تک پارتی درخواستی (وقتی مریض بودی)
تهیونگ:
امروز با صدای ناله بیدار شدم
دیدم ا.ت کنارم داره ناله میکنه
دستمو روی سرش گذاشتم دیدم تب داره
سریع بلند شدم رفتم تب سنج آوردم دیدم ۴۰ درجه تب داره
ریع رفتم براش سوپ درست کردم
و یه دستمال خیس گذاشتم رو سرش
انقدر ناله کرد که تبش بالا تر رفت
بیدارش کردم و گفتم:ا.ت باید بریم حموم
ا.ت:تهیونگ....آخه....الان...وقتش نیست (منحرف)
تهیونگ:اون به وقتش ولی الان باید تبت رو پایین بیارم
بغلش کردم گذاشتمش تو وان آب سرد
که جیغ کوچیکی زد و التماسانه بهم گفت:تورو خدا آب .......خیلی یخ
تهیونگ:طاقتم تموم شد رفتم تو وان بغلش کردم بعد ده دقیقه آوردمش بیرون بهش لباس پوشوندم
دوباره تبشو چک کردم ۴۱ بود
هرکاری میکردم حالش بهتر شه نمیشد
زنگ زدم جونگکوک گفتم ا.ت حالش خوب نیست
گفت ببرمش بیمارستان تا بهش آمپول بزنه
ا.ت رو بغل کردم گذاشتم تو ماشین راه افتادم سمت بیمارستان
وقتی به بیمارستان رسیدیم
ا.ت رو بغل کردم
که ازم پرسید:تهیونگ...داری منو میبری آمپول بزنم؟!
تهیونگ:آممم....نه....اصلا
جونگکوک:تهیونگ و ا.ت رو دیدم و داد زدم:
بیا اینجا ...اینجا باید آمپولو بزنم
که با قیافه خشمگین تهیونگ مواجه شدم که ا.ت مثل بچه ها زد زیر گریع
تهیونگ نشوندش رو تخت
که ا.ت با بغض کیوت و بچه گانه ای گفت:شیرویو(نوموخام)
تهیونگ:نه....باید بزنی وگرنه نه من نه تو
ا.ت:حالم بد بود نزدیک بود از حال برم که تهیونگ منو گرفت و گفت:حالت داره بد تر میشه ....اصلا....یه کاری میکنیم ....هروقت دردت گرفت به من بگو .....من خوبت میکنم
باشه؟
ا.ت:باشه ولی بهت اعتماد کردما
جونگکوک:نوک سوزنو فرو کردم توی دستش که اشکش در اومد که یهو تهیونگ لبشو گذاشت رو لب ا.ت و بهم اشاره کرد به کارم ادامه بدم
اونا همینطوری در حال بوسیدن هم بودن
که کارم تموم شد و بهشون گفتم:اهم...کارم تموم شد که تهیونگ روی ا.ت خیمه زد و دوباره شروع کرد به بوسیدنش
منم با لبخند شیطانی از اونجا خارج شدم تا مزاحم کارشون نشم 😅
نویسنده:قربون کوکی برم ...بچم مثل من منحرف 😂💔😁😈
اهم اهم.....از خماری در بیاین
امیدوارم خوشتون اومده باشه
هرچند که بد شد 🥺💔
دوستون دارم بای 🥺❤️
در خواستی داشتین بگین
لایک کامنت و فالو یادتون نره ممنون ❤️❤️
امروز با صدای ناله بیدار شدم
دیدم ا.ت کنارم داره ناله میکنه
دستمو روی سرش گذاشتم دیدم تب داره
سریع بلند شدم رفتم تب سنج آوردم دیدم ۴۰ درجه تب داره
ریع رفتم براش سوپ درست کردم
و یه دستمال خیس گذاشتم رو سرش
انقدر ناله کرد که تبش بالا تر رفت
بیدارش کردم و گفتم:ا.ت باید بریم حموم
ا.ت:تهیونگ....آخه....الان...وقتش نیست (منحرف)
تهیونگ:اون به وقتش ولی الان باید تبت رو پایین بیارم
بغلش کردم گذاشتمش تو وان آب سرد
که جیغ کوچیکی زد و التماسانه بهم گفت:تورو خدا آب .......خیلی یخ
تهیونگ:طاقتم تموم شد رفتم تو وان بغلش کردم بعد ده دقیقه آوردمش بیرون بهش لباس پوشوندم
دوباره تبشو چک کردم ۴۱ بود
هرکاری میکردم حالش بهتر شه نمیشد
زنگ زدم جونگکوک گفتم ا.ت حالش خوب نیست
گفت ببرمش بیمارستان تا بهش آمپول بزنه
ا.ت رو بغل کردم گذاشتم تو ماشین راه افتادم سمت بیمارستان
وقتی به بیمارستان رسیدیم
ا.ت رو بغل کردم
که ازم پرسید:تهیونگ...داری منو میبری آمپول بزنم؟!
تهیونگ:آممم....نه....اصلا
جونگکوک:تهیونگ و ا.ت رو دیدم و داد زدم:
بیا اینجا ...اینجا باید آمپولو بزنم
که با قیافه خشمگین تهیونگ مواجه شدم که ا.ت مثل بچه ها زد زیر گریع
تهیونگ نشوندش رو تخت
که ا.ت با بغض کیوت و بچه گانه ای گفت:شیرویو(نوموخام)
تهیونگ:نه....باید بزنی وگرنه نه من نه تو
ا.ت:حالم بد بود نزدیک بود از حال برم که تهیونگ منو گرفت و گفت:حالت داره بد تر میشه ....اصلا....یه کاری میکنیم ....هروقت دردت گرفت به من بگو .....من خوبت میکنم
باشه؟
ا.ت:باشه ولی بهت اعتماد کردما
جونگکوک:نوک سوزنو فرو کردم توی دستش که اشکش در اومد که یهو تهیونگ لبشو گذاشت رو لب ا.ت و بهم اشاره کرد به کارم ادامه بدم
اونا همینطوری در حال بوسیدن هم بودن
که کارم تموم شد و بهشون گفتم:اهم...کارم تموم شد که تهیونگ روی ا.ت خیمه زد و دوباره شروع کرد به بوسیدنش
منم با لبخند شیطانی از اونجا خارج شدم تا مزاحم کارشون نشم 😅
نویسنده:قربون کوکی برم ...بچم مثل من منحرف 😂💔😁😈
اهم اهم.....از خماری در بیاین
امیدوارم خوشتون اومده باشه
هرچند که بد شد 🥺💔
دوستون دارم بای 🥺❤️
در خواستی داشتین بگین
لایک کامنت و فالو یادتون نره ممنون ❤️❤️
۱۱.۱k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.