فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت⁵⁵
نامجون « اونو دستگیر کردن....میدونستم شما ها دست گل به اب میدین....برای همین خودم اومدم.....به سرباز ها اشاره کردم تا هیون رو ببرن......
تهیونگ « هوفففف...میا این چه کاری بود تو کردیییی...بیا اینجا بیینم
نامجون « خیلی خب اروم باش حالا که حالش خوبه.....خودش به اندازه کافی ترسیده
کوک « این ترسیده؟؟اسلحه رو گذاشته بود رو قلبش میخواست شلیک کنه....
نامجون « میا؟؟؟ این جز نقشه نبود دیوونه
تهیونگ « نقشه؟؟
نامجون « اره ماجراش مفصله....فعلا بریم عمارت بقیه منتظرن....تو هم پشت سر من قایم نشو....کاریت نداره تهیونگ
میا « مطمئنم اگه دستش بهم برسه پوستم رو میکنه
تهیونگ « بله حالا تا جرمت سنگین نشده راه بیفت بریم....
میا « رفتیم نشستیم تو ماشین و من کنار کوک نشستم.....و دقیقا کوک بین ما دو تا بود.....ناخداگاه با دیدن قیافه عصبی تهیونگ سکسکه ام گرفت......و چون تلاش میکردم صداش بلند نشه دستم رو گرفتم جلوی دهنم.....
نامجون « خوبی؟
میا « سری تکون دادم و سعی کردم با روش مسخره حبس کردن نفسم سکسکه ام رو بند بیارم اما نشد....شتتتت....قسم میخورم شبیه گوجه شدم....سرم درد گرفت اما سکسکه بند نیومد....گریه ام گرفته بود.....
کوک « ببین مطمئی خوبی؟ خودت رو کشتی چرا نفست رو حبس میکنی؟
میا « چیزه...( سکسکه) تففف...با من حرف ( سکسکه) نزن
کوک « جرررررر....چقدر گوگولی سکسکه میکنی اوخدااااا....
تهیونگ « تلاشش برای بند اوردن سکسکه اش ستودنی بود....اما نتونست...از حق نگذریم که واقعا کیوت بود.....
نامجون « پوزخندی زدم و گفتم « تهیونگا همش تقصر توعه ها....
تهیونگ « چرا من؟
نامجون « وقتی میترسه یا احساس خطر میکنه سکسکه اش شروع میشه
تهیونگ « وای....کوک جاتو با این وروجک عوض کن....
میا « خیلی مظلوم به کوک نگاه کردم....
کوک « نترس نمیخورتت.....وقتی دید نیستی عین مرغ پرکنده بود....
تهیونگ « کوک عزیزم
کوک « اهم....بیا اینور بشین دیگهـ
میا « رفتم نشستم جای کوک...و به محض اینکه تهیونگ بغلم کردم سکسکه ام بند اومد......هان؟
تهیونگ « محکم بغلش کردم و فهمیدم سکسکه اش قطع شده.....خب صداش زیادی رو مخ بود....فکر نکن چون بخشیدمت این کار رو کردم....رسیدیم عمارت و رفتیم داخل...آیو به محظ دیدن میا پرید بغلش و کلی کتکش کرد.....
کوک « بابا حالا یه شکری خورده نکشیدش....تازه این یه نقشه بوده....
میا « همون جور که دستم رو میمالیدم و توی دلم ایو رو مورد عنایت قرار میدادم گفتم « راست میگه دیگه....نیاز به این همه خشونت نیست....که ایو دوباره نیشکونم گرفت..آخخخخ..نکن وحشی
داهیون« خیلی خب بیاید بشینید...
تهیونگ « هوفففف...میا این چه کاری بود تو کردیییی...بیا اینجا بیینم
نامجون « خیلی خب اروم باش حالا که حالش خوبه.....خودش به اندازه کافی ترسیده
کوک « این ترسیده؟؟اسلحه رو گذاشته بود رو قلبش میخواست شلیک کنه....
نامجون « میا؟؟؟ این جز نقشه نبود دیوونه
تهیونگ « نقشه؟؟
نامجون « اره ماجراش مفصله....فعلا بریم عمارت بقیه منتظرن....تو هم پشت سر من قایم نشو....کاریت نداره تهیونگ
میا « مطمئنم اگه دستش بهم برسه پوستم رو میکنه
تهیونگ « بله حالا تا جرمت سنگین نشده راه بیفت بریم....
میا « رفتیم نشستیم تو ماشین و من کنار کوک نشستم.....و دقیقا کوک بین ما دو تا بود.....ناخداگاه با دیدن قیافه عصبی تهیونگ سکسکه ام گرفت......و چون تلاش میکردم صداش بلند نشه دستم رو گرفتم جلوی دهنم.....
نامجون « خوبی؟
میا « سری تکون دادم و سعی کردم با روش مسخره حبس کردن نفسم سکسکه ام رو بند بیارم اما نشد....شتتتت....قسم میخورم شبیه گوجه شدم....سرم درد گرفت اما سکسکه بند نیومد....گریه ام گرفته بود.....
کوک « ببین مطمئی خوبی؟ خودت رو کشتی چرا نفست رو حبس میکنی؟
میا « چیزه...( سکسکه) تففف...با من حرف ( سکسکه) نزن
کوک « جرررررر....چقدر گوگولی سکسکه میکنی اوخدااااا....
تهیونگ « تلاشش برای بند اوردن سکسکه اش ستودنی بود....اما نتونست...از حق نگذریم که واقعا کیوت بود.....
نامجون « پوزخندی زدم و گفتم « تهیونگا همش تقصر توعه ها....
تهیونگ « چرا من؟
نامجون « وقتی میترسه یا احساس خطر میکنه سکسکه اش شروع میشه
تهیونگ « وای....کوک جاتو با این وروجک عوض کن....
میا « خیلی مظلوم به کوک نگاه کردم....
کوک « نترس نمیخورتت.....وقتی دید نیستی عین مرغ پرکنده بود....
تهیونگ « کوک عزیزم
کوک « اهم....بیا اینور بشین دیگهـ
میا « رفتم نشستم جای کوک...و به محض اینکه تهیونگ بغلم کردم سکسکه ام بند اومد......هان؟
تهیونگ « محکم بغلش کردم و فهمیدم سکسکه اش قطع شده.....خب صداش زیادی رو مخ بود....فکر نکن چون بخشیدمت این کار رو کردم....رسیدیم عمارت و رفتیم داخل...آیو به محظ دیدن میا پرید بغلش و کلی کتکش کرد.....
کوک « بابا حالا یه شکری خورده نکشیدش....تازه این یه نقشه بوده....
میا « همون جور که دستم رو میمالیدم و توی دلم ایو رو مورد عنایت قرار میدادم گفتم « راست میگه دیگه....نیاز به این همه خشونت نیست....که ایو دوباره نیشکونم گرفت..آخخخخ..نکن وحشی
داهیون« خیلی خب بیاید بشینید...
۵۷.۴k
۰۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.