زندگی با یک مافیا 🖤🙂
𝓽𝓱𝓮 𝓵𝓪𝓼𝓽 𝓹𝓪𝓻𝓽 ♡∞︎︎
( ات ویو )
اره اره
ضربان قلبش میزنه
ات : ممنونم شوگا ! میدونستم نهام نمیزاری :)
ات : شما ها معتل چی هستین به آمبولانس زنگ بزنیننن
هوپ : چی :) شوگا زندست * خوشحال *
ات : اره زنگ بزنین زود باشین
هوپ : باشه باشه
زنگ زدن دکتر اومد وقتی سریع شوگا رو گذاشتن داخل آمبولانس و سریع حرکت کردن
وقتی رسیدیم بیمارستان سریع اون رو به اتاق عمل بردن
* چند مین بعد *
دکتر از اتاق عمل اومد
سریع پاشدم و به سمت دکتر رفتم
ات : چیشد دکتر ؟ حالشون خوبه ؟
دکتر : با ایشون چه نسبتی دارید ؟
ات : همسرش هستم
دکتر : بله حال همسرتون خوبه فقط چند روز توی کما هستن
ات : ممنونم ! میتونم ببینمشون ؟
دکتر : بله
ات : ممنونم
و به سمت اتاق شوگا رفتم
مثل همیشه خیلی کیوت خوابیده بود
ات : میدونی چیه ؟
کنار تختش نشستم
ات : میخوام تا وقتی که به هوش بیای پیشت باشم !
ات : من دیگه ترکت نمیکنم به شرط اینکه تو هم منو ترک نکنی
ات : میدونی چیه ؟ میخوام اولین نفری باشم که وقتی چشات رو باز میکنی ببینی
ات : وقتی چشت رو باز کردی به بگم دوست دارم عشق من !
دستش رو گرفتم و به صندلی تکیه دادم و خوابیدم
( فلش بک به سه روز بعد * ادمینتون گشادیش میاد * )
مثل همیشه زود از خواب پاشدم دستمال رو از روی پیشونی شوگا برداشتم
بعد دستم رو گذاشتم رو پیشونیش که ببینم تب نداره نه دیگه نداره
هوففففف خداروشکر
که یهو شوگا چشاش رو باز کرد ( یونجی : عرررررر )
شوگا : من من کجام ؟
ات : تو توی بیمارستانی بعد از اینکه تیر خوردی اوردیمت اینجا
شوگا : سرش رو سمت من چرخوند به من نگاه کرد
شوگا : ا……ات * لبخند لثه ای *
با دوتا دستام صورت شوگا رو گرفتم
لبخند زدم گفتم
ات : به پیشنهادت فکر کردم
ات : منم دوست دارم
آروم لبم رو روی لب شوگا گذاشتم و بوسیدمش ( یونجی : بله در داستان ما ات پیش قدم میشود بل بل )
شوگا تو شوک بود ولی بعد چند دقیقه اونم همراهی کرد
بعد از چند دقیقه ازش جدا شدم و گفتم
ات : دیگه تنهام نزار
شوگا : قول میدم که نمیزارم
بغلش کردم
ات : خب من میرم کارای مرخص شدنتو انجام بدم
شوگا : اوکی
کارا رو انجام دادم فردا شوگا مرخص میشد
ات : شوگا
شوگا : بلههههه
ات : فردا مرخصی
شوگا : باشهههه
( فردا * یونجی : میگم ادمینتون گشاده * )
من وسایل شوگا رو جمع کردم
شوگا رو بیدار کردم
ات : شوگا شوگا پاشو
ات : امروز باید بریم
شوگا : باشه * خوابالود *
شوگا پاشد لباسام رو پوشید و دست تو دست رفتیم خونه
شوگا : ات فردا بر میگردیم کره
ات : اوکی
وسایل ها رو جمع کردم وسایل شوگا هم جمع کردم ( یونجی : چه زنه مهربونی کد بانویی میشی ها ات : دهن نویسنده هم سرویس کردم که داشت زر زیادی میزد )
( فردا * گشاد تر از من پیدا میشه ؟ * )
ات : شوگااااا چمدون رو ببر
شوگا : اوکیییی
ات : یه کوله پر نارنگی آوردی هیچی هم نخوردی
