انتقام
انتقام
part: 14
لیسا: بهشون گفتم که اگه اینجوری شد برای ادامه تحصیل بفرستنش آمریکا...نمی دونم تنهایی می تونه اونجا زندگی کنه یا نه...
جیسو: چرا اینجوری بهش نگاه می کنین...مطمئنم جنی رو برمیگردونیم.
لیسا: ولی اون خیلی مافیای قوی ای یه...ما در مقابلش هیچی نیستیم...
جیسو: یعنی اون همه بکسی که می رفتیم هیچی نیست؟
لیسا: *نفسشو داد بیرون و ماشینو روشن کرد و راه افتادن*
رزی: چرا به پلیس نمی گیم؟
لیسا: فک می کنی پلیس می تونه از پسش بر بیاد؟ تو مگه دونگ ووک رو نمی شناسی؟
جیسو: قرار نیست که بکشیمش؟
لیسا: خودمم نمی دونم.
جیسو: من همچین کاری نمی کنم...
رزی:فقط قرار بود جنی رو برگردونیم..
لیسا:اوم.
ویوی لیسا: خونش از جایی که ما بودیم خیلی دور بود.
⁴⁰ دقیقه توی ماشین بودیم و خیلی دور تر از خونش ماشین رو پارک کردم.
لیسا: خب این برنامشه.
رزی: او...عالیه.
لیسا: خوب گوش کنید...الان دقیقا ساعت ۷ و ۳۴ دقیقه س و اون ساعت ۸ و نیم از خواب پا میشه.
یعنی یه ساعت وقت داریم همه چی رو اوکی کنیم.
جیسو: اوم.
لیسا: از در پشتی وارد حیاط میشیم...اونجا تقریبا هیچ دوربینی نیست. اگه هم متوجه ی دوربین شدید سریع اونو بشکونین.
جیسو: با چی؟
لیسا: اون تفنگ ها یا....با سنگ بهش بزنید..
رزی:بعدش.
لیسا: خب بعدش...ما می دونیم اون خونه خیلی بزرگه.
یعنی اگه بخوایم بگردیم فک نکنم بتونیم پیداش کنیم.
پس...من موقعیت جنی رو شناسایی می کنم...از تو گوشیش.
جیسو: شاید گوشیش رو ازش گرفته باشن یا خوردش کرده باشن.
لیسا: تنها راهیه که می تونیم اونو پیدا کنیم!
ویوی لیسا: چند تا ماسک بهشون دادم و گفتم اونا رو بزنن به صورتشون (فقط چشم ها و دهنشون معلوم بود) بعدش راه افتادیم. چند تا شوکر هم گذاشتم تو کیفشون. وقتی رسیدیم در خونش می خواستیم از در پشتی وارد شیم. ولی دیدیم قفله.پس از دیوار رفتیم بالا. وقتی جیسو می خواست بپره صداش درومد.
جیسو: آخخخ.
لیسا: چی شد؟
جیسو: مچ پام آسیب دید وقتی پریدم...
لیسا: می تونی راه بری؟
جیسو: سعی می کنم...
لیسا: اگه نمی تونی راه بری...مجبور نیستی بمونی!
جیسو: امکان نداره همچین کاری کنم....
لیسا: خیلی خب...
*صدای راه رفتن یکی اومد*
لیسا: یکی داره میاد..*آروم*
ویوی لیسا: نگاهی به اطراف کردم...یه اتاقک کوچیک اونجا بود..سریع رفتیم اونجا...خیلی تاریک بود...با دستم جلوی دهنمو می گرفتم که صدام در نیاد. وقتی رفت، لامپ رو روشن کردم...اونجا تقریبا یه جایی بود که برق کل خونه بهش وصل می شد... وقتی درو باز کردم یه مرد با چهره ی عصبی جلومون ظاهر شد. همون لحظه شوکر دو دروردم و زدم به گردنش... و از هوش رفت.
جیسو: چقد سریع بودی آفرین. حالا اینو چیکارش کنیم؟
لیسا: لعنتی...اگه به هوش بیاد میره به رئیسش می گه.
که یهو...
