رمان فرشته کوچولوم پارت ۲۴
هانبین : میمون چرا انقد دیر کردی میدونی چقد موز کردم تو حلقشون تا نرن
کوک: هوففف دیر خوابیدم بعدش هم مگه این کابوسا میزارن ی خواب راحت داشته باشم
هانبین: هنوزم اون خوابارو میبینی
کوک: اهوم دارن بدتر میشن
هانبین: خب اصلا اون دختر رو یادت نمیاد
کوک: اصلا هرچقدر هم فک کردم بازم به یادم نمیاد
هانبین : هوففف باید برات ی دکتر بخرم ممکنه همین جوری پیش بره روانی بشی
کوک: یاااا
هانبین: دروغ میگم
کوک: خب راستش نه
هانبین: پس ببند
کوک: هعیی بگذریم من میرم بیرون کاری داشتی زنگ بزن بهم
هانبین : اوکی بای
کوک: بای
.....
از شرکت در اومدم و به سمت ماشین رفتم .. چه روز استرسی بود
....
تو ماشین بودم که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود
کوک: بله
... :...
کوک: الووو
... :...
کوک: اه چقد این ادما مزخرف تشریف دارن مزاحم
خواستم قط کنم که ی صدایی اومد
... : بابا ( با صدای ضعیف )
با شنیدن اسم بابا زود فرمون رو کشیدم کنار و ترمز کردم
زود گوشی رو گذاشتم رو گوشم و شروع کردم به حرف زدن
کوک: الووو تو کی گوش کن تو کی. با داد
...: بابا لطفا نجاتم بده( با صدای اروم و گریه )
یهو تلفن قط شد منظورش از نجات چیه دارم دیونه میشم
شروع کردم به گریه کردن چه اتفاقی داره میوفته یهو حالت تهوع بهم دست داد زود از ماشین پیاده شدم و رفتم کنار غیر از حالت تهوع سردرد شدید هم داشتم
با تمام قدرت دستام رو روی سرم فشار میدادم انگار داشت یچیزایی یادم میومد
یهو دستام شل شد و افتاد زمین به ماشین تکیه دادم
انگار دنیام رفته بود تو هپروت ساکت ساکت بودم
چیزایی که یادم اومده بود خیلی ترسناک بودن .
. .
اون دختر جلو چشمام مرد ...... اون همه کس من بود
این بار از درد خاطراتم شروع کردم به گریه کردن
نمی خواستم باور کنم گریه هام تبدیل شد به فریاد
....
از زمین پاشدم و سوار ماشین شدم به ایینه ماشین نگاه کردم صورتم بی روح شده بود انقد گریه کرده بودم
..
اسم اون فرشته دوست داشتنی ات بود که جلو چشمام کشته شد
ولی وایستا این کسی که بهم زنگ زد کی بود
زود مبایل رو روشن کردم و رفتم تو لیست صحبت های امروزم ولی هیچ شماره ای ندیدم نکنه توهم زدم
لعنتی یعنی اون واقعا مرده اتم مرده
ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه شوگا رفتم
شاید بتونه کمکم کنه ولی چرا بهم نگفته بود
.....
حیحیحیحی
پارت بعد هم چند دقیقه بعد شروع می کنم 😔😔🤌🤌
کوک: هوففف دیر خوابیدم بعدش هم مگه این کابوسا میزارن ی خواب راحت داشته باشم
هانبین: هنوزم اون خوابارو میبینی
کوک: اهوم دارن بدتر میشن
هانبین: خب اصلا اون دختر رو یادت نمیاد
کوک: اصلا هرچقدر هم فک کردم بازم به یادم نمیاد
هانبین : هوففف باید برات ی دکتر بخرم ممکنه همین جوری پیش بره روانی بشی
کوک: یاااا
هانبین: دروغ میگم
کوک: خب راستش نه
هانبین: پس ببند
کوک: هعیی بگذریم من میرم بیرون کاری داشتی زنگ بزن بهم
هانبین : اوکی بای
کوک: بای
.....
از شرکت در اومدم و به سمت ماشین رفتم .. چه روز استرسی بود
....
تو ماشین بودم که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود
کوک: بله
... :...
کوک: الووو
... :...
کوک: اه چقد این ادما مزخرف تشریف دارن مزاحم
خواستم قط کنم که ی صدایی اومد
... : بابا ( با صدای ضعیف )
با شنیدن اسم بابا زود فرمون رو کشیدم کنار و ترمز کردم
زود گوشی رو گذاشتم رو گوشم و شروع کردم به حرف زدن
کوک: الووو تو کی گوش کن تو کی. با داد
...: بابا لطفا نجاتم بده( با صدای اروم و گریه )
یهو تلفن قط شد منظورش از نجات چیه دارم دیونه میشم
شروع کردم به گریه کردن چه اتفاقی داره میوفته یهو حالت تهوع بهم دست داد زود از ماشین پیاده شدم و رفتم کنار غیر از حالت تهوع سردرد شدید هم داشتم
با تمام قدرت دستام رو روی سرم فشار میدادم انگار داشت یچیزایی یادم میومد
یهو دستام شل شد و افتاد زمین به ماشین تکیه دادم
انگار دنیام رفته بود تو هپروت ساکت ساکت بودم
چیزایی که یادم اومده بود خیلی ترسناک بودن .
. .
اون دختر جلو چشمام مرد ...... اون همه کس من بود
این بار از درد خاطراتم شروع کردم به گریه کردن
نمی خواستم باور کنم گریه هام تبدیل شد به فریاد
....
از زمین پاشدم و سوار ماشین شدم به ایینه ماشین نگاه کردم صورتم بی روح شده بود انقد گریه کرده بودم
..
اسم اون فرشته دوست داشتنی ات بود که جلو چشمام کشته شد
ولی وایستا این کسی که بهم زنگ زد کی بود
زود مبایل رو روشن کردم و رفتم تو لیست صحبت های امروزم ولی هیچ شماره ای ندیدم نکنه توهم زدم
لعنتی یعنی اون واقعا مرده اتم مرده
ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه شوگا رفتم
شاید بتونه کمکم کنه ولی چرا بهم نگفته بود
.....
حیحیحیحی
پارت بعد هم چند دقیقه بعد شروع می کنم 😔😔🤌🤌
۱۴.۰k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.