❤️🖤پارت هشتم ❤️🖤
ات ویو
رفتیم تو کلاس منم جام رو عوض کردم و رفتم پیش تهیونگ نشستم
یوجین :چرا رفتی پیش اون پسره نشستی
تهیونگ: چون من میگم
دیدم یوجین دیگه هیچی نگفت بعد چند مین استاد اومد
استاد: خب بچها امروز امتحان داریم
ات: استاد ما نمیدونستیم
استاد :من دیروز گفته بودم شما نیومدین
آت :اخه
استا:د همین که گفتم میخواستی بیای
ات: هوففف
ات: تهیونگ تو چیزی خوندی ؟
تهیونگ: نه منم پیش تو بودم
یوجین :ات میخوای بهت تقلب برسونم ؟
ات: واقعا (ذوق زده )
یوجین: آره
ات :خیلی ممنونم
رفتم و ناخواسته گونه اش رو بوسیدم
ات: امم من معذرت میخوام
یوجین: اشکالی نداره( خنده )
ات:( سرشو انداخته پایین و خجالت کشیده )
یوجین: ای بابا ات جون این کار ها خجالت نداره که
تهیونگ ؛خیلی هم داره( اعصبانی )
یوجین :به تو چه اصلا
استاد :ته کلاس چه خبره
ات: هیچی استاد
استاد: خوبه پس بریم برای امتحان
بعد چند مین استاد برگه هارو داد یوجین وقتی برای خودش رو نوشت سریع برگه اش رو با من عوض کرد
ات: تهیونگ توهم از رو من بنویس
تهیونگ: باشه ولی تنبیهت سر جاشه
آت :هوففف
تهیونگ نوشت و برگه هارو دادیم به استاد بعد چند مین زنگ تفریح شد رفتیم با یوجین یه کم قدم زدیم و رفتیم تو کلاس وقتی کلاس تموم شد با یوجین و تهیونگ رفتیم بیرون
ات: یوجین واقعا ازت ممنونم کاری میتونم برات بکنم؟
یوجین :آره
ات: چه کاری ؟
یوجین: بریم کافه پولش رو هم خودم میدم
ات :واقعا
یوجین آره قبول میکنی ؟
ات: آره
تهیونگ :نه قبول نمیکنه
یوجین :مگه تو چی کارشی
تهیونگ: گوه خوریش به تو نیومده
ات: بسه خودم تصمیم میگیرم که برم یا نرم تصمیم من هم این بود که میرم
تهیونگ: باشه (اعصبانی )
❤️این داستان ادامه دارد❤️
رفتیم تو کلاس منم جام رو عوض کردم و رفتم پیش تهیونگ نشستم
یوجین :چرا رفتی پیش اون پسره نشستی
تهیونگ: چون من میگم
دیدم یوجین دیگه هیچی نگفت بعد چند مین استاد اومد
استاد: خب بچها امروز امتحان داریم
ات: استاد ما نمیدونستیم
استاد :من دیروز گفته بودم شما نیومدین
آت :اخه
استا:د همین که گفتم میخواستی بیای
ات: هوففف
ات: تهیونگ تو چیزی خوندی ؟
تهیونگ: نه منم پیش تو بودم
یوجین :ات میخوای بهت تقلب برسونم ؟
ات: واقعا (ذوق زده )
یوجین: آره
ات :خیلی ممنونم
رفتم و ناخواسته گونه اش رو بوسیدم
ات: امم من معذرت میخوام
یوجین: اشکالی نداره( خنده )
ات:( سرشو انداخته پایین و خجالت کشیده )
یوجین: ای بابا ات جون این کار ها خجالت نداره که
تهیونگ ؛خیلی هم داره( اعصبانی )
یوجین :به تو چه اصلا
استاد :ته کلاس چه خبره
ات: هیچی استاد
استاد: خوبه پس بریم برای امتحان
بعد چند مین استاد برگه هارو داد یوجین وقتی برای خودش رو نوشت سریع برگه اش رو با من عوض کرد
ات: تهیونگ توهم از رو من بنویس
تهیونگ: باشه ولی تنبیهت سر جاشه
آت :هوففف
تهیونگ نوشت و برگه هارو دادیم به استاد بعد چند مین زنگ تفریح شد رفتیم با یوجین یه کم قدم زدیم و رفتیم تو کلاس وقتی کلاس تموم شد با یوجین و تهیونگ رفتیم بیرون
ات: یوجین واقعا ازت ممنونم کاری میتونم برات بکنم؟
یوجین :آره
ات: چه کاری ؟
یوجین: بریم کافه پولش رو هم خودم میدم
ات :واقعا
یوجین آره قبول میکنی ؟
ات: آره
تهیونگ :نه قبول نمیکنه
یوجین :مگه تو چی کارشی
تهیونگ: گوه خوریش به تو نیومده
ات: بسه خودم تصمیم میگیرم که برم یا نرم تصمیم من هم این بود که میرم
تهیونگ: باشه (اعصبانی )
❤️این داستان ادامه دارد❤️
۷.۱k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.