درگیرِ مافیاها
پارت ۲
از زبان ا/ت :
توی صورتش هیچ حسی نداشت چند ثانیه بهم خیره شد بعد پرسید: میتونم اسمتونو بپرسم؟
ا/ت : بله اسم من ا/ت هست و اسم شما ؟
پسر : اسم من ؟ اسمم تهیونگه
ا/ت : خوشوقتم .
نمیدونم چرا موقع حرف زدن باهاش تند تند احساسات عجیبی بهم دست میداد یه لحضه مضطرب بودم یه لحضه هیجان داشتم یه لحضه دلشوره میگرفتم ... به ساعت مچیم نگاه کردم و برای فرار کردن از این گرداب احساسات مبهم گفتم : من دیگه باید برم الانه که هوا تاریک بشه و بدون اینکه منتظر بشم اون چیزی بگه به طرف ماشینم رفتم .
یکم که دور شدم صدام زد :
تهیونگ: خانوم ا/ت
سر جام وایسادم و برگشتم نگاش کردم که گفت : من هر روز همین ساعت اینجام امیدوارم بازم ببینمتون
اونم منتظر جواب من نموند و رفت .
منم سوار ماشینم شدم و راه افتادم توی راه فقط به اتفاقی که افتاد و حرفایی که بینمون رد و بدل شد فکر کردم ؛
این پسر کی بود ؟ چرا گفت میخواد بازم منو ببینه ؟ ما که فقط چند دقیقه حرف زدیم اونقدر هم صورتش بی احساس و سرد بنظر میرسید که محاله به من حسی پیدا کرده باشه ؛ نکنه نقشه ای چیزی داره ؟ اه نه بابا چه نقشه ای ا/ت احمق !
ولی خیلی خوشتیپ بود قدش بلند بود و خوش هیکل ؛ موهای مشکی و لختی داشت چشماشم خیلی درشت و کشیده بود لبخند که نزد ولی حدس میزنم لبخند قشنگی داشته باشه ؛ یه پالتوی مشکی خیلی بلند پوشیده بود با ژاکت یقه اسکی مشکی ؛ پوستشم سفید بود بنابراین لباس مشکی خیلی بهش میومد ....
توی همین افکار غرق بودم ...
از زبان ا/ت :
توی صورتش هیچ حسی نداشت چند ثانیه بهم خیره شد بعد پرسید: میتونم اسمتونو بپرسم؟
ا/ت : بله اسم من ا/ت هست و اسم شما ؟
پسر : اسم من ؟ اسمم تهیونگه
ا/ت : خوشوقتم .
نمیدونم چرا موقع حرف زدن باهاش تند تند احساسات عجیبی بهم دست میداد یه لحضه مضطرب بودم یه لحضه هیجان داشتم یه لحضه دلشوره میگرفتم ... به ساعت مچیم نگاه کردم و برای فرار کردن از این گرداب احساسات مبهم گفتم : من دیگه باید برم الانه که هوا تاریک بشه و بدون اینکه منتظر بشم اون چیزی بگه به طرف ماشینم رفتم .
یکم که دور شدم صدام زد :
تهیونگ: خانوم ا/ت
سر جام وایسادم و برگشتم نگاش کردم که گفت : من هر روز همین ساعت اینجام امیدوارم بازم ببینمتون
اونم منتظر جواب من نموند و رفت .
منم سوار ماشینم شدم و راه افتادم توی راه فقط به اتفاقی که افتاد و حرفایی که بینمون رد و بدل شد فکر کردم ؛
این پسر کی بود ؟ چرا گفت میخواد بازم منو ببینه ؟ ما که فقط چند دقیقه حرف زدیم اونقدر هم صورتش بی احساس و سرد بنظر میرسید که محاله به من حسی پیدا کرده باشه ؛ نکنه نقشه ای چیزی داره ؟ اه نه بابا چه نقشه ای ا/ت احمق !
ولی خیلی خوشتیپ بود قدش بلند بود و خوش هیکل ؛ موهای مشکی و لختی داشت چشماشم خیلی درشت و کشیده بود لبخند که نزد ولی حدس میزنم لبخند قشنگی داشته باشه ؛ یه پالتوی مشکی خیلی بلند پوشیده بود با ژاکت یقه اسکی مشکی ؛ پوستشم سفید بود بنابراین لباس مشکی خیلی بهش میومد ....
توی همین افکار غرق بودم ...
۱۸.۵k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.