𝑰𝒎 𝒑𝒓𝒐𝒎𝒊𝒔𝒆
ادامهی پارت اول 1
بعم گفتن باید خیلی تلاش کنی و صبح زود ساعت ۶ و نیم شروع میشه
اتاق تمرین تیر اندازی و بوکس داشتن بعضی ها هم تکواندو کار میکردن
ولی...
چرا بین همشون فقد من دخترم•_•¿
خب یه دختر دیگه هم هست ولی بجای اینکه حواسش به کارش باشه به یه پسره میچسبید.
شاید دوست پسرشه ..
حواسم به اونور بود که.
چان:حواست کجاست؟اگه بخوای همینجوری باشه یکی راحت بهت تیر میزنه!
میتونی از امروز شروع کنی لباس داری؟
ا/ت:بله ببخشید وایسا ل.. لباس؟
چان:با این لباس ها که نمیتونی بوکس کار کنی
میتونی خب صبح بیای.
ا/ت:نه نه همین الان از خونه میارم(چشم های برق زده)
دویدم و دویدم (به آهویی رسیدم😂)
اینقد عجله داشتم نمیتونستم درو وا کنممم
وایسا... چه جور لباسی اصلا؟
(گریهههه)
بعد سه ساعت دنبال گشتن یچی پیدا کردممم
یه حالت شلوار سیاه گشاد و یک
نیم تیشرت سفید بود
با بدو بدو رسیدیم
ساعت ۹و نیم بود
چان:اوه ا/ت خوش اومدی
ا/ت:مرسی از کجا باید شروع کنم؟
چان:اها.ساشا اول بهت بوکس یاد میده
ا/ت: آ بله مرسی
ساشا؛چطوری دختر جدیدی مگه نه؟بوکس بلدی؟
ا/ت:ممنون بله،کمی بلدم
ساشا:سعی میکنم بهت سخت نگیرم اسمت چیه؟
ا/ت: ا/ت یعنی کیم ا/ت
ساشا:خب ا/ت شروع کنیم؟
ا/ت:حتما
حدود ۴۰ دیقه داشت بهم یاد میداد
نمیدونستم اینقد سخت گیره به رفتارش اصلا نمیخوردد
هوف .نزدیک دو بطری آب خوردم
(درحال خوردن سومی
ساشا:دل درد میگیری بچه.اولین بچه بودی که دیدم واسه بار اول خوبه بقیه از همون اول گند میزدن.
ا/ت :واقعا؟(خنده)
ساعت ۳ عصر تموم شد
و همه رفتن خونه
تو راه بودم
وسط راه یه رامیون خوردم رفتم خونه دوش گرفتم ساعت۶بود
اینقد درگیر فیلم بودم حواسم نبود که ساعت ۹شد
(ا/ت جان چه فیلمی دیدی اینقد طول کشید؟؟)
(ا/ت:من چمیدونم تو داری مینویسی!)
رفتم خوابیدم
یک هفته بعد...
هاهاااا خماری🦥
★☆
بعم گفتن باید خیلی تلاش کنی و صبح زود ساعت ۶ و نیم شروع میشه
اتاق تمرین تیر اندازی و بوکس داشتن بعضی ها هم تکواندو کار میکردن
ولی...
چرا بین همشون فقد من دخترم•_•¿
خب یه دختر دیگه هم هست ولی بجای اینکه حواسش به کارش باشه به یه پسره میچسبید.
شاید دوست پسرشه ..
حواسم به اونور بود که.
چان:حواست کجاست؟اگه بخوای همینجوری باشه یکی راحت بهت تیر میزنه!
میتونی از امروز شروع کنی لباس داری؟
ا/ت:بله ببخشید وایسا ل.. لباس؟
چان:با این لباس ها که نمیتونی بوکس کار کنی
میتونی خب صبح بیای.
ا/ت:نه نه همین الان از خونه میارم(چشم های برق زده)
دویدم و دویدم (به آهویی رسیدم😂)
اینقد عجله داشتم نمیتونستم درو وا کنممم
وایسا... چه جور لباسی اصلا؟
(گریهههه)
بعد سه ساعت دنبال گشتن یچی پیدا کردممم
یه حالت شلوار سیاه گشاد و یک
نیم تیشرت سفید بود
با بدو بدو رسیدیم
ساعت ۹و نیم بود
چان:اوه ا/ت خوش اومدی
ا/ت:مرسی از کجا باید شروع کنم؟
چان:اها.ساشا اول بهت بوکس یاد میده
ا/ت: آ بله مرسی
ساشا؛چطوری دختر جدیدی مگه نه؟بوکس بلدی؟
ا/ت:ممنون بله،کمی بلدم
ساشا:سعی میکنم بهت سخت نگیرم اسمت چیه؟
ا/ت: ا/ت یعنی کیم ا/ت
ساشا:خب ا/ت شروع کنیم؟
ا/ت:حتما
حدود ۴۰ دیقه داشت بهم یاد میداد
نمیدونستم اینقد سخت گیره به رفتارش اصلا نمیخوردد
هوف .نزدیک دو بطری آب خوردم
(درحال خوردن سومی
ساشا:دل درد میگیری بچه.اولین بچه بودی که دیدم واسه بار اول خوبه بقیه از همون اول گند میزدن.
ا/ت :واقعا؟(خنده)
ساعت ۳ عصر تموم شد
و همه رفتن خونه
تو راه بودم
وسط راه یه رامیون خوردم رفتم خونه دوش گرفتم ساعت۶بود
اینقد درگیر فیلم بودم حواسم نبود که ساعت ۹شد
(ا/ت جان چه فیلمی دیدی اینقد طول کشید؟؟)
(ا/ت:من چمیدونم تو داری مینویسی!)
رفتم خوابیدم
یک هفته بعد...
هاهاااا خماری🦥
★☆
۱.۱k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.