(نفرت نا تمام)Part.12 فصل²
جیمین*ویو
از اونجا رفتیم من و ا/ت.
ا/ت گفت
ا/ت:مادربزرگت کجاست.
جیمین:تو حیاط عمارت منتظر بود چطور
ا/ت:باید حساب یچیزی رو ازش پس بگیرم.
جیمین:چی رو
ا/ت:اون الکی بهم گفت جیمین مرده.
جیمین:چی چطوری همچین حرفی زده.
ا/ت:نمیدونم
از اونجا سریع رفتیم عمارت.
دیدم مادربزرگم نشسته کنار حیاط منتظره.
ا/ت گفت
ا/ت:تو بی وجدان ترین ادم دنیایی متاسفم واست.
جیمین:واقعا که تو دیگه مادربزرگم نیستی دیگه نمیخوام ببینمت
مادربزرگم:جیمین دروغ میگه
جیمین:مامان بزرگ ا/ت همچین دروغی نمیگه اصلا واسه چی.
مامان بزرگم:پس که اینطور
جیمین:اره،این عمارت و دروغ هات هم واسه خودت تو بدترین خیانت رو بهم کردی اول که عشقم رو میخواستی بکسی الان هم واسه خودکشی ا/ت همچین حرفی زدی
ا/ت:ازاینجا بریم.
جیمین:بریم عشقم.
از عمارت رفتیم هتل.
یه اتاق لوکس گرفتیم
جیمین:بیا بغلم رفع دلتنگی کنیم.
ا/ت:باشه
از زبون نویسنده.
همدیگه رو بغل کردن.
و رفتن تو سکوت(😈)
بچها اینجاش رو با ذهن منحرف خودتون بسازید.
پایان
از اونجا رفتیم من و ا/ت.
ا/ت گفت
ا/ت:مادربزرگت کجاست.
جیمین:تو حیاط عمارت منتظر بود چطور
ا/ت:باید حساب یچیزی رو ازش پس بگیرم.
جیمین:چی رو
ا/ت:اون الکی بهم گفت جیمین مرده.
جیمین:چی چطوری همچین حرفی زده.
ا/ت:نمیدونم
از اونجا سریع رفتیم عمارت.
دیدم مادربزرگم نشسته کنار حیاط منتظره.
ا/ت گفت
ا/ت:تو بی وجدان ترین ادم دنیایی متاسفم واست.
جیمین:واقعا که تو دیگه مادربزرگم نیستی دیگه نمیخوام ببینمت
مادربزرگم:جیمین دروغ میگه
جیمین:مامان بزرگ ا/ت همچین دروغی نمیگه اصلا واسه چی.
مامان بزرگم:پس که اینطور
جیمین:اره،این عمارت و دروغ هات هم واسه خودت تو بدترین خیانت رو بهم کردی اول که عشقم رو میخواستی بکسی الان هم واسه خودکشی ا/ت همچین حرفی زدی
ا/ت:ازاینجا بریم.
جیمین:بریم عشقم.
از عمارت رفتیم هتل.
یه اتاق لوکس گرفتیم
جیمین:بیا بغلم رفع دلتنگی کنیم.
ا/ت:باشه
از زبون نویسنده.
همدیگه رو بغل کردن.
و رفتن تو سکوت(😈)
بچها اینجاش رو با ذهن منحرف خودتون بسازید.
پایان
۱۳.۸k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.