سکه ی طلایی پارت 11
( ادامه گذشته ی بین ا/ت و لی چان)
از خوشحالی داشتم جیغ میزدم. چون حس خوبی بهم میداد. شب با فکر لی چان خوابم برد. وقتی بیدار شدم صبح بود. فرم مدرسم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون وقتی در رو باز کردم لی چان پشت در بود......
لی چان : سلام... صبح بخیر..
ا/ت: لی... تو چطوری؟
لی چان : یه امروز رو خواستم دنبال عروسکم بیام مشکلش چیه
ا/ت:مشکلی نیست مامانم نباید ببینتت بیا بریم زود باش
با لی چان به سمت مدرسه میرفتیم و تو راه گپ میزدیم
لی چان : میخوام یک خبر خوب و بد بدم...
ا/ت: خبرت چیه؟
لی چان : خبر خوب اینه که من قبول شدم که به گروه بازیگری بپیوندم...
ا/ت: بلاخره تونستی چه خوب خب خبر بد چیه...؟
لی چان : خبر بد اینه که من پنج روز دیگه باید برم آمریکا پیش مادرم...
ا/ت: برا چی باید بری آمریکا...
لی چان : پدر و مادم از هم جدا شدن این رو که خودت میدونی.. پدرم رفته دادگاه و به وکیل مادرم گفته که نمیتونه منو پیش خودش نگه داره.. برا همین دادگاه حکم داده که من پیش مادرم زندگی کنم و دیگه پدرم رو نبینم...
ا/ت: چرا زود تر نگفتی....میشه نری؟
لی چان : خودمم دیشب فهمیدم.... اما میخوام این پنج روز رو باهم باشیم... اصلا چطوره بریم دریا... یک سفر دو روزه....
ا/ت: ( ا/ت لی چان رو بغل میکنه) نه تو نباید بری اگه بری من تنها میشم...
لی چان : ببخشید اما دست من نیست حکم دادگاهه... حالا بریم ساحل یا نه....
ا/ت: این پنج روز باید بهت خوش بگذره باشه بریم... همین فردا بریم....
لی چان : باشه... حالا بریم مدرسه...
بعد از مدرسه رفتم خونه و از مامانم اجازه گرفتم. بعد وسایلم رو جمع کردم. صبح زود ساعت 7 به راه افتادیم سوار قطار شدیم و به ساحل رفتیم. با لی چان کنار آب نشستیم. قلعه ی شنی درست کردیم و آب پاشی کردیم. بعد رفتیم تو رستوران نزدیک ساحل صدف با خرچنگ خوردیم. لی چان موتور دید که اجاره میدادن برا دور زدن. رفت و یک موتور گرفت....
لی چان : چطوره بیا بریم دور دور....
ا/ت: بلدی برونی؟
لی چان : مگه میشه دوست پسرت موتور بلد نباشه؟ بپر بالا......
سوار موتور شدم. باهم رفتیم کل ساحل رو دور زدیم.......
از خوشحالی داشتم جیغ میزدم. چون حس خوبی بهم میداد. شب با فکر لی چان خوابم برد. وقتی بیدار شدم صبح بود. فرم مدرسم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون وقتی در رو باز کردم لی چان پشت در بود......
لی چان : سلام... صبح بخیر..
ا/ت: لی... تو چطوری؟
لی چان : یه امروز رو خواستم دنبال عروسکم بیام مشکلش چیه
ا/ت:مشکلی نیست مامانم نباید ببینتت بیا بریم زود باش
با لی چان به سمت مدرسه میرفتیم و تو راه گپ میزدیم
لی چان : میخوام یک خبر خوب و بد بدم...
ا/ت: خبرت چیه؟
لی چان : خبر خوب اینه که من قبول شدم که به گروه بازیگری بپیوندم...
ا/ت: بلاخره تونستی چه خوب خب خبر بد چیه...؟
لی چان : خبر بد اینه که من پنج روز دیگه باید برم آمریکا پیش مادرم...
ا/ت: برا چی باید بری آمریکا...
لی چان : پدر و مادم از هم جدا شدن این رو که خودت میدونی.. پدرم رفته دادگاه و به وکیل مادرم گفته که نمیتونه منو پیش خودش نگه داره.. برا همین دادگاه حکم داده که من پیش مادرم زندگی کنم و دیگه پدرم رو نبینم...
ا/ت: چرا زود تر نگفتی....میشه نری؟
لی چان : خودمم دیشب فهمیدم.... اما میخوام این پنج روز رو باهم باشیم... اصلا چطوره بریم دریا... یک سفر دو روزه....
ا/ت: ( ا/ت لی چان رو بغل میکنه) نه تو نباید بری اگه بری من تنها میشم...
لی چان : ببخشید اما دست من نیست حکم دادگاهه... حالا بریم ساحل یا نه....
ا/ت: این پنج روز باید بهت خوش بگذره باشه بریم... همین فردا بریم....
لی چان : باشه... حالا بریم مدرسه...
بعد از مدرسه رفتم خونه و از مامانم اجازه گرفتم. بعد وسایلم رو جمع کردم. صبح زود ساعت 7 به راه افتادیم سوار قطار شدیم و به ساحل رفتیم. با لی چان کنار آب نشستیم. قلعه ی شنی درست کردیم و آب پاشی کردیم. بعد رفتیم تو رستوران نزدیک ساحل صدف با خرچنگ خوردیم. لی چان موتور دید که اجاره میدادن برا دور زدن. رفت و یک موتور گرفت....
لی چان : چطوره بیا بریم دور دور....
ا/ت: بلدی برونی؟
لی چان : مگه میشه دوست پسرت موتور بلد نباشه؟ بپر بالا......
سوار موتور شدم. باهم رفتیم کل ساحل رو دور زدیم.......
۴.۰k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.