شوگا : اخه گفتم حیفه
ات : اینا آخر سر خورده میشن
شوگا باشه کولمو بده
ات : اوکی بیا
رفتیم سوار هواپیما شدیم برگشتیم کره
وقتی برگشتیم کره شوگا فقط داشت برنامه ریزی ازدواج رو میکرد
ات : شوگا انقدر سخت نگیرررر
شوگا : نه نه اخه این تنها شبی هست که تو تو عمرت داری باید بی نقص باشه ( یونجی : منم همچین شوهری میخواممممم )
ات : * خنده * باشه
( چند سال بعد )
ات : بله منو شوگا ازدواج کردیم الان یه بچهی ۳ ساله داریم دختره
شوگا اسمش رو سونا گذاشت تا به اسم خودش بیاد
مین سونا قشنگه نه ؟
( حرف های سونا به حالت بچگونست )
سونا : نه مامانننن من میخوام اسمم یونجی با شه ( یونجی : تو قلط میکنی )
ات : اخه یونجی کجاش قشنگه ؟ سونا رو ببین چقدر اسم قشنگیه ! ( یونجی : هی اسم من از اسم تو که قشنگ تره ات : ببند یونجی : زبون درازی )
سونا : نمیخوام من قهرم
ات : * خنده * واقعا اگه جلو خندتو بگیری اوکی اسمت یونجی
سونا : واقعا من جلو خندم رو میگرم
ات : باشه
و قلقلکش دادم زد زیر خنده
سونا : نه نه نمیخوام * ناراحت *
ات : دیگه باختی
باز شدن در
شوگا : من اومدم
سونا : بابایییی
پرید بقل باباش
سونا : چرا اسم من رو سونا گذاشتین ؟ من میخوام یونجی باشم
شوگا : چون سونا خیلی اسم قشنگیه یونجی زارتی هم نیست ( یونجی : عه عه شوگا ؟ توهم باید دو پارت قبلی میکشتمت که ات هم انقدر گریه کنه شوگا : ببندددد یونجی : چون تو میگی چشم )
سونا : باشه
ات : بیاین ناهار
شوگا و سونا : باشههههه
∞︎︎∞︎︎∞︎︎∞︎︎
(از زبان یونجی )
و این گونه شد و اونها با خوشی و خوبی زندگی کردن
پایان :)
∞︎︎∞︎︎∞︎︎∞︎︎
یاع یاع فیکمون تموم شد
دوستون دارم نارنگیا
انگشتم درد گرفت
دوستون دارم باییی 🫶🏻❤️
( ات ویو )
اره اره
ضربان قلبش میزنه
ات : ممنونم شوگا ! میدونستم نهام نمیزاری :)
ات : شما ها معتل چی هستین به آمبولانس زنگ بزنیننن
هوپ : چی :) شوگا زندست * خوشحال *
ات : اره زنگ بزنین زود باشین
هوپ : باشه باشه
زنگ زدن دکتر اومد وقتی سریع شوگا رو گذاشتن داخل آمبولانس و سریع حرکت کردن
وقتی رسیدیم بیمارستان سریع اون رو به اتاق عمل بردن
* چند مین بعد *
دکتر از اتاق عمل اومد
سریع پاشدم و به سمت دکتر رفتم
ات : چیشد دکتر ؟ حالشون خوبه ؟
دکتر : با ایشون چه نسبتی دارید ؟
ات : همسرش هستم
دکتر : بله حال همسرتون خوبه فقط چند روز توی کما هستن
ات : ممنونم ! میتونم ببینمشون ؟
دکتر : بله
ات : ممنونم
و به سمت اتاق شوگا رفتم
مثل همیشه خیلی کیوت خوابیده بود
ات : میدونی چیه ؟
کنار تختش نشستم
ات : میخوام تا وقتی که به هوش بیای پیشت باشم !
ات : من دیگه ترکت نمیکنم به شرط اینکه تو هم منو ترک نکنی
ات : میدونی چیه ؟ میخوام اولین نفری باشم که وقتی چشات رو باز میکنی ببینی
ات : وقتی چشت رو باز کردی به بگم دوست دارم عشق من !
