Min Soo:
Min Soo:
ꜱᴇᴏᴜʟ ᴄʀᴏꜱꜱɪɴɢ
گذرگاه سئول
پارت 𝟰
فصل 𝟭
(آت )
بعد از اینکه وارد اتاق مدیر شد ازشون خواست راه رو بهش نشون بدن اون معلمه که حتا اسمش رو هم نمیدونستی به سمتت اومد تا خودشو معرفی کنه بعد از اینکه رو به روی تو قرار گرفت لب زد
لی دونگ ووک :اسم من لی دونگ ووک هست بچها بهم میگن استاد لی کلاس از این طرفه دنبالم بیا
آت سری به معنی باشه تکون میده و پشت سر استادش حرکت میکنه بعد از اینکه رسیدن به در کلاس لی دونگ ووک به سمتش برگشت و گفت
لی دونگ ووک :اینجا یا میکشی یا میمیری!
آت با چشمای گرد شده نگاه به استادش کرد خواست چیزی بگه که استادش برگشت به در کلاس و بازش وارد شد همه به احترامش بلند شدن و تعظیم کردن
لی دونگ ووک :بچه ها امروز یک دانش آموز انتقالی جدید داریم آت بیا و خودت رو معرفی کن
آت قدم اول برداشت و وارد کلاس شد روبه کلاس کرد و گفت
آت :سلام من مین آت هستم
بچه ها : خوشبختیم
آت:(لبخند زورکی)
لی دونگ ووک :خب آت اینجا جای خالی فقط پیش فیلیکس جای خالی هست پیش اون بشین
آت نگاهی به پسرک کرد و محوش شد چطور ممکن بود موهای زرد رنگ و زیباش چشمای بادومی و کشیدش لبخند زیبا و قشنگش و خال های روی صورتش که جذابیت اون رو چند برابر میکرد
ات برای لحظه ای به خودش گفت یعنی واقعا عشق در نگاه اول ممکنه من من عاشقش شدم !
Misa:
(فلیکس ویو)
داخل کلاس تو فکر ا.ت بودم که استاد در رو باز کرد
ا.ت هم کنارش بود
ا.ت خودشو به بچه های کلاس معرفی کرد که استاد گفت بیاد پیش من بشینه
ا.ت به من نگاه کرد منم متقابل بهش نگاه کردم ، هردومون محو همدیگه بودیم که ا.ت اومد کنارم نشست
وقتی پیشم نشست قلبم داشت تند تند میزد ، میخواستم از ذوق زیاد جیغ بزنم اما خودمو کنترل کردم
نمیتونستم دروغ بگم ، من عاشق شدم ، عاشق مین ا.ت
اونم داخل نگاه اولی که بهش داشتم
دستام داشت از شدت ذوق میلرزید
قبلا اینطوری بودم که نه بابا امکان نداره اینکه میگن از هرچی بترسی سرت میاد درست باشه
اما الان میتونم این جمله رو با پوست و گوشت و استخونم حسش کنم
من از عاشقی میترسیدم و الان عاشق شدم!
اولش چرا ولی الان هیچ شکی به اینکه عاشقش شده بودم نداشتم
ꜱᴇᴏᴜʟ ᴄʀᴏꜱꜱɪɴɢ
گذرگاه سئول
پارت 𝟰
فصل 𝟭
(آت )
بعد از اینکه وارد اتاق مدیر شد ازشون خواست راه رو بهش نشون بدن اون معلمه که حتا اسمش رو هم نمیدونستی به سمتت اومد تا خودشو معرفی کنه بعد از اینکه رو به روی تو قرار گرفت لب زد
لی دونگ ووک :اسم من لی دونگ ووک هست بچها بهم میگن استاد لی کلاس از این طرفه دنبالم بیا
آت سری به معنی باشه تکون میده و پشت سر استادش حرکت میکنه بعد از اینکه رسیدن به در کلاس لی دونگ ووک به سمتش برگشت و گفت
لی دونگ ووک :اینجا یا میکشی یا میمیری!
آت با چشمای گرد شده نگاه به استادش کرد خواست چیزی بگه که استادش برگشت به در کلاس و بازش وارد شد همه به احترامش بلند شدن و تعظیم کردن
لی دونگ ووک :بچه ها امروز یک دانش آموز انتقالی جدید داریم آت بیا و خودت رو معرفی کن
آت قدم اول برداشت و وارد کلاس شد روبه کلاس کرد و گفت
آت :سلام من مین آت هستم
بچه ها : خوشبختیم
آت:(لبخند زورکی)
لی دونگ ووک :خب آت اینجا جای خالی فقط پیش فیلیکس جای خالی هست پیش اون بشین
آت نگاهی به پسرک کرد و محوش شد چطور ممکن بود موهای زرد رنگ و زیباش چشمای بادومی و کشیدش لبخند زیبا و قشنگش و خال های روی صورتش که جذابیت اون رو چند برابر میکرد
ات برای لحظه ای به خودش گفت یعنی واقعا عشق در نگاه اول ممکنه من من عاشقش شدم !
Misa:
(فلیکس ویو)
داخل کلاس تو فکر ا.ت بودم که استاد در رو باز کرد
ا.ت هم کنارش بود
ا.ت خودشو به بچه های کلاس معرفی کرد که استاد گفت بیاد پیش من بشینه
ا.ت به من نگاه کرد منم متقابل بهش نگاه کردم ، هردومون محو همدیگه بودیم که ا.ت اومد کنارم نشست
وقتی پیشم نشست قلبم داشت تند تند میزد ، میخواستم از ذوق زیاد جیغ بزنم اما خودمو کنترل کردم
نمیتونستم دروغ بگم ، من عاشق شدم ، عاشق مین ا.ت
اونم داخل نگاه اولی که بهش داشتم
دستام داشت از شدت ذوق میلرزید
قبلا اینطوری بودم که نه بابا امکان نداره اینکه میگن از هرچی بترسی سرت میاد درست باشه
اما الان میتونم این جمله رو با پوست و گوشت و استخونم حسش کنم
من از عاشقی میترسیدم و الان عاشق شدم!
اولش چرا ولی الان هیچ شکی به اینکه عاشقش شده بودم نداشتم
۲.۹k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.