فیک لحظه پارت ۵
*متاسفانه بعضی وقتا کسایی قربانی میشن که هیچ گناهی نکردن، اون کوچولو حتی پدر و مادر نداشت و با مادربزرگ پیرش زندگی میکرد...
....
_ خب امشب قراره زیادی اذیتت کنم
چسب دهنشو باز کرد
_ چیزی نمیخوای بگی حتما خیلی بهت بد گذشته دیشب نه؟(با حالت تمسخر)
اونقد ضعیف شده بود که حتی یه کلمه هم نگفت
جئون بین دنیای عشق و نفرت غرق شده بود و خودش نمیتونست بهترین تصمیم رو انتخاب کنه ولی به خودش قول داده بود به فجیع ترین شکل ممکن عذابش بده و بعد هم دفنش کنه...
_ برای شروع کار نیاز به یه چیزی داریم
اینه که نباید یه کلمه حرف بزنی فقط باید دهنت بسته بمونه چون طاقت شنیدن حرفای یه خیانتکار عوضی و ندارم و هر لحظه برام یادآوری شه که فریب خوردم....
_ میدونی جای مورد علاقه من برا مکیدنت کجاس؟
پسره از شدت ترس چشاش گشاد شد...!!
_ خب جای سوال نداشت گردنت و اینکه میخوام ترقوه هاتو زخمی و پرخون کنم... خب یه قاتل اینجوری برات خوش میگذرونه..
اول یه یه سیلی محکم زد بهش..
اونقد محکم بود که از رو صندلی افتاد...
_این هنوز اولشه اگه اینهمه ضعیف باشی که نمیشه!!..
خب برای اینکه کارمون دچار مشکل نشه اول از همه باید لخ.. شی دوس دارم توی بهترین حالت ممکن تو رو تماشا کنم!.
از رو صندلی بر داشت مث یه عروسک میموند بدون اینکه بتونه ذره ای از خودش دفاع کنه...
_ خب حالا باهات چیکار کنم ... همممم از اینکه چیزی نمیگی واقعا ممنونم، تمرکزم و تو کار بهم نمی زنی!
از رو زمین بلندش کرد.
حتی نمیتونست رو پاهای خودش وایسته و از شدت درد می لرزید....
چونه اش را گرفت، به من نگاه کن درست تو چشام!
پسره صداشو نمی شنید
_یه بار دیگه میگم بهم نگا کن، انگار حالیت نمیشه...
دستشو توی پسره کرد بعد از کمرش گرفت و گردنشو و مکی..
_طعم خیلی خوبی داری، واقعا نمیتونم ازت سیر بشم
عروسکشو روی پاهاش گذاشت
از روناش گرفت و با ناخناش کل بدنشون زخمی کرد ...
_ خب یکمی سیر شدم بمونه برای فردا
در و قفل کرد و اومد بیرون ...
از کارش خیلی راضی بود
_اون ابله فک میکنه منو میتونه فریب بده؟ هه کور خونده...
فردا شب قرار شد یه جوری دیگه باهاش رفتار کنه
_ خب من اومدم چجوریی؟
-.....
_ نمیتونی صحبت کنی؟ وایی دلم سوخت واست
-منو بُکُش لطفا بیشتر از این نمیخوام عذابم بدی!!
_ باید بگم نه!
-خواهش میکنم من بی گناهم...
با شنیدن ادعای پسره به بی گناهی دیوونه شد!..
_فک میکنی به حرفات باور میکنم؟
-من ساعت ها از شدت درد گریه کردم بدون اینکه صدامو بشنوی...
_بگذریم...
این دفه واسش یه چیز خوبی آماده کرده بود..
_ میدونی دوس دارم باکر.. به فاک بدم
دستاشو چسبوند به بدنش
_ تو حالا متعلق به منی کسی اینجا صداتو نمیشنوه بَرده منی، هرکاری که خواستم باهات میکنم بدون اینکه کسی بفهمه ، یا تو اعتراضی داشته باشی!!..
