ا/ت:یک ماه از وقتی ک جونگ کوک بهم گفت دوست دارم میگذره ول
ا/ت:یک ماه از وقتی ک جونگ کوک بهم گفت دوست دارم میگذره ولی من اصلا محل نمیزاشتم دنبال لوسیفر بودم و بقیه میراث خانواده پدریمون ولی هیچی دستم رو نمیگرفت نیکلاس و لی لی همش اینجا بودن تا حال ما تغیر کنه ولی بی فایده بود نازنین خیلی خوشگل شده و بود و وقتی از قدرتش استفاده میکرد دیگه آسیب نمیدید ولی من هر روز داغون تر میشدم
نیکلاس:ببین لوسیفر واقعا باید بریم پیش ا/ت چون حالش خیلی بده دنبال تو هست شاید بگی تغییر کردی ببخشه
لوسیفر:نه مطمئنم منو دفن میکنه اونم زنده زنده
نیکلاس:تو بیا کاری نمیکنه
لوسیفر:همراه با گیتا رفتیم پیش لی لی چهار نفره توی راه خونه ا/ت بودیم ک ماه قرمز شدآسمون حالت ترسناکی گرفت چهارتایی با سرعت رفتیم سمت خونه ا/ت
ا/ت:چه خبره
جلوی در حیاط بودم ک دیدم چند نفرن اومدن تو لوسیفررررر؟؟؟
لوسیفر:ا/ت معذرت میخوام ببخشید غلط کردم فقط الان باید بریمتو خونه اینم گیتاس دوست منه
ا/ت:همه رفتیم تو ک دیدم چشمای لوسیفر گرد شد
تعجب نکن بعد از مرگ بابات اینجوری شد
نیکلاس:داشتم به این فکر میکردم ک چرا آسمون این شکلیه ک با حرف ا/ت فهمیدم چی شد
ارههه مرگ فرانک ماریاناااا
ا/ت:ماریاناا؟؟
نیکلاس:من برای اینکه ا/ت روخوب کنم رفتک به دنیای انسان اونجا از راننده تاکسی پرسیدم به خوناشام اعتقاد دارع یا نه اونم داستان خانواده جئون رو برام تعریف کرد من ک رسیدم در خونه شما دیدم خونه تبدیل ب خرابه شده بود مثل اینکه شما چند سال پیش کشته شدید وقتی رفتم تو ماریانارو دیدم اونم تمام ماجرایی ک از دست فرانک فرار کرد و.... برام تعریف کرد بهم گفت کوکی و جیمین کشته شدن و من جسماونارو راه انداختم روح شما توی دره خوناشام ها بود برای همین وقتی اون روز داشتی میگفتی چطوری به اینجا اومدید از وسط جنگل سر در اوردی جسم شما دوتا از بین رفته
جیمین:پس چجوری درس میخوندیم اون اتفاق ها چطوریییی
نیکلاس:تمام اونهاخواب شما بوده ک فکر کنید زنده هستید حالا شما درحالتی به زندگی برمیگردید ک عشق واقعی رو پیداکنید مثل جیمین و نازنین
لوسیفر:یعنی خواهر ما زندس؟؟
نیکلاس:دقیقا
پارت اول فصل دوم🤍🕞
نیکلاس:ببین لوسیفر واقعا باید بریم پیش ا/ت چون حالش خیلی بده دنبال تو هست شاید بگی تغییر کردی ببخشه
لوسیفر:نه مطمئنم منو دفن میکنه اونم زنده زنده
نیکلاس:تو بیا کاری نمیکنه
لوسیفر:همراه با گیتا رفتیم پیش لی لی چهار نفره توی راه خونه ا/ت بودیم ک ماه قرمز شدآسمون حالت ترسناکی گرفت چهارتایی با سرعت رفتیم سمت خونه ا/ت
ا/ت:چه خبره
جلوی در حیاط بودم ک دیدم چند نفرن اومدن تو لوسیفررررر؟؟؟
لوسیفر:ا/ت معذرت میخوام ببخشید غلط کردم فقط الان باید بریمتو خونه اینم گیتاس دوست منه
ا/ت:همه رفتیم تو ک دیدم چشمای لوسیفر گرد شد
تعجب نکن بعد از مرگ بابات اینجوری شد
نیکلاس:داشتم به این فکر میکردم ک چرا آسمون این شکلیه ک با حرف ا/ت فهمیدم چی شد
ارههه مرگ فرانک ماریاناااا
ا/ت:ماریاناا؟؟
نیکلاس:من برای اینکه ا/ت روخوب کنم رفتک به دنیای انسان اونجا از راننده تاکسی پرسیدم به خوناشام اعتقاد دارع یا نه اونم داستان خانواده جئون رو برام تعریف کرد من ک رسیدم در خونه شما دیدم خونه تبدیل ب خرابه شده بود مثل اینکه شما چند سال پیش کشته شدید وقتی رفتم تو ماریانارو دیدم اونم تمام ماجرایی ک از دست فرانک فرار کرد و.... برام تعریف کرد بهم گفت کوکی و جیمین کشته شدن و من جسماونارو راه انداختم روح شما توی دره خوناشام ها بود برای همین وقتی اون روز داشتی میگفتی چطوری به اینجا اومدید از وسط جنگل سر در اوردی جسم شما دوتا از بین رفته
جیمین:پس چجوری درس میخوندیم اون اتفاق ها چطوریییی
نیکلاس:تمام اونهاخواب شما بوده ک فکر کنید زنده هستید حالا شما درحالتی به زندگی برمیگردید ک عشق واقعی رو پیداکنید مثل جیمین و نازنین
لوسیفر:یعنی خواهر ما زندس؟؟
نیکلاس:دقیقا
پارت اول فصل دوم🤍🕞
۸.۲k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.