fake kook
fake kook
part*²⁹
فردا
تهیونگ: ا.ت ا.ت
ا.ت: بله بزار بخوابم
تهیونگ: ساعت ۱۲ظهر پاشو دیگه
ا.ت: چیه
تهیونگ: جونگکوک اومده
ا.ت: بیا برو
تهیونگ: بخدا اومده بلند شو
بلند شدم صورتم شستم و لباسمو عوض کردم رفتم پایین
ا.ت: سلام
کوک: سلام
م: بفرمایید غذا
رفتیم سر سفره نشستیم
پ: ا.ت اماده ای برای امروز
ا.ت: چخبره مگه؟
پ:سرقرار با دوس پسرت
غذا تو گلوم گیر کرد شروع کردم به سرفه کردن
تهیونگ: بیا این لیوان اب بخور
پ: خب بگو اماده ای
ا.ت: امروز زیاد کار دارم کنسلش کن
پ: مگه دست منه؟
م: ا.ت
ا.ت: بله مامان
م: چرا اینقدر برای خودت زیاد گذاشتی
ا.ت: خب گرسنمه
م: تو که قبلا دو قاشق نمیخوردی چیشده الان
تهیونگ: برای بچ...
م: بچه چیه
تهیونگ: همم برای سن بچه ها یعنی هم سن و سالای ا.ت ماله رشدشون که یه روز زیاد میخورن یه روز کم
ا.ت: من بچم هنوز رشد میکنم این چه حرفیه
تهیونگ: اره عزیزم بچه ای
پ: بسه دیگه بزارید غذامونو بخوریم
بعد از غذا بلند شدم رفتم تو اتاقم
ده دقیقه بعد
تق تق تق
ا.ت: بیا تو
کوک: خوبی
ا.ت: نمیدونستم تویی
کوک: حالا میدونی خوشحالی؟
ا.ت: برای چی باشم؟
کوک: اینکه میخوای با دوس پسرت بری سرقرار
ا.ت: دیشب بخاطر همین بود زنگ زده بودم من اصلا نمیشناسمش فقط میدونم پسر دوست بابامه
کوک: پس بابات مجبورت کرده
ا.ت: اره
کوک: حاله خودتو پرسیدم الان میگم حال دخترم چطوره
ا.ت: باز گفتی دخترت
کوک: دخترمون خوبه؟
ا.ت: از کجا میدونی دختره؟
کوک: گفتم که میدونم
ا.ت: 😃
#کوک
#فیک
#سناریو
part*²⁹
فردا
تهیونگ: ا.ت ا.ت
ا.ت: بله بزار بخوابم
تهیونگ: ساعت ۱۲ظهر پاشو دیگه
ا.ت: چیه
تهیونگ: جونگکوک اومده
ا.ت: بیا برو
تهیونگ: بخدا اومده بلند شو
بلند شدم صورتم شستم و لباسمو عوض کردم رفتم پایین
ا.ت: سلام
کوک: سلام
م: بفرمایید غذا
رفتیم سر سفره نشستیم
پ: ا.ت اماده ای برای امروز
ا.ت: چخبره مگه؟
پ:سرقرار با دوس پسرت
غذا تو گلوم گیر کرد شروع کردم به سرفه کردن
تهیونگ: بیا این لیوان اب بخور
پ: خب بگو اماده ای
ا.ت: امروز زیاد کار دارم کنسلش کن
پ: مگه دست منه؟
م: ا.ت
ا.ت: بله مامان
م: چرا اینقدر برای خودت زیاد گذاشتی
ا.ت: خب گرسنمه
م: تو که قبلا دو قاشق نمیخوردی چیشده الان
تهیونگ: برای بچ...
م: بچه چیه
تهیونگ: همم برای سن بچه ها یعنی هم سن و سالای ا.ت ماله رشدشون که یه روز زیاد میخورن یه روز کم
ا.ت: من بچم هنوز رشد میکنم این چه حرفیه
تهیونگ: اره عزیزم بچه ای
پ: بسه دیگه بزارید غذامونو بخوریم
بعد از غذا بلند شدم رفتم تو اتاقم
ده دقیقه بعد
تق تق تق
ا.ت: بیا تو
کوک: خوبی
ا.ت: نمیدونستم تویی
کوک: حالا میدونی خوشحالی؟
ا.ت: برای چی باشم؟
کوک: اینکه میخوای با دوس پسرت بری سرقرار
ا.ت: دیشب بخاطر همین بود زنگ زده بودم من اصلا نمیشناسمش فقط میدونم پسر دوست بابامه
کوک: پس بابات مجبورت کرده
ا.ت: اره
کوک: حاله خودتو پرسیدم الان میگم حال دخترم چطوره
ا.ت: باز گفتی دخترت
کوک: دخترمون خوبه؟
ا.ت: از کجا میدونی دختره؟
کوک: گفتم که میدونم
ا.ت: 😃
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۳.۱k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.