•رویای شیرین •
•رویای شیرین •
پارت (۳۰)
تهیونگ داشت میرفت کجونگ کوک دست تهیونگ و گرفت و یه مشت زد تو دهنش که تهیونگ تا زانوش خم شدو گوشه لبش خونی شد تهیونگ بلند شد و با کله زد توسر جونگ کوک که آدرین و هی دو اومدن هی دو : هعی هعی چیکار میکنید
جونگ کوک بسههه ( داد )
آدرین: ولش کن تهیونگ
از هم جداشون کردن
آدرین: بشین ببینم جونگ کوک ( داد )
هی دو : توام همینطور تهیونگ
چهارتاییشون نشستن روی مبل اتاق جونگ کوک
آدرین: الان قضیه چی؟؟؟
تهیونگ : قضیه؟؟ پوزخندی زد و گفت این آقا( با انگشتش به کوک اشاره کرد ) این آقا چون مافیا باعث آسیب زدن به اطرافیانش شده ...
جونگ کوک : یجور نگووو انگار خودت نیستی ... ( داد )
هی دو : باشه باشه ... اصلا بیاید یکاری کنیم فردا پاشیم بریم ویلای من تو بوسان هاااا که یذره از این حال و هوا دربیایم ؟؟
آدرین : من موافقم جونگ کوکم میاد حرفی هم بزنه با من طرفه
تهیونگ : شما برین خوش بگذره ... من پامو جایی که این عوضی باشه نمیزارم
هی دو : زد روی پای تهیونگ و گفت : بیخود کردی خودم ورت میدارم میبرمم
......
ویو به چند ساعت بعد
میا : ا.ت ا.ت ( داد )
ا.ت : چی شده میااا چته ؟؟
میا : فردا میخوایم بریم بوسااان
ا.ت : بوسان ؟؟
میا : سری تکون داد ...
ا.ت : خوب برید خوش بگذره
میا : عهههه دیوانه توام میاییی ...
ا.ت : واییی اصلا حوصله ندارم بیام بوسان
میا : قلط کردییی بیا بریم دیگه ا.ت جونممم
ا.ت : اه اه چندش حال بهم زن خودتو به من نچسبونااا ایش بدم میاد باشه فقط برو نچسب بهم میام
میا : عهااااا حالا شد و رفت
ا.ت : ایششش دختره ی .... اوفف
جونگ کوک : زد روی میز ا.ت
ا.ت : اوه عاا سلام
جونگ کوک : خبر به گوشت رسید دیگه ؟؟
ا.ت : آره اره مگه میشه نرسههه
جونگ کوک : ساعت ۶ فردا صبح میام دنبالت ...
ا.ت : حتما باشه
جونگ کوک : من باید برم ولی میبینمت پرنسس
ا.ت : ....
بعد از رفتن کوک ا.ت با کلافگی نشست روی صندلی و با خودش حرف زد
آخه چرا چرااا من هنوز به این عادت نکردممم اوف چرا هنوز ازش خجالت میکشم البته که طبیعی تازه ۱ماه باهمیم ولش کن بقیه کارر و بچسب و سرشو برد توی کامپیوتر و تا خود شب کار کرد به خودش اومد دید ساعت ۱۰ شب ا.ت : وایییی چقدر کار کردم اصلا حواسم نبود حالا چجوری برم خونه ...
پارت (۳۰)
تهیونگ داشت میرفت کجونگ کوک دست تهیونگ و گرفت و یه مشت زد تو دهنش که تهیونگ تا زانوش خم شدو گوشه لبش خونی شد تهیونگ بلند شد و با کله زد توسر جونگ کوک که آدرین و هی دو اومدن هی دو : هعی هعی چیکار میکنید
جونگ کوک بسههه ( داد )
آدرین: ولش کن تهیونگ
از هم جداشون کردن
آدرین: بشین ببینم جونگ کوک ( داد )
هی دو : توام همینطور تهیونگ
چهارتاییشون نشستن روی مبل اتاق جونگ کوک
آدرین: الان قضیه چی؟؟؟
تهیونگ : قضیه؟؟ پوزخندی زد و گفت این آقا( با انگشتش به کوک اشاره کرد ) این آقا چون مافیا باعث آسیب زدن به اطرافیانش شده ...
جونگ کوک : یجور نگووو انگار خودت نیستی ... ( داد )
هی دو : باشه باشه ... اصلا بیاید یکاری کنیم فردا پاشیم بریم ویلای من تو بوسان هاااا که یذره از این حال و هوا دربیایم ؟؟
آدرین : من موافقم جونگ کوکم میاد حرفی هم بزنه با من طرفه
تهیونگ : شما برین خوش بگذره ... من پامو جایی که این عوضی باشه نمیزارم
هی دو : زد روی پای تهیونگ و گفت : بیخود کردی خودم ورت میدارم میبرمم
......
ویو به چند ساعت بعد
میا : ا.ت ا.ت ( داد )
ا.ت : چی شده میااا چته ؟؟
میا : فردا میخوایم بریم بوسااان
ا.ت : بوسان ؟؟
میا : سری تکون داد ...
ا.ت : خوب برید خوش بگذره
میا : عهههه دیوانه توام میاییی ...
ا.ت : واییی اصلا حوصله ندارم بیام بوسان
میا : قلط کردییی بیا بریم دیگه ا.ت جونممم
ا.ت : اه اه چندش حال بهم زن خودتو به من نچسبونااا ایش بدم میاد باشه فقط برو نچسب بهم میام
میا : عهااااا حالا شد و رفت
ا.ت : ایششش دختره ی .... اوفف
جونگ کوک : زد روی میز ا.ت
ا.ت : اوه عاا سلام
جونگ کوک : خبر به گوشت رسید دیگه ؟؟
ا.ت : آره اره مگه میشه نرسههه
جونگ کوک : ساعت ۶ فردا صبح میام دنبالت ...
ا.ت : حتما باشه
جونگ کوک : من باید برم ولی میبینمت پرنسس
ا.ت : ....
بعد از رفتن کوک ا.ت با کلافگی نشست روی صندلی و با خودش حرف زد
آخه چرا چرااا من هنوز به این عادت نکردممم اوف چرا هنوز ازش خجالت میکشم البته که طبیعی تازه ۱ماه باهمیم ولش کن بقیه کارر و بچسب و سرشو برد توی کامپیوتر و تا خود شب کار کرد به خودش اومد دید ساعت ۱۰ شب ا.ت : وایییی چقدر کار کردم اصلا حواسم نبود حالا چجوری برم خونه ...
۹۷۳
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.