رویای اشنا part 20
ویو جونگ هوان
با حونگ کوک رفتیم توی عمارت و منو جلو ی اتاق از توی بغلش اورد پایین.
_خب لباساتونو توی کمداتون گزاشتیم اگه خوشت نیومد ازش بگو تا یکی دیگه بهت بدم.
+اوکی ممنون
_خواهش میکنم، یکم استراحت کن بعد که بقیه اومدن سریع غذا بخوریم و بریم
+باشه
وقتی جونگ کوک رفت رفتم توی اتاقم. خیلی دلم میخواست ببینم لباسم چه شکلیه ولی میدونستم اگه ببینمش دلم میخواد بپوشمش پس گزاشتم برای بعد. تصمیم گرفتم برم حمام تا خستگیم کم تر بشه.
ویو کیونگ
تهیونگ باهام بیشتر کار کرد چون بهم گفت که منو به عنوان دستیارش انتخاب کرده.
وقتی که دیگه خسته شده بودم تهیونگ گفت
٪خب دیگه کافیه. الان حرفیه ایی تر شدی
÷مرسیی(ذوق)
٪بریم پیش بقیه فعلا تمرین کافیه
با اشتیاق اسلحه رو روی میز گزاشتم و همراه تهیونگ از باشگاه اومدیم بیرون داشتیم به سمت در عمارت میرفتیم که شوگا و یونجی رو دیدیم که اونا هم داشتن میومدن سریع رفتم پیش یونجی و شوگا هم رفت پیش تهیونگ و باهم حرف میزدن، من و یونجی هم جلوتر از اونا حرکت میکردیم
*واییییی باورم نمیشه من الان یه هکرممم
÷افرین. منم یه تیر انداز حرفه اییم
راستی هوان کجاست
*نمیدونم حتما رفته تو عمارت تا استراحت کنه
رسیدیم به عمارت و رفتیم داخل اتاق هامون.
خیلی خسته بودم دستم درد میکرد اسلحه یکم سنگین بود. رفتم توی کمد و نگاه کردم و دیدم یه لباس مشکی خفن برای ماموریت توی کمدمه. خیلی خفن بود رفتم پایین تا زود غذامو بخورم و لباسمو بپوشم.
ویو جونگ هوان
از حموم اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و لباس پوشیدمو سریع رفتم پایین تا غذا بخورم.
وقتی رفتم پایین دیدم همه دور میز نشستن و شوگا و تهیونگ و جونگ کوک هم دارن میز رو میچینن.
÷سلام. خیلی خسته بنظر میای
*اره. ولی باید انرژی داشته باشیم چون قراره بریم یه ماموریت مهم
+هعی یونجی حالا فاز مافیا شدن برندار
*چیییی گفتییی
÷ای واییی باز یونجی عصبانی شد
یونجی از روی صندلی بلند شد و دنبالم کرد منم هی دور میز میدویدم و یونجی هم دنبالم میکرد.
_شوگا تا بلایی سر هم نیاوردن یه کاری کن
☆اوکی
شوگا رفت یونجی رو گرفت و منم وایسادم.
+وایی.... من..... تسلیمم(نفس نفس)
*منم
... ٪
ادامه پارت بعد..
با حونگ کوک رفتیم توی عمارت و منو جلو ی اتاق از توی بغلش اورد پایین.
_خب لباساتونو توی کمداتون گزاشتیم اگه خوشت نیومد ازش بگو تا یکی دیگه بهت بدم.
+اوکی ممنون
_خواهش میکنم، یکم استراحت کن بعد که بقیه اومدن سریع غذا بخوریم و بریم
+باشه
وقتی جونگ کوک رفت رفتم توی اتاقم. خیلی دلم میخواست ببینم لباسم چه شکلیه ولی میدونستم اگه ببینمش دلم میخواد بپوشمش پس گزاشتم برای بعد. تصمیم گرفتم برم حمام تا خستگیم کم تر بشه.
ویو کیونگ
تهیونگ باهام بیشتر کار کرد چون بهم گفت که منو به عنوان دستیارش انتخاب کرده.
وقتی که دیگه خسته شده بودم تهیونگ گفت
٪خب دیگه کافیه. الان حرفیه ایی تر شدی
÷مرسیی(ذوق)
٪بریم پیش بقیه فعلا تمرین کافیه
با اشتیاق اسلحه رو روی میز گزاشتم و همراه تهیونگ از باشگاه اومدیم بیرون داشتیم به سمت در عمارت میرفتیم که شوگا و یونجی رو دیدیم که اونا هم داشتن میومدن سریع رفتم پیش یونجی و شوگا هم رفت پیش تهیونگ و باهم حرف میزدن، من و یونجی هم جلوتر از اونا حرکت میکردیم
*واییییی باورم نمیشه من الان یه هکرممم
÷افرین. منم یه تیر انداز حرفه اییم
راستی هوان کجاست
*نمیدونم حتما رفته تو عمارت تا استراحت کنه
رسیدیم به عمارت و رفتیم داخل اتاق هامون.
خیلی خسته بودم دستم درد میکرد اسلحه یکم سنگین بود. رفتم توی کمد و نگاه کردم و دیدم یه لباس مشکی خفن برای ماموریت توی کمدمه. خیلی خفن بود رفتم پایین تا زود غذامو بخورم و لباسمو بپوشم.
ویو جونگ هوان
از حموم اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و لباس پوشیدمو سریع رفتم پایین تا غذا بخورم.
وقتی رفتم پایین دیدم همه دور میز نشستن و شوگا و تهیونگ و جونگ کوک هم دارن میز رو میچینن.
÷سلام. خیلی خسته بنظر میای
*اره. ولی باید انرژی داشته باشیم چون قراره بریم یه ماموریت مهم
+هعی یونجی حالا فاز مافیا شدن برندار
*چیییی گفتییی
÷ای واییی باز یونجی عصبانی شد
یونجی از روی صندلی بلند شد و دنبالم کرد منم هی دور میز میدویدم و یونجی هم دنبالم میکرد.
_شوگا تا بلایی سر هم نیاوردن یه کاری کن
☆اوکی
شوگا رفت یونجی رو گرفت و منم وایسادم.
+وایی.... من..... تسلیمم(نفس نفس)
*منم
... ٪
ادامه پارت بعد..
۴.۹k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.