پارت ۴
ا/ت:اممم.. تهیونگ خب راستش من نمیدونم باید چه جوابی بهت بدم
تهیونگ:نه نه نه لازم نیست عجله کنی میتونی هر وقت که فکراتو کردی بهم جواب بدی
ا/ت:🙂ممنون
تهیونگ:خواهش میکنم خب.. بیا میرسونمت خونت
ا/ت:نا ممنون خودم میرم
تهیونگ:نه عمرا بزارم خودت بری ساعت و دیدی؟ دیر وقته بعدشم با لباس نمیزارم بری خوشم نمیاد
ا/ت:امم خب باشه ممنون
تهیونگ:😊بشین بریم
تو زمانی که تو ماشین بودن هیچ حرفی رد و بدل نشد
ویو ا/ت
بعد یک ربع رسیدیم و من پیاده شدم و از تهیونگ تشکر کردم خواستم برم که دستم و گرفت
تهیونگ:امم ا/ت نظرت چیه فردا بیام دنبالت باهم بریم مدرسه؟
ا/ت:خب باشه بریم😊
تهیونگ:پس فردا خودم میام دنبالت
ا/ت:باشه دیگه برو مواظب باش دیر وقته
تهیونگ:اوکی خدافظا/ت ویو
با حرف هایی که تهیونگ بهم امشب زد خیلی فکرم درگیر شده بود یعنی بهش چی بگم من هنو از احساساتم مطمعن نیستم چیکار کنم
همینطور در حال فکر بودم که خوابم برد
*صبح*
بلخره از خواب نازم بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم
ا/ت: واااااااااااااا من چرا خواب موندم یا خدا دیرم شد ۲۰ دقیقه دیگه تهیونگ میاد
سریع پاشدم رفتن دستشویی و کارای لازمه و انجام دادم و اومدم بیرون لباس پوشیدم و صدا بوق ماشین شنیدم رفتم بیرون
تهیونگ:سلا... امم حالت خوبه
ا/ت:آره فقط خواب موندم برا همین
تهیونگ:اها صبحونه خوردی؟
ا/ت:نه
تهیونگ:خب بیا بریم تو راه برات یه چیزی میخرم بخوری بشین بریم
ا/ت:اوکیویو تهیونگ
وسط راه کنار یه کافه نگه داشتم رفت برام لاته و کیک و شکلات و اینا خریدم براش بهش دادم
ویو ا/ت:خیلی خسته بودم خواب از سرم نپریده بود و کسل بودم تهیونگ نگه داشت و رفت برام صبحونه بخره که دیدم
ا/ت: واووو شکلات و کیک کاکائویی من خیلی دوست دارم مرسی😊
تهیونگ:(از کیوتیش خندم گرفته بود)نوش جون
۲۰ مین بعد تو کلاس
وارد کلاس شدم و رفتم پیش لیا
&:خب خب خانم کیم دیشب خوش گذشت
ا/ت:اِه لیا اینجوری نگو دیگه،خبب تهیونگ بهم اعتراف کرد
&:چی واقعاااااا وای خدااا خیلی خوشحالم خب تو جی گفتی قبول کردی مگه نه؟
ا/ت:خب راستش چیزی بهش نگفتم
&:هات دختر تو دیونه شدی پسر به این خوبی و چرا رد کردی
ا/ت:رد نکردم فقط ازش یکمی زمان خواستم
&:حالا هر چی بچه رو ناراحت کردیا/ت:اگر حرفات تموم شد ببند که معلم اومد
&:گگگگگ
شرطا رو خیلی دیر به دیر میرسانید 🥺🥺
لایک:۱۰
کامت:۱۵
تهیونگ:نه نه نه لازم نیست عجله کنی میتونی هر وقت که فکراتو کردی بهم جواب بدی
ا/ت:🙂ممنون
تهیونگ:خواهش میکنم خب.. بیا میرسونمت خونت
ا/ت:نا ممنون خودم میرم
تهیونگ:نه عمرا بزارم خودت بری ساعت و دیدی؟ دیر وقته بعدشم با لباس نمیزارم بری خوشم نمیاد
ا/ت:امم خب باشه ممنون
تهیونگ:😊بشین بریم
تو زمانی که تو ماشین بودن هیچ حرفی رد و بدل نشد
ویو ا/ت
بعد یک ربع رسیدیم و من پیاده شدم و از تهیونگ تشکر کردم خواستم برم که دستم و گرفت
تهیونگ:امم ا/ت نظرت چیه فردا بیام دنبالت باهم بریم مدرسه؟
ا/ت:خب باشه بریم😊
تهیونگ:پس فردا خودم میام دنبالت
ا/ت:باشه دیگه برو مواظب باش دیر وقته
تهیونگ:اوکی خدافظا/ت ویو
با حرف هایی که تهیونگ بهم امشب زد خیلی فکرم درگیر شده بود یعنی بهش چی بگم من هنو از احساساتم مطمعن نیستم چیکار کنم
همینطور در حال فکر بودم که خوابم برد
*صبح*
بلخره از خواب نازم بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم
ا/ت: واااااااااااااا من چرا خواب موندم یا خدا دیرم شد ۲۰ دقیقه دیگه تهیونگ میاد
سریع پاشدم رفتن دستشویی و کارای لازمه و انجام دادم و اومدم بیرون لباس پوشیدم و صدا بوق ماشین شنیدم رفتم بیرون
تهیونگ:سلا... امم حالت خوبه
ا/ت:آره فقط خواب موندم برا همین
تهیونگ:اها صبحونه خوردی؟
ا/ت:نه
تهیونگ:خب بیا بریم تو راه برات یه چیزی میخرم بخوری بشین بریم
ا/ت:اوکیویو تهیونگ
وسط راه کنار یه کافه نگه داشتم رفت برام لاته و کیک و شکلات و اینا خریدم براش بهش دادم
ویو ا/ت:خیلی خسته بودم خواب از سرم نپریده بود و کسل بودم تهیونگ نگه داشت و رفت برام صبحونه بخره که دیدم
ا/ت: واووو شکلات و کیک کاکائویی من خیلی دوست دارم مرسی😊
تهیونگ:(از کیوتیش خندم گرفته بود)نوش جون
۲۰ مین بعد تو کلاس
وارد کلاس شدم و رفتم پیش لیا
&:خب خب خانم کیم دیشب خوش گذشت
ا/ت:اِه لیا اینجوری نگو دیگه،خبب تهیونگ بهم اعتراف کرد
&:چی واقعاااااا وای خدااا خیلی خوشحالم خب تو جی گفتی قبول کردی مگه نه؟
ا/ت:خب راستش چیزی بهش نگفتم
&:هات دختر تو دیونه شدی پسر به این خوبی و چرا رد کردی
ا/ت:رد نکردم فقط ازش یکمی زمان خواستم
&:حالا هر چی بچه رو ناراحت کردیا/ت:اگر حرفات تموم شد ببند که معلم اومد
&:گگگگگ
شرطا رو خیلی دیر به دیر میرسانید 🥺🥺
لایک:۱۰
کامت:۱۵
۳.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.