پدرخوانده پارت ۱۷
کانیا سمت حموم رفت و گفت: فراموشش کن تهیونگ بلندشد وروی تخت نشست به سمت دستشویی رفت میدونست کانیا خجالتیه با شیطنت گفت: وایسا باهم دوش بگیریم این حرفش کافی بود تا صدای جیغ حرصی کانیا در بیاد از فکر در اومد از پشت میز بلند شد و چراق مطالعه رو خاموش کرد به سمت کانیا که قرق در خواب بود رفت
پتو روش کشید و بوسه ارومی به شقیقش زد کانیا خیلی وقت بود که توی چشمهاش دیگه جایگاه فرزند رو نداشت خیلی وقت بود اون رو با هر چشمی میدید جز دخترش اون دیوانه وار عاشق شده بود جوری که بدون اون میمرد سمت تقویم رفت و نگاهش کرد
فردا....※※※
کانیا بلند گفت: امروز کارارو سریع تر انجام میدید فهمیدید؟ باید برم پس در نبود من هم باید کارارو سر وقت و دقیق انجام بدید و سفارشارو سر وقت تحویل بدید! همه بلند و با لبخند گفتن"بله سرآشپز"تکرار کردن کانیا سری تکون داد و ترب سفید رو برداشت و خوردش کرد به ساعت نگاه کرد ساعت ۴بود باید تا قبل ساعت ۸کاراشو میکردو میرفت با صدای ویبره گوشیش اونو دید و فروا جواب داد
جیمین: هی کانیا کلاب همیشگی ساعت 8دیر نکنی میدونی که دلش میشکنه با خوندن پیام جیمین لبخندی زد و گفت "باش اوپا" قطعا دیر نمیکرد مگه میشه تو همچین روز مهمی دیر کنه! چندتا سفارش اماده کرد و روی میز چید و زنگ کنار ظرف هارو زد گارسون اومد و غذاهارو برد نگاهی به اشپزخونه ای که تغریبا ترکید و اشپز های که هرکدوم دنبال کار خودشون بودن انداخت بالا سر اشپز ها میرفت و غذاشون رو تست میکرد با روحیه سختگیرش به هر سه نفر حداقل به دونفر این کلمه رو میگفت "دوباره انجامش بده" به ساعت نگاه کرد ساعت 7بود پیشبندش رو از دور کمرش در اورد و کناری انداخت همونطور که سمت اتاق تعویغ میرفت دست زد و گفت: همه حواسشون به کارشون باشه داخل اتاق لباسش رو عوض کرد و کولپشتیش رو روی کمرش گذاشت بعد از دانشکاه مستقیم اومذه بود سرکار تا بتونه به قراری که میخواد بره برسه از اشپز خونه بیرون زد و سمت اتاق صحاب کارش رفت درو زد و داخل رفت با دیدن اقای پارک که روی صندلی نشسته و با لبخند سمتش رفت خواست چیزیو بگه که اقای پارک فورا گفت: هی کانیا اومدی کجا شال و کلاه کردی بلاخره نتیجه مسابفات اشپزی اومد و بگو چی شد تو برنده شدی کانیا با شنیدن اسم مسابقه ای که ۶ماه پیش داده بود حرفش رو کاملا یادش رفت
"چیشد" اقای پارک میزش رو دور زد و سمت کانیا رفت دوتا دستاشو رو بازوهای کانیا کوبید و گفت: هی هی کانیا کیدونستم میترکونی دختر تو سربلندم کردی
.
پتو روش کشید و بوسه ارومی به شقیقش زد کانیا خیلی وقت بود که توی چشمهاش دیگه جایگاه فرزند رو نداشت خیلی وقت بود اون رو با هر چشمی میدید جز دخترش اون دیوانه وار عاشق شده بود جوری که بدون اون میمرد سمت تقویم رفت و نگاهش کرد
فردا....※※※
کانیا بلند گفت: امروز کارارو سریع تر انجام میدید فهمیدید؟ باید برم پس در نبود من هم باید کارارو سر وقت و دقیق انجام بدید و سفارشارو سر وقت تحویل بدید! همه بلند و با لبخند گفتن"بله سرآشپز"تکرار کردن کانیا سری تکون داد و ترب سفید رو برداشت و خوردش کرد به ساعت نگاه کرد ساعت ۴بود باید تا قبل ساعت ۸کاراشو میکردو میرفت با صدای ویبره گوشیش اونو دید و فروا جواب داد
جیمین: هی کانیا کلاب همیشگی ساعت 8دیر نکنی میدونی که دلش میشکنه با خوندن پیام جیمین لبخندی زد و گفت "باش اوپا" قطعا دیر نمیکرد مگه میشه تو همچین روز مهمی دیر کنه! چندتا سفارش اماده کرد و روی میز چید و زنگ کنار ظرف هارو زد گارسون اومد و غذاهارو برد نگاهی به اشپزخونه ای که تغریبا ترکید و اشپز های که هرکدوم دنبال کار خودشون بودن انداخت بالا سر اشپز ها میرفت و غذاشون رو تست میکرد با روحیه سختگیرش به هر سه نفر حداقل به دونفر این کلمه رو میگفت "دوباره انجامش بده" به ساعت نگاه کرد ساعت 7بود پیشبندش رو از دور کمرش در اورد و کناری انداخت همونطور که سمت اتاق تعویغ میرفت دست زد و گفت: همه حواسشون به کارشون باشه داخل اتاق لباسش رو عوض کرد و کولپشتیش رو روی کمرش گذاشت بعد از دانشکاه مستقیم اومذه بود سرکار تا بتونه به قراری که میخواد بره برسه از اشپز خونه بیرون زد و سمت اتاق صحاب کارش رفت درو زد و داخل رفت با دیدن اقای پارک که روی صندلی نشسته و با لبخند سمتش رفت خواست چیزیو بگه که اقای پارک فورا گفت: هی کانیا اومدی کجا شال و کلاه کردی بلاخره نتیجه مسابفات اشپزی اومد و بگو چی شد تو برنده شدی کانیا با شنیدن اسم مسابقه ای که ۶ماه پیش داده بود حرفش رو کاملا یادش رفت
"چیشد" اقای پارک میزش رو دور زد و سمت کانیا رفت دوتا دستاشو رو بازوهای کانیا کوبید و گفت: هی هی کانیا کیدونستم میترکونی دختر تو سربلندم کردی
.
۷.۱k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.