cute lover
پارت ۳
فلیکس: بینا اون امیلی نیست؟
بینا: چرا خودشه! من برم باهاش بازی کنم.
هیونجین: باشه مواظب خودت باش و زیادم از اینجا دور نشو.
بینا: باشه.
شروع کردن باهم حرف زدن. هیونلیکس کنار هم نشسته بودن و مینسونگ کنار هم.
فلیکس در گوش هیونجین گفت
فلیکس: خیلی به هم میان.
هیونجین: اوهوم
مینسونگ: من به اون میام؟!
فلیکس: آه شنیدین؟ اره
مینهو: اون خیلی هواس پرته نزدیک بود بزنم بهش( با لحن لینویی)
جیسونگ: اون خیلی بی اعصابه ازش معذرت خواهی کردم ولی اون رفت!
هیونجین: آه په دعواعه شیرینی.
مینهو: دوست داری بمیری؟( اینم با لحن لینویی)
هیونجین: نه نه غلط کردم.
فلیکس: من برم پیش بینا
جیسونگ: منم میام
فلیکس و جیسونگ رفتن پیش بینا.
هیونجین: مینهو
مینهو: بله
هیونجین: خیلی به هم میاین.
مینهو: هیونجین.( با لبخندی ترسناک)
هیونجین: غلط کردم.
ویو فلیکس و جیسونگ
فلیکس: وایییی خیلی به هم میاین
جیسونگ: فلیکسسس!
فلیکس: باشه اروم باش. شاید اگه باهاش بیشتر اشنا بشی عاشقش-
جیسونگ: فلیکس!
فلیکس: باشه باشه.
۱ ساعت بعد
هیونجین: خب دیگه بریم بینا هم خوابش برده.
فلیکس: اوهوم
هیونلیکس: خداحافظ
مینهو: خدافظ
جیسونگ: خداحافظ
هیونلیکس سوار ماشینشون شدن و رفتن. مینهو سوار موتورش شد و به سمت خونش رفت و جیسونگ هم پیاده رفت.
تویه راه این دونفر هی باهم برخورد میکردند انگار که مسیرشون یکی بود. بعد ۳۰ دقیقه جفتشون به خونه هاشون رسیدن اما....
مینهو: تو اینجا چیکار میکنی!
جیسونگ: خودت اینجا چیکار میکنی! من اومدم خونم!
مینهو: منم اومدم خونه خودم!
و بله فهمیدن باهم همسایه هستن.
مینهو: چرا باید باهات همسایه باشم؟
جیسونگ: مثلا من خیلی خوشحالم که همسایمی؟
فلیکس: بینا اون امیلی نیست؟
بینا: چرا خودشه! من برم باهاش بازی کنم.
هیونجین: باشه مواظب خودت باش و زیادم از اینجا دور نشو.
بینا: باشه.
شروع کردن باهم حرف زدن. هیونلیکس کنار هم نشسته بودن و مینسونگ کنار هم.
فلیکس در گوش هیونجین گفت
فلیکس: خیلی به هم میان.
هیونجین: اوهوم
مینسونگ: من به اون میام؟!
فلیکس: آه شنیدین؟ اره
مینهو: اون خیلی هواس پرته نزدیک بود بزنم بهش( با لحن لینویی)
جیسونگ: اون خیلی بی اعصابه ازش معذرت خواهی کردم ولی اون رفت!
هیونجین: آه په دعواعه شیرینی.
مینهو: دوست داری بمیری؟( اینم با لحن لینویی)
هیونجین: نه نه غلط کردم.
فلیکس: من برم پیش بینا
جیسونگ: منم میام
فلیکس و جیسونگ رفتن پیش بینا.
هیونجین: مینهو
مینهو: بله
هیونجین: خیلی به هم میاین.
مینهو: هیونجین.( با لبخندی ترسناک)
هیونجین: غلط کردم.
ویو فلیکس و جیسونگ
فلیکس: وایییی خیلی به هم میاین
جیسونگ: فلیکسسس!
فلیکس: باشه اروم باش. شاید اگه باهاش بیشتر اشنا بشی عاشقش-
جیسونگ: فلیکس!
فلیکس: باشه باشه.
۱ ساعت بعد
هیونجین: خب دیگه بریم بینا هم خوابش برده.
فلیکس: اوهوم
هیونلیکس: خداحافظ
مینهو: خدافظ
جیسونگ: خداحافظ
هیونلیکس سوار ماشینشون شدن و رفتن. مینهو سوار موتورش شد و به سمت خونش رفت و جیسونگ هم پیاده رفت.
تویه راه این دونفر هی باهم برخورد میکردند انگار که مسیرشون یکی بود. بعد ۳۰ دقیقه جفتشون به خونه هاشون رسیدن اما....
مینهو: تو اینجا چیکار میکنی!
جیسونگ: خودت اینجا چیکار میکنی! من اومدم خونم!
مینهو: منم اومدم خونه خودم!
و بله فهمیدن باهم همسایه هستن.
مینهو: چرا باید باهات همسایه باشم؟
جیسونگ: مثلا من خیلی خوشحالم که همسایمی؟
۷.۶k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.