عشق خونین
عشق خونین
𝙿𝙰𝚁𝚃 ²
امیلیا:اره وقتی کشتنت و گذاشتنت توی یه شیشه که همنوع خودشون بیاد تماشات کنه و زندانیت کنن و روت ازمایشای عجیب غریب انجام بدن میفهمی
انجلا:وای خدا برای یه بارم که شده ضد حال نباش
من و تهیونگ تو شک بودیم خون اشام اخه مگه وجود دارن یعنی چی
تهیونگ:دارین دروغ میگین خون اشاما وجود ندارن
امیلیا:داری میبینی که وجود داریم
تهیونگ:بزارین بریم خواهش میکنم مارو نکشین
امیلیا:ایششش نخ......(انجلا دستشو گذاشت روی دهنش)
انجلا:من یه دقیقه با خواهرم خصوصی صحبت کنم مرسی
امیلیا:چی میخوای
انجلا:تروخدا نترسونشون ما که به خون انسانا حساسیت داریم نمیتونیم بخوریم پس انقدر رو مخ نباش
امیلیا:نه میخوای براشون شیرینیم بپزیم
انجلا:اره خوبه افرین
امیلیا:ببین انجلا تو که نمیخوای مثل مامان و بابا بشیم
انجلا:معلومه که نه ولی اونا اینجوری نیستن تازه اون پسره که کت لی پوشیده خوشگله
امیلیا:وای خدا ولی اون یکی پسره که کت قهوه ای پوشیده هم خوشگله اما اونا انسانن و برامون خطرناکن
انجلا:نه خیرم....خبب کی کوکی میخوره؟اها راستی من اسممو بهتون گفتم ولی شما نگفتین
راستش من از اون دختره مو طوسیه خوشم میومد اخه خیلی خوشحال بود و کیوت بود
جونگکوک:من جونگکوکم و ۲۸ سالمه
انجلا:چه خوب من ۱۲۱ سالمه
جونگکوک:۱۲۱(تعجب)
انجلا:اره گفتم که خون اشامم اگه بخوایم تو عمر انسانی شما حساب کنیم میشه ۲۱اها تو اسمت چیه؟
تهیونگ:نمیخوام بهت بگم چه دلیلی داره بهت بگم
انجلا:خب نگو تهیونگ
تهیونگ:تو اسم منو از کجا میدونی
انجلا:ذهن هارو میخونم
جونگکوک:پس چرا ذهن منو نخوندی
انجلا:چون خدشم نمیاد وارد حریم شخصیتون بشم برای تهیونگم مجبور شدم
امیلیا:میشه اون دهنتو ببندی
انجلا:ایششش جونگکوک بیا این اخلاق ندارو اینجا برای خودشون تنها بزاریم و بریم قدم بزنیم
جونگکوک:ولی....
