اولین بار که مرا "لبخندم" خواند،
اولین بار که مرا "لبخندم" خواند،
بند دلم پاره شد...
مرا لبخندِ خودش میدانست..!
من برایش همان بودم که لبخند به لبش میآورد.
او را به خنده و گاه به قهقهه وا میداشت.
آرامِ جانش...!
لبخندِ روانش...!
مرا "لبخندم" خواند و من دانستم
که بی من، خنده که هیچ، لبخند هم ندارد.
با زبانِ بیزبانی میگفت دلیل لبخند و خوشیهایش منم...
مرا "لبخندم" خواند و جانی تازه گرفتم.
لبخندش بودم، چه در تنهاییهایش و
وقتهایی که کسی را نداشت.
چه در شلوغیها و پُر بودن دورش با آدمها...
لبخندش در اوج غمها و قهقههاش در وقت شادی...
مرا "لبخندم" خواند و در این کلمهی ساده،
هزاران حرف ناگفته برایم شعر کرد و خواند.
همین یک کلمه کافی بود...
من لبخندش بودم...
من لبخندش هستم...
#رویا_نیکپور
بند دلم پاره شد...
مرا لبخندِ خودش میدانست..!
من برایش همان بودم که لبخند به لبش میآورد.
او را به خنده و گاه به قهقهه وا میداشت.
آرامِ جانش...!
لبخندِ روانش...!
مرا "لبخندم" خواند و من دانستم
که بی من، خنده که هیچ، لبخند هم ندارد.
با زبانِ بیزبانی میگفت دلیل لبخند و خوشیهایش منم...
مرا "لبخندم" خواند و جانی تازه گرفتم.
لبخندش بودم، چه در تنهاییهایش و
وقتهایی که کسی را نداشت.
چه در شلوغیها و پُر بودن دورش با آدمها...
لبخندش در اوج غمها و قهقههاش در وقت شادی...
مرا "لبخندم" خواند و در این کلمهی ساده،
هزاران حرف ناگفته برایم شعر کرد و خواند.
همین یک کلمه کافی بود...
من لبخندش بودم...
من لبخندش هستم...
#رویا_نیکپور
۸۵.۴k
۰۹ تیر ۱۴۰۱