دستش رو گرفتم و به صندلی تکیه دادم و خوابیدم
( فلش بک به سه روز بعد * ادمینتون گشادیش میاد * )
مثل همیشه زود از خواب پاشدم دستمال رو از روی پیشونی شوگا برداشتم
بعد دستم رو گذاشتم رو پیشونیش که ببینم تب نداره نه دیگه نداره
هوففففف خداروشکر
که یهو شوگا چشاش رو باز کرد ( یونجی : عرررررر )
شوگا : من من کجام ؟
ات : تو توی بیمارستانی بعد از اینکه تیر خوردی اوردیمت اینجا
شوگا : سرش رو سمت من چرخوند به من نگاه کرد
شوگا : ا……ات * لبخند لثه ای *
با دوتا دستام صورت شوگا رو گرفتم
لبخند زدم گفتم
ات : به پیشنهادت فکر کردم
ات : منم دوست دارم
آروم لبم رو روی لب شوگا گذاشتم و بوسیدمش ( یونجی : بله در داستان ما ات پیش قدم میشود بل بل )
شوگا تو شوک بود ولی بعد چند دقیقه اونم همراهی کرد
بعد از چند دقیقه ازش جدا شدم و گفتم
ات : دیگه تنهام نزار
شوگا : قول میدم که نمیزارم
بغلش کردم
ات : خب من میرم کارای مرخص شدنتو انجام بدم
شوگا : اوکی
کارا رو انجام دادم فردا شوگا مرخص میشد
ات : شوگا
شوگا : بلههههه
ات : فردا مرخصی
شوگا : باشهههه
( فردا * یونجی : میگم ادمینتون گشاده * )
من وسایل شوگا رو جمع کردم
شوگا رو بیدار کردم
ات : شوگا شوگا پاشو
ات : امروز باید بریم
شوگا : باشه * خوابالود *
شوگا پاشد لباسام رو پوشید و دست تو دست رفتیم خونه
شوگا : ات فردا بر میگردیم کره
ات : اوکی
وسایل ها رو جمع کردم وسایل شوگا هم جمع کردم ( یونجی : چه زنه مهربونی کد بانویی میشی ها ات : دهن نویسنده هم سرویس کردم که داشت زر زیادی میزد )
( فردا * گشاد تر از من پیدا میشه ؟ * )
ات : شوگااااا چمدون رو ببر
شوگا : اوکیییی
ات : یه کوله پر نارنگی آوردی هیچی هم نخوردی
شوگا : اخه گفتم حیفه
ات : اینا آخر سر خورده میشن
شوگا باشه کولمو بده
ات : اوکی بیا
رفتیم سوار هواپیما شدیم برگشتیم کره
وقتی برگشتیم کره شوگا فقط داشت برنامه ریزی ازدواج رو میکرد
ات : شوگا انقدر سخت نگیرررر
شوگا : نه نه اخه این تنها شبی هست که تو تو عمرت داری باید بی نقص باشه ( یونجی : منم همچین شوهری میخواممممم )
ات : * خنده * باشه
( چند سال بعد )
ات : بله منو شوگا ازدواج کردیم الان یه بچهی ۳ ساله داریم دختره
شوگا اسمش رو سونا گذاشت تا به اسم خودش بیاد
مین سونا قشنگه نه ؟
( حرف های سونا به حالت بچگونست )
سونا : نه مامانننن من میخوام اسمم یونجی با شه ( یونجی : تو قلط میکنی )
ات : اخه یونجی کجاش قشنگه ؟ سونا رو ببین چقدر اسم قشنگیه ! ( یونجی : هی اسم من از اسم تو که قشنگ تره ات : ببند یونجی : زبون درازی )
سونا : نمیخوام من قهرم
ات : * خنده * واقعا اگه جلو خندتو بگیری اوکی اسمت یونجی
سونا : واقعا من جلو خندم رو میگرم
ات : باشه
و قلقلکش دادم زد زیر خنده
سونا : نه نه نمیخوام * ناراحت *
ات : دیگه باختی
باز شدن در
شوگا : من اومدم
سونا : بابایییی
پرید بقل باباش
سونا : چرا اسم من رو سونا گذاشتین ؟ من میخوام یونجی باشم
شوگا : چون سونا خیلی اسم قشنگیه یونجی زارتی هم نیست ( یونجی : عه عه شوگا ؟ توهم باید دو پارت قبلی میکشتمت که ات هم انقدر گریه کنه شوگا : ببندددد یونجی : چون تو میگی چشم )
سونا : باشه
ات : بیاین ناهار
شوگا و سونا : باشههههه
∞︎︎∞︎︎∞︎︎∞︎︎
(از زبان یونجی )
و این گونه شد و اونها با خوشی و خوبی زندگی کردن
پایان :)
∞︎︎∞︎︎∞︎︎∞︎︎
یاع یاع فیکمون تموم شد
دوستون دارم نارنگیا
انگشتم درد گرفت
دوستون دارم باییی 🫶🏻❤️
۱۵.۷k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.