....
_ خب امشب قراره زیادی اذیتت کنم
چسب دهنشو باز کرد
_ چیزی نمیخوای بگی حتما خیلی بهت بد گذشته دیشب نه؟(با حالت تمسخر)
اونقد ضعیف شده بود که حتی یه کلمه هم نگفت
جئون بین دنیای عشق و نفرت غرق شده بود و خودش نمیتونست بهترین تصمیم رو انتخاب کنه ولی به خودش قول داده بود به فجیع ترین شکل ممکن عذابش بده و بعد هم دفنش کنه...
_ برای شروع کار نیاز به یه چیزی داریم
اینه که نباید یه کلمه حرف بزنی فقط باید دهنت بسته بمونه چون طاقت شنیدن حرفای یه خیانتکار عوضی و ندارم و هر لحظه برام یادآوری شه که فریب خوردم....
_ میدونی جای مورد علاقه من برا مکیدنت کجاس؟
پسره از شدت ترس چشاش گشاد شد...!!
_ خب جای سوال نداشت گردنت و اینکه میخوام ترقوه هاتو زخمی و پرخون کنم... خب یه قاتل اینجوری برات خوش میگذرونه..
اول یه یه سیلی محکم زد بهش..
اونقد محکم بود که از رو صندلی افتاد...
_این هنوز اولشه اگه اینهمه ضعیف باشی که نمیشه!!..
خب برای اینکه کارمون دچار مشکل نشه اول از همه باید لخ.. شی دوس دارم توی بهترین حالت ممکن تو رو تماشا کنم!.
از رو صندلی بر داشت مث یه عروسک میموند بدون اینکه بتونه ذره ای از خودش دفاع کنه...
_ خب حالا باهات چیکار کنم ... همممم از اینکه چیزی نمیگی واقعا ممنونم، تمرکزم و تو کار بهم نمی زنی!
از رو زمین بلندش کرد.
حتی نمیتونست رو پاهای خودش وایسته و از شدت درد می لرزید....
چونه اش را گرفت، به من نگاه کن درست تو چشام!
پسره صداشو نمی شنید
_یه بار دیگه میگم بهم نگا کن، انگار حالیت نمیشه...
دستشو توی پسره کرد بعد از کمرش گرفت و گردنشو و مکی..
_طعم خیلی خوبی داری، واقعا نمیتونم ازت سیر بشم
عروسکشو روی پاهاش گذاشت
از روناش گرفت و با ناخناش کل بدنشون زخمی کرد ...
_ خب یکمی سیر شدم بمونه برای فردا
در و قفل کرد و اومد بیرون ...
از کارش خیلی راضی بود
_اون ابله فک میکنه منو میتونه فریب بده؟ هه کور خونده...
فردا شب قرار شد یه جوری دیگه باهاش رفتار کنه
_ خب من اومدم چجوریی؟
-.....
_ نمیتونی صحبت کنی؟ وایی دلم سوخت واست
-منو بُکُش لطفا بیشتر از این نمیخوام عذابم بدی!!
_ باید بگم نه!
-خواهش میکنم من بی گناهم...
با شنیدن ادعای پسره به بی گناهی دیوونه شد!..
_فک میکنی به حرفات باور میکنم؟
-من ساعت ها از شدت درد گریه کردم بدون اینکه صدامو بشنوی...
_بگذریم...
این دفه واسش یه چیز خوبی آماده کرده بود..
_ میدونی دوس دارم باکر.. به فاک بدم
دستاشو چسبوند به بدنش
_ تو حالا متعلق به منی کسی اینجا صداتو نمیشنوه بَرده منی، هرکاری که خواستم باهات میکنم بدون اینکه کسی بفهمه ، یا تو اعتراضی داشته باشی!!..
۷۷۳
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.