شرایط پارت بعد: ۶ لایک و ۷ کامنت
بایییی💗
part: 14
لیسا: بهشون گفتم که اگه اینجوری شد برای ادامه تحصیل بفرستنش آمریکا...نمی دونم تنهایی می تونه اونجا زندگی کنه یا نه...
جیسو: چرا اینجوری بهش نگاه می کنین...مطمئنم جنی رو برمیگردونیم.
لیسا: ولی اون خیلی مافیای قوی ای یه...ما در مقابلش هیچی نیستیم...
جیسو: یعنی اون همه بکسی که می رفتیم هیچی نیست؟
لیسا: *نفسشو داد بیرون و ماشینو روشن کرد و راه افتادن*
رزی: چرا به پلیس نمی گیم؟
لیسا: فک می کنی پلیس می تونه از پسش بر بیاد؟ تو مگه دونگ ووک رو نمی شناسی؟
جیسو: قرار نیست که بکشیمش؟
لیسا: خودمم نمی دونم.
جیسو: من همچین کاری نمی کنم...
رزی:فقط قرار بود جنی رو برگردونیم..
لیسا:اوم.
ویوی لیسا: خونش از جایی که ما بودیم خیلی دور بود.
⁴⁰ دقیقه توی ماشین بودیم و خیلی دور تر از خونش ماشین رو پارک کردم.
لیسا: خب این برنامشه.
رزی: او...عالیه.
لیسا: خوب گوش کنید...الان دقیقا ساعت ۷ و ۳۴ دقیقه س و اون ساعت ۸ و نیم از خواب پا میشه.
یعنی یه ساعت وقت داریم همه چی رو اوکی کنیم.
جیسو: اوم.
لیسا: از در پشتی وارد حیاط میشیم...اونجا تقریبا هیچ دوربینی نیست. اگه هم متوجه ی دوربین شدید سریع اونو بشکونین.
جیسو: با چی؟
لیسا: اون تفنگ ها یا....با سنگ بهش بزنید..
رزی:بعدش.
لیسا: خب بعدش...ما می دونیم اون خونه خیلی بزرگه.
یعنی اگه بخوایم بگردیم فک نکنم بتونیم پیداش کنیم.
پس...من موقعیت جنی رو شناسایی می کنم...از تو گوشیش.
جیسو: شاید گوشیش رو ازش گرفته باشن یا خوردش کرده باشن.
لیسا: تنها راهیه که می تونیم اونو پیدا کنیم!
ویوی لیسا: چند تا ماسک بهشون دادم و گفتم اونا رو بزنن به صورتشون (فقط چشم ها و دهنشون معلوم بود) بعدش راه افتادیم. چند تا شوکر هم گذاشتم تو کیفشون. وقتی رسیدیم در خونش می خواستیم از در پشتی وارد شیم. ولی دیدیم قفله.پس از دیوار رفتیم بالا. وقتی جیسو می خواست بپره صداش درومد.
جیسو: آخخخ.
لیسا: چی شد؟
جیسو: مچ پام آسیب دید وقتی پریدم...
لیسا: می تونی راه بری؟
جیسو: سعی می کنم...
لیسا: اگه نمی تونی راه بری...مجبور نیستی بمونی!
جیسو: امکان نداره همچین کاری کنم....
لیسا: خیلی خب...
*صدای راه رفتن یکی اومد*
لیسا: یکی داره میاد..*آروم*
ویوی لیسا: نگاهی به اطراف کردم...یه اتاقک کوچیک اونجا بود..سریع رفتیم اونجا...خیلی تاریک بود...با دستم جلوی دهنمو می گرفتم که صدام در نیاد. وقتی رفت، لامپ رو روشن کردم...اونجا تقریبا یه جایی بود که برق کل خونه بهش وصل می شد... وقتی درو باز کردم یه مرد با چهره ی عصبی جلومون ظاهر شد. همون لحظه شوکر دو دروردم و زدم به گردنش... و از هوش رفت.
جیسو: چقد سریع بودی آفرین. حالا اینو چیکارش کنیم؟
لیسا: لعنتی...اگه به هوش بیاد میره به رئیسش می گه.
که یهو...
شرایط پارت بعد: ۶ لایک و ۷ کامنت
بایییی💗
۲.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.