انجلا:نگران نباش ما به خون انسان حساسیت داریم اگه بخوریم صورتمون باد میکنه
جونگکوک:باشه بریم
انجلا:یه سوال پرا اومدین عمارت ما؟
جونگکوک:خب راستش من و تهیونگ برای ظبط یه موزیک ویدیو اومده بودیم بعدش رفتیم یکم قدم بزنیم که قلعه شمارو دیدیم کنجکاو شدیم و در زدیم بعدش یه دست رنگ پریده با ناخونای بلند زشت اوند بیرون و مارو کشید داخل عمارتتون اون که تو نبودی خواهرتم نبود ناخونای شما قشنگه
انجلا:ممنون اون خدمتکار اینجاست خانم اگنس
جونگکوک:اها خواهرت چرا از ما بدش میاد؟
انجلا:وقتی ۳ سالم بود و اون ۴ ادما به عمارتمون حمله میکنن بعد مادمو میگیرن و میبرن و پدرمم میکشن
جونگکوک:او متاسفم یعنی شما خودتون بزرگ شدید؟
(اسلاید ۲ تا اخر استایل امیلیا)
اگه خوشتون میاد پارت های بعدم بزارم😘
𝙿𝙰𝚁𝚃 ²
امیلیا:اره وقتی کشتنت و گذاشتنت توی یه شیشه که همنوع خودشون بیاد تماشات کنه و زندانیت کنن و روت ازمایشای عجیب غریب انجام بدن میفهمی
انجلا:وای خدا برای یه بارم که شده ضد حال نباش
من و تهیونگ تو شک بودیم خون اشام اخه مگه وجود دارن یعنی چی
تهیونگ:دارین دروغ میگین خون اشاما وجود ندارن
امیلیا:داری میبینی که وجود داریم
تهیونگ:بزارین بریم خواهش میکنم مارو نکشین
امیلیا:ایششش نخ......(انجلا دستشو گذاشت روی دهنش)
انجلا:من یه دقیقه با خواهرم خصوصی صحبت کنم مرسی
امیلیا:چی میخوای
انجلا:تروخدا نترسونشون ما که به خون انسانا حساسیت داریم نمیتونیم بخوریم پس انقدر رو مخ نباش
امیلیا:نه میخوای براشون شیرینیم بپزیم
انجلا:اره خوبه افرین
امیلیا:ببین انجلا تو که نمیخوای مثل مامان و بابا بشیم
انجلا:معلومه که نه ولی اونا اینجوری نیستن تازه اون پسره که کت لی پوشیده خوشگله
امیلیا:وای خدا ولی اون یکی پسره که کت قهوه ای پوشیده هم خوشگله اما اونا انسانن و برامون خطرناکن
انجلا:نه خیرم....خبب کی کوکی میخوره؟اها راستی من اسممو بهتون گفتم ولی شما نگفتین
راستش من از اون دختره مو طوسیه خوشم میومد اخه خیلی خوشحال بود و کیوت بود
جونگکوک:من جونگکوکم و ۲۸ سالمه
انجلا:چه خوب من ۱۲۱ سالمه
جونگکوک:۱۲۱(تعجب)
انجلا:اره گفتم که خون اشامم اگه بخوایم تو عمر انسانی شما حساب کنیم میشه ۲۱اها تو اسمت چیه؟
تهیونگ:نمیخوام بهت بگم چه دلیلی داره بهت بگم
انجلا:خب نگو تهیونگ
تهیونگ:تو اسم منو از کجا میدونی
انجلا:ذهن هارو میخونم
جونگکوک:پس چرا ذهن منو نخوندی
انجلا:چون خدشم نمیاد وارد حریم شخصیتون بشم برای تهیونگم مجبور شدم
امیلیا:میشه اون دهنتو ببندی
انجلا:ایششش جونگکوک بیا این اخلاق ندارو اینجا برای خودشون تنها بزاریم و بریم قدم بزنیم
جونگکوک:ولی....
انجلا:نگران نباش ما به خون انسان حساسیت داریم اگه بخوریم صورتمون باد میکنه
جونگکوک:باشه بریم
انجلا:یه سوال پرا اومدین عمارت ما؟
جونگکوک:خب راستش من و تهیونگ برای ظبط یه موزیک ویدیو اومده بودیم بعدش رفتیم یکم قدم بزنیم که قلعه شمارو دیدیم کنجکاو شدیم و در زدیم بعدش یه دست رنگ پریده با ناخونای بلند زشت اوند بیرون و مارو کشید داخل عمارتتون اون که تو نبودی خواهرتم نبود ناخونای شما قشنگه
انجلا:ممنون اون خدمتکار اینجاست خانم اگنس
جونگکوک:اها خواهرت چرا از ما بدش میاد؟
انجلا:وقتی ۳ سالم بود و اون ۴ ادما به عمارتمون حمله میکنن بعد مادمو میگیرن و میبرن و پدرمم میکشن
جونگکوک:او متاسفم یعنی شما خودتون بزرگ شدید؟
(اسلاید ۲ تا اخر استایل امیلیا)
اگه خوشتون میاد پارت های بعدم بزارم😘
۷.۷k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.