p6
یجی:چیکار میکنی
کوک:اومدم گوشیمو بردارم
یجی:گوشی منم میدی
کوک:اوکی
یواش از تخت رفتم پایین و گوشیمو گزاشتم تو جیب شروالم
رفتم سمتشون و گوشی یجیو بهش دادم و شروع کردم به خوردن
یجی
تا قهوم تموم شد جلدشو پرت کردم توی سطل اشغال کنار مبل <از نبلا دور بودن>
بلند شدمو رفتم سمت تخت
از پله های مشکی که مثل نردبان کوتاه بود رفتم بالا
دفترمو دیده؟
حالا فک میکنه عاشقش شدم:|
کوک:اون بالا چیکار میکنی؟<خطاب به یجی>
یجی:پس دفترمو دیدی که میخوای ببینی خودم بهت میگم یا ن
کوک دهنش باز موند چجوری فهمید؟
یجی:نه عاشقت نشدم حوصلم سر رفته بود ایده ای نداشتم
کوک:عااا
تا کوک اومد حرفی بزنه گوشی یجی زنگ خورد
یجی با عجله یه دستشو گزاشت روی لبه ی تخت و پاهاشو از کنار تخت پرت کرد پایین تا سریع به گوشیش برسه
یجی دستشو سمت مبایلش برد و صفحشو نگاه کرد
"کنه"
فوحشی زیر لب گفتو گوشیشو انداخت روی مبل
ده مین گزشت ولی هنوز گوشی یجی داشت زنگ میخورد
دیگه اعصاب خودشم خورد شده بود
دستشو سمت موبایلش برد و جواب داد
یجی:چیه
لونا :ادم با خالش یا اصن با بزرگترش اینجوری حرف میزنه ؟
یجی:عوضی تو خودتو خاله ی من میدونی ؟
لونا :خواهر مامانتم پس یعنی خالتم
یجی:خفه شو
دیدم کار داره به جاهای بدی میکشه پس از اتاق رفتم بیرون تا راحت تر بهش فوحش بدم
رفتم بیرون و پشت در وایسادم تا حداقل کمتر صدامو بشنون
کوک:اومدم گوشیمو بردارم
یجی:گوشی منم میدی
کوک:اوکی
یواش از تخت رفتم پایین و گوشیمو گزاشتم تو جیب شروالم
رفتم سمتشون و گوشی یجیو بهش دادم و شروع کردم به خوردن
یجی
تا قهوم تموم شد جلدشو پرت کردم توی سطل اشغال کنار مبل <از نبلا دور بودن>
بلند شدمو رفتم سمت تخت
از پله های مشکی که مثل نردبان کوتاه بود رفتم بالا
دفترمو دیده؟
حالا فک میکنه عاشقش شدم:|
کوک:اون بالا چیکار میکنی؟<خطاب به یجی>
یجی:پس دفترمو دیدی که میخوای ببینی خودم بهت میگم یا ن
کوک دهنش باز موند چجوری فهمید؟
یجی:نه عاشقت نشدم حوصلم سر رفته بود ایده ای نداشتم
کوک:عااا
تا کوک اومد حرفی بزنه گوشی یجی زنگ خورد
یجی با عجله یه دستشو گزاشت روی لبه ی تخت و پاهاشو از کنار تخت پرت کرد پایین تا سریع به گوشیش برسه
یجی دستشو سمت مبایلش برد و صفحشو نگاه کرد
"کنه"
فوحشی زیر لب گفتو گوشیشو انداخت روی مبل
ده مین گزشت ولی هنوز گوشی یجی داشت زنگ میخورد
دیگه اعصاب خودشم خورد شده بود
دستشو سمت موبایلش برد و جواب داد
یجی:چیه
لونا :ادم با خالش یا اصن با بزرگترش اینجوری حرف میزنه ؟
یجی:عوضی تو خودتو خاله ی من میدونی ؟
لونا :خواهر مامانتم پس یعنی خالتم
یجی:خفه شو
دیدم کار داره به جاهای بدی میکشه پس از اتاق رفتم بیرون تا راحت تر بهش فوحش بدم
رفتم بیرون و پشت در وایسادم تا حداقل کمتر صدامو بشنون
۳.۳k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.