دوست پسر فیک من《P:End》
ویو ثورا
اونشب بهترین شب زندگیم بود بهترین و زیبا ترین اتفاقی که میشه گفت هست برام اتفاق افتاد عشق زیبا ترین حسیه که توصیفش میلیارد ها سال میبره ولی من تو دو جمله براتون خلاصش میکنم مثلا وقتی چشام به چشاش میوفته از زمین جدا و تو ابر ها پرواز میکنم یا مثلا وقتی که میخنده قلبم میره روی هزار و باعث میشه منم بخندم...
ویو ادمین:
اونشب هم فلیکس و هم ثورا خیلی خوشحال بودن همه خانواده ها با هم گرم گرفته و کلی خاطره های خنده دار گفته و خندیده بودن که ساعت شد ۱۲
ب.ف:خوب دیگه ما رفع زحمت میکنیم
همه باهم پاشدن خداحافظی کردن و رفتن البته فلیکس موند
م.ث:ثورآ برو لباستو دربیار لباس راحتی بپوش بعد اگه خواستین برین بیرون
☆اوکی عزیزم(رو به فلیکس کردم و ادامه دادم)الان پنج دیقه ای پایینم
♡منتظرتم
بدو بدو رفتم بالا آرایشمو کلا پاک کردم میخوام ری اکشن فلیکس رو ببینم خخخ لباسنو درآوردم و با یه هودیه آبی و یه شلوار سیاه جایگزین کردم موهامو شونه کردم و کلاه هودی رو انداختم سرم و رفتم پایین
م.ف:مامان فلیکس رفت تو ماشیین منتطرته
رفتم جلو یه بوس محکمی از لپ مامانم گرفتم و گفتم:تو بهترین مامان دنیا هستیی
ثانا:اهم اهم
برگشتم سمت ثانا و محکم رفتم تو بغلش:تو هم بهترین خواهر جهان
که دو تا نینی هام باهم گفتن:دالهههه پش ما چییی؟(بچگونه حرف زدن)
از بغل ثانا در امدم و محکم اونارم بغل کردم:شما دو هم بهترین خواهر زاده دنیاا
م.ث:دختررررر پاشووو فلیکس منتظرته
ثورا:خب خبببب من دیگه میرم بای
همه:باییی
از خونه زدم بیرون و رفتم نشستم تو ماشین
فلیکس لبخندی زد که برگشتم سمتش:هاااهاهااا مچتو گرفتم آرایش نکردم زشت شدم نه؟؟؟
♡نه خیلیم زیبا شدی(با صدای بمب)
با صداش و حرفش حرف تو دهنم موند و خنده ای زدم
♡بیب تو همجوره زیبای
برگشتم سمتش
☆واقعا(ذوقق)
♡واقعا...
فلیکس ماشین رو استارت کرد و به راه افتاد
♡بیب میخوای بریم کجا؟
☆لب ساحل
♡چشم
با تعجب برگشتم سمتش:واقعا؟بدون چون؟چرا؟
♡اره
☆فک میکردم چون شبه میگی نه...
♡بیا ما متفاوت رفتار کنیم مثل بقیه زوجا نباشین شب بریم تو ماه رو ببین من ماهم رو...
☆منظورت چیه(باخنده)
♡منظورم ماه من توی!
قرمز شدن لپ هام رو حس میکردم
که فلیکس خندید و دستمو گرفت
تو راه دیگه هیج حرفی نزدیم که رسیدیم به ساحل ماشینو زد کنار...
من از ماشین در امدم و کفشامو درآوردم که ماسه ها پامو نوازش کنن
بدو بدوو رفتم سمت دریا که موج های آب به پام برخورد کردن
♡بیب پاهات یخ میزنن بیا این لامصب هارو بپوش
☆نچچچ نمیخوامممم
♡به شرطی که اگه پاهات یخ زد بهم بگی باشه؟
☆باشههه عشقم
دستمو گرفت و آروم شروع کردیم به قدم زدن
☆هیچی دیده نمیشه!
♡عب نداره حتا جهنم هم باتو قشنگه فلیکس!:)
فلیکس برگشت سمتم گفت:میخوای همینجا برات بمیرم؟
☆خندیدم و گفتم:نههه
دوباره برگشت سمت راهش و شروع کردم به قدم زدن که دستشو ول کردم و رفتم عقب
☆منووو دوست داری(با داد)
عقب عقب میرفتم که اونم یواش یواش نزدیکم میشم
♡نه
☆چی؟؟؟
پام به سنگ خورد کم مونده بود بیوفتم گه فلیکس زور خودشو رسوند و منو محکم از کمرم گرفت:من دوست ندارم!
