشه، باشه میرم
_ کاش همینحوری که قبول کردی بری بیرون قبول کنی که مال من شی
چی؟ توجام خشکم زد. من؟! یونا قراره....
نه نه سرمو تکون دادم تا افکارم ازبین بره ولی نشد نمیشد امکان پذیر نبود حس میکردم خون تو چشام جم شده
_ نمیخوای بری؟ چرا وایسادی
برکشتم سمتش و اومد سمتم _ چیزی شده؟
خواست دستشو بزنه به صورتم که رفتم عقب
+ دستای کصیفتو ب من نزن عوضی
_ باشه باشه تسلیم
+ گمشو
اینو گفتم و رفتم سمت در و از اتاق خارج شدم . حس میکردم چشام سیاهی میره یکم که رفتم دیگه نتونستم و دستمو گرفتم سمت دیوار تا کنترلمو حفظ کنم با اینکه این عمارت کوفتی رو نمیشناختم ولی هرطور که شده میخواستم از اون اتاق لعنتی دور شم. از اون پسره دور شم تنها هدفم همین بود تا اینکه یکی صدام زود و نفهمیدم چیشد ولی تو بغل یکی فرو رفتم
.........................
Jungkook/
دختره واقعا خوشگل بود چیزی که تصور میکردم نبود یه دختره ¹⁸ ساله با پوست سفید و قد تقریبا ¹⁶³٫¹⁶⁵. با اون لباسایی که انتخاب کردم پوست سفیدش بیشتر خودشو نشون میداد. بعد از اینکه از اتاق رفت حس بدی بهم دست داد. زودی شلوارمو عوض کردمو از اتاق رفتم تو سالن که دیدم دستشو گرفته دیوار و دست دیگش رو سرشه داشت می افتاد که صداش کردم و رفتم سمتش و به موقع رسیدم و گرفتمش. افتادنش روم حس خوبی داشت...
چنان وزنی برام نداشت بغلش کردم و بردمش سمت اتاق و خدمتکارو صدا زدم که بیاد
~بله رئیس؟ _ یه ماری کن یونا از حال رفته
~چشم و رفت.
بعد رفتن خدمتکار چشاشو باز مردو گفت
+ آب میخوام
_ باشه همینحا بخون تا برات بیارم و رودی برگردم
رفتم و براش یه لیوان اب پر کردم و رفتم سمت اتاق
..............
Youna/
_نمیخوای بری بیرون میخوام لباس عوض کنم
+تو بدون اجازه اومی میخوای من برم؟
_پس نمیخوای بری
+ نه
_ باشه خودت خواستی
دستشو برد سمت کمر شلوارش و بازش کرد میخواست دکمه شلوارشم باز کنه که گفتم
+ باشه، باشه میرم
_ کاش همینحوری که قبول کردی بری بیرون قبول کنی که مال من شی
چی؟ توجام خشکم زد. من؟! یونا قراره....
نه نه سرمو تکون دادم تا افکارم ازبین بره ولی نشد نمیشد امکان پذیر نبود حس میکردم خون تو چشام جم شده
_ نمیخوای بری؟ چرا وایسادی
برکشتم سمتش و اومد سمتم _ چیزی شده؟
خواست دستشو بزنه به صورتم که رفتم عقب
+ دستای کصیفتو ب من نزن عوضی
_ باشه باشه تسلیم
+ گمشو
اینو گفتم و رفتم سمت در و از اتاق خارج شدم . حس میکردم چشام سیاهی میره یکم که رفتم دیگه نتونستم و دستمو گرفتم سمت دیوار تا کنترلمو حفظ کنم با اینکه این عمارت کوفتی رو نمیشناختم ولی هرطور که شده میخواستم از اون اتاق لعنتی دور شم. از اون پسره دور شم تنها هدفم همین بود تا اینکه یکی صدام زود و نفهمیدم چیشد ولی تو بغل یکی فرو رفتم
.........................
Jungkook/
دختره واقعا خوشگل بود چیزی که تصور میکردم نبود یه دختره ¹⁸ ساله با پوست سفید و قد تقریبا ¹⁶³٫¹⁶⁵. با اون لباسایی که انتخاب کردم پوست سفیدش بیشتر خودشو نشون میداد. بعد از اینکه از اتاق رفت حس بدی بهم دست داد. زودی شلوارمو عوض کردمو از اتاق رفتم تو سالن که دیدم دستشو گرفته دیوار و دست دیگش رو سرشه داشت می افتاد که صداش کردم و رفتم سمتش و به موقع رسیدم و گرفتمش. افتادنش روم حس خوبی داشت...
چنان وزنی برام نداشت بغلش کردم و بردمش سمت اتاق و خدمتکارو صدا زدم که بیاد
~بله رئیس؟ _ یه ماری کن یونا از حال رفته
~چشم و رفت.
بعد رفتن خدمتکار چشاشو باز مردو گفت
+ آب میخوام
_ باشه همینحا بخون تا برات بیارم و رودی برگردم
رفتم و براش یه لیوان اب پر کردم و رفتم سمت اتاق
۴.۷k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.