𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎
ته : چرا هر بار ات رو میبینی یهو یادت میوفته تا ات رو ندیده بودی این شکلی نبودی
کوک: باشه....... باشه اصلا ات زن تو...... منکه چیزی نگفتم ....... حتی وقتی دقیقا اومدی تو چشمام نگاه کردی گفتی نمیخوام طلاقش بدم یا وقتی رسما دو بار اومدی بهم گفتی بهش تجاوز کردم یا وقتی گفتی
به خاطر من پیوند کلیه خواست ........ چیزی گفتم؟چون دادشم بودی ..... چون حق بر گردنم داشتی چون همه زندگیم رو بهت بدهکار بودم و همه زندگیم رو ا.تم و همه کسم ازم گرفتی پس دیگه حرفی نمی مونه ...... هیونگ( بدون اینکه به تهیونگ نگاه کنم از دفترش زدم بیرون)
ته : (چند لحظه ای هنگ کردم که با به یاد آوردن اینکه ات منتظرمه سریع وسایلم رو جمع کردم و رفتم سمت پارکینگ ...... با دیدن ات که به ماشین تکیه داده ناخداگاه لبخندی زدم که از چشمش دور نموند)
ات: هووووو چشم چرون به چی می خندی؟
ته :ای کاش هر چشم چرونی به زنش فقط نگاه کنه
ات: حرفی برای گفتن ندارم ....... بریم؟
ته :بریم پرنسس کوچولوی من
ات:( توی مسیر سکوت کامل بود و به پنجره نگاه میکردم که با صدای تهیونگ سکوت شکست )
ته: اول بریم این غذای خوشمزه رو بخوریم بعد میریم بیمارستان
ات: از کجا میدونی خوشمزس ؟
ته: هر چیزی که ات من درست کنه خوشمزس
ات: خب حالا........ کجا میخوایم بریم؟
ته: جایی که هر موقع تنها بودم میرفتم.....
(بعد از بیست دقیقه رسیدیم به جایی که کاملا بالای کوه بود و کل شهر زیر پامون بود)
ات: اینجا فوق العادس...... خيلي وقتتتت بود این جور جاها نیومده بودم
ته: به اینجا قول داده بودم یه روزی با عشق زندگیم بیام
ات: دیوونه ای تو؟
ته: این جا یجوری همدمم بود
ات: یعنی می اومدی اینجا با خودت حرف میزدی؟
ته : اره........... بیا بشین ...... یخورده هوا سرده ... سردت نیست؟
ات :نه خیلی اما می خوام بغلم کنی
ته:( وقتی این حرف رو زد اونقدر خوشحال شدم که اصلا نمی تونستم ذوقم رو پنهان کنم )
ات:( آروم رفتم کنارش نشستم و خودم رو توی بغلش غرق کردم ..........بعد از خوردن غذا و کلی شوخی و خنده تهیونگ بدون هیچ دلیلی بهو جدی شد )
ته :ات میخوام قبل از اینکه بریم بیمارستان باهات صحبت کنم ....... من فقط یه جمله میخوام بگم اینکه برای من هیچ فرقی نمیکنه که چه اتفاقی می خواد بیوفته یا اصلا افتاده من فقط تو رو می خوام من با تو خوشحالم و همین برام بسه ..........
ات:( سکوت کردم و آروم اشک ریختم که تهیونگ من رو محکمتر توی آغوش خودش فشرد )
ته :همه چی که بچه نیست برای چی داری گریه می کنی ..... اصلا هنوز چیزی معلوم نیست باید بری با دکتر حرف بزنی .......ا.ت. خواهش میکنم گریه نکن
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎
ته : چرا هر بار ات رو میبینی یهو یادت میوفته تا ات رو ندیده بودی این شکلی نبودی
کوک: باشه....... باشه اصلا ات زن تو...... منکه چیزی نگفتم ....... حتی وقتی دقیقا اومدی تو چشمام نگاه کردی گفتی نمیخوام طلاقش بدم یا وقتی رسما دو بار اومدی بهم گفتی بهش تجاوز کردم یا وقتی گفتی
به خاطر من پیوند کلیه خواست ........ چیزی گفتم؟چون دادشم بودی ..... چون حق بر گردنم داشتی چون همه زندگیم رو بهت بدهکار بودم و همه زندگیم رو ا.تم و همه کسم ازم گرفتی پس دیگه حرفی نمی مونه ...... هیونگ( بدون اینکه به تهیونگ نگاه کنم از دفترش زدم بیرون)
ته : (چند لحظه ای هنگ کردم که با به یاد آوردن اینکه ات منتظرمه سریع وسایلم رو جمع کردم و رفتم سمت پارکینگ ...... با دیدن ات که به ماشین تکیه داده ناخداگاه لبخندی زدم که از چشمش دور نموند)
ات: هووووو چشم چرون به چی می خندی؟
ته :ای کاش هر چشم چرونی به زنش فقط نگاه کنه
ات: حرفی برای گفتن ندارم ....... بریم؟
ته :بریم پرنسس کوچولوی من
ات:( توی مسیر سکوت کامل بود و به پنجره نگاه میکردم که با صدای تهیونگ سکوت شکست )
ته: اول بریم این غذای خوشمزه رو بخوریم بعد میریم بیمارستان
ات: از کجا میدونی خوشمزس ؟
ته: هر چیزی که ات من درست کنه خوشمزس
ات: خب حالا........ کجا میخوایم بریم؟
ته: جایی که هر موقع تنها بودم میرفتم.....
(بعد از بیست دقیقه رسیدیم به جایی که کاملا بالای کوه بود و کل شهر زیر پامون بود)
ات: اینجا فوق العادس...... خيلي وقتتتت بود این جور جاها نیومده بودم
ته: به اینجا قول داده بودم یه روزی با عشق زندگیم بیام
ات: دیوونه ای تو؟
ته: این جا یجوری همدمم بود
ات: یعنی می اومدی اینجا با خودت حرف میزدی؟
ته : اره........... بیا بشین ...... یخورده هوا سرده ... سردت نیست؟
ات :نه خیلی اما می خوام بغلم کنی
ته:( وقتی این حرف رو زد اونقدر خوشحال شدم که اصلا نمی تونستم ذوقم رو پنهان کنم )
ات:( آروم رفتم کنارش نشستم و خودم رو توی بغلش غرق کردم ..........بعد از خوردن غذا و کلی شوخی و خنده تهیونگ بدون هیچ دلیلی بهو جدی شد )
ته :ات میخوام قبل از اینکه بریم بیمارستان باهات صحبت کنم ....... من فقط یه جمله میخوام بگم اینکه برای من هیچ فرقی نمیکنه که چه اتفاقی می خواد بیوفته یا اصلا افتاده من فقط تو رو می خوام من با تو خوشحالم و همین برام بسه ..........
ات:( سکوت کردم و آروم اشک ریختم که تهیونگ من رو محکمتر توی آغوش خودش فشرد )
ته :همه چی که بچه نیست برای چی داری گریه می کنی ..... اصلا هنوز چیزی معلوم نیست باید بری با دکتر حرف بزنی .......ا.ت. خواهش میکنم گریه نکن
۱۳.۷k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.