کمی مکث کردو ادامه داد:عاشقتممم روانیتم(با داد)
خندیدم و دستامو دور گردنش حلقه زدم
☆ببوس حالا اجازه میدم(خنده شیطانی)
فلیکس دستاشو از کمرم باز کرد و دستای منم ول کردو گفت:نه دیگه نمیخوام(خنده مرموز)
برگشت سمت راهش و شروع کرد به راه رفتن
که با داد ادامه دادم:یاااااا لیییی فلیکسسس
بدو بد رفتم جلوشو گرفت تا نوک پام ایستادم و لبامو آروم گذاشتم رو لباش که خندید و دستاشو دور کمرم حلقه زد و با آرامش منو بوسید
بعد چن دقایقی ازم جدا شد
♡دیدی لبامو دوست داری..
☆اره خیل دوست دارمممممممممممممممم
فلیکس خندید و گفت:هر وقت خواستی میتونی ببوسیشون اجازه نمیخواد اینا و کل این بدن ماله توعه!البته..
چشاشو از چشام گرفت و به لبام دوخت دستشو از کمرم برداشت و گذاشت رو لبام:این و کل این بدن هم ماله منه! مفهموم هست؟
☆اوم هست آقای لی
باهم خندیدم و دوباره راه افتادیم که..
☆فلیکس
♡جانم؟
پاهام یخ زدن
فلیکس زانو زد و گفت:بپر کمرم
☆آخه کمرت درد میکنه...
♡نمیکنه بپر
پریدم کمرش که از پاهام گرفت منو بلند کرد منم دو دستامو بردم جلو و محکم بغلش کردم
دوباره راه شروع کرد به قدم زدن
☆فلیکس
♡جانم؟
☆مرسی که تو زندگیم هستی عاشقتم و عاشقت خواهم ماند:)
فلیکس خندید و گفت:هر زمان نیاز داشتی و نداشتی من اینجام و خواهم ماند بیب نمیذارم اون چشای خوشگلت حتا یه بار هم خیش شه چون بیشتر از تو زجر میکشم و همینطور منم عاشقتم و خواهم ماند:)!
خندیدم و گفتم:دوست پسر فیک واقعیه من:)..
هردومون باهم خندیدیم و زندگیمون رو شروع کردیم:)!
End
اونشب بهترین شب زندگیم بود بهترین و زیبا ترین اتفاقی که میشه گفت هست برام اتفاق افتاد عشق زیبا ترین حسیه که توصیفش میلیارد ها سال میبره ولی من تو دو جمله براتون خلاصش میکنم مثلا وقتی چشام به چشاش میوفته از زمین جدا و تو ابر ها پرواز میکنم یا مثلا وقتی که میخنده قلبم میره روی هزار و باعث میشه منم بخندم...
ویو ادمین:
اونشب هم فلیکس و هم ثورا خیلی خوشحال بودن همه خانواده ها با هم گرم گرفته و کلی خاطره های خنده دار گفته و خندیده بودن که ساعت شد ۱۲
ب.ف:خوب دیگه ما رفع زحمت میکنیم
همه باهم پاشدن خداحافظی کردن و رفتن البته فلیکس موند
م.ث:ثورآ برو لباستو دربیار لباس راحتی بپوش بعد اگه خواستین برین بیرون
☆اوکی عزیزم(رو به فلیکس کردم و ادامه دادم)الان پنج دیقه ای پایینم
♡منتظرتم
بدو بدو رفتم بالا آرایشمو کلا پاک کردم میخوام ری اکشن فلیکس رو ببینم خخخ لباسنو درآوردم و با یه هودیه آبی و یه شلوار سیاه جایگزین کردم موهامو شونه کردم و کلاه هودی رو انداختم سرم و رفتم پایین
م.ف:مامان فلیکس رفت تو ماشیین منتطرته
رفتم جلو یه بوس محکمی از لپ مامانم گرفتم و گفتم:تو بهترین مامان دنیا هستیی
ثانا:اهم اهم
برگشتم سمت ثانا و محکم رفتم تو بغلش:تو هم بهترین خواهر جهان
که دو تا نینی هام باهم گفتن:دالهههه پش ما چییی؟(بچگونه حرف زدن)
از بغل ثانا در امدم و محکم اونارم بغل کردم:شما دو هم بهترین خواهر زاده دنیاا
م.ث:دختررررر پاشووو فلیکس منتظرته
ثورا:خب خبببب من دیگه میرم بای
همه:باییی
از خونه زدم بیرون و رفتم نشستم تو ماشین
فلیکس لبخندی زد که برگشتم سمتش:هاااهاهااا مچتو گرفتم آرایش نکردم زشت شدم نه؟؟؟
♡نه خیلیم زیبا شدی(با صدای بمب)
با صداش و حرفش حرف تو دهنم موند و خنده ای زدم
♡بیب تو همجوره زیبای
برگشتم سمتش
☆واقعا(ذوقق)
♡واقعا...
فلیکس ماشین رو استارت کرد و به راه افتاد
♡بیب میخوای بریم کجا؟
☆لب ساحل
♡چشم
با تعجب برگشتم سمتش:واقعا؟بدون چون؟چرا؟
♡اره
☆فک میکردم چون شبه میگی نه...
♡بیا ما متفاوت رفتار کنیم مثل بقیه زوجا نباشین شب بریم تو ماه رو ببین من ماهم رو...
☆منظورت چیه(باخنده)
♡منظورم ماه من توی!
قرمز شدن لپ هام رو حس میکردم
که فلیکس خندید و دستمو گرفت
تو راه دیگه هیج حرفی نزدیم که رسیدیم به ساحل ماشینو زد کنار...
من از ماشین در امدم و کفشامو درآوردم که ماسه ها پامو نوازش کنن
بدو بدوو رفتم سمت دریا که موج های آب به پام برخورد کردن
♡بیب پاهات یخ میزنن بیا این لامصب هارو بپوش
☆نچچچ نمیخوامممم
♡به شرطی که اگه پاهات یخ زد بهم بگی باشه؟
☆باشههه عشقم
دستمو گرفت و آروم شروع کردیم به قدم زدن
☆هیچی دیده نمیشه!
♡عب نداره حتا جهنم هم باتو قشنگه فلیکس!:)
فلیکس برگشت سمتم گفت:میخوای همینجا برات بمیرم؟
☆خندیدم و گفتم:نههه
دوباره برگشت سمت راهش و شروع کردم به قدم زدن که دستشو ول کردم و رفتم عقب
☆منووو دوست داری(با داد)
عقب عقب میرفتم که اونم یواش یواش نزدیکم میشم
♡نه
☆چی؟؟؟
پام به سنگ خورد کم مونده بود بیوفتم گه فلیکس زور خودشو رسوند و منو محکم از کمرم گرفت:من دوست ندارم!
کمی مکث کردو ادامه داد:عاشقتممم روانیتم(با داد)
خندیدم و دستامو دور گردنش حلقه زدم
☆ببوس حالا اجازه میدم(خنده شیطانی)
فلیکس دستاشو از کمرم باز کرد و دستای منم ول کردو گفت:نه دیگه نمیخوام(خنده مرموز)
برگشت سمت راهش و شروع کرد به راه رفتن
که با داد ادامه دادم:یاااااا لیییی فلیکسسس
بدو بد رفتم جلوشو گرفت تا نوک پام ایستادم و لبامو آروم گذاشتم رو لباش که خندید و دستاشو دور کمرم حلقه زد و با آرامش منو بوسید
بعد چن دقایقی ازم جدا شد
♡دیدی لبامو دوست داری..
☆اره خیل دوست دارمممممممممممممممم
فلیکس خندید و گفت:هر وقت خواستی میتونی ببوسیشون اجازه نمیخواد اینا و کل این بدن ماله توعه!البته..
چشاشو از چشام گرفت و به لبام دوخت دستشو از کمرم برداشت و گذاشت رو لبام:این و کل این بدن هم ماله منه! مفهموم هست؟
☆اوم هست آقای لی
باهم خندیدم و دوباره راه افتادیم که..
☆فلیکس
♡جانم؟
پاهام یخ زدن
فلیکس زانو زد و گفت:بپر کمرم
☆آخه کمرت درد میکنه...
♡نمیکنه بپر
پریدم کمرش که از پاهام گرفت منو بلند کرد منم دو دستامو بردم جلو و محکم بغلش کردم
دوباره راه شروع کرد به قدم زدن
☆فلیکس
♡جانم؟
☆مرسی که تو زندگیم هستی عاشقتم و عاشقت خواهم ماند:)
فلیکس خندید و گفت:هر زمان نیاز داشتی و نداشتی من اینجام و خواهم ماند بیب نمیذارم اون چشای خوشگلت حتا یه بار هم خیش شه چون بیشتر از تو زجر میکشم و همینطور منم عاشقتم و خواهم ماند:)!
خندیدم و گفتم:دوست پسر فیک واقعیه من:)..
هردومون باهم خندیدیم و زندگیمون رو شروع کردیم:)!
End
۱۸.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.