رمان ارباب من پارت: ۸۳

از همون لحظه ای که اکرم خانم رفته بود، مثل مجسمه روی تخت نشسته بودم و به زمین زل زده بودم.
دنبال یه راه چاره برای دردم بودم اما هرچی فکر میکردم چیزی به ذهنم نمیرسید و واقعا نمیدونستم که باید چه غلطی کنم؟!

همینطور که تو فکر بودم صدای چرخیدن کلید توی قفل اومد.
اول فکر کردم اکرم خانمه و به همین خاطر از جام تکون نخوردم اما وقتی که در باز شد و قیافه نحس بهراد رو دیدم از جام پاشدم و با حق جانبی گفتم:

_ تو حق نداری منو اینجا زندانی کنی!
_ حوصله ی بحث با توی نفهم رو ندارم پس خفه شو
_ درست حرف بزن عوضی
_ درست حرف نزنم چی میشه؟
_ منم مثل خودت حرف میزنم

بلند زد زیر خنده و با تمسخر گفت:

_ چه تهدید وحشتناکی!

و قبل از اینکه چیزی بگم خیلی سریع مثل آدمایی که خود درگیری دارن، تغییر حالت داد و با اخم و عصبانیت گفت:

_ البته تو توی خونه ی خودم حق نداری منو تهدید کنی
_ برو بابا

و بدون توجه بهش، به سمت در رفتم اما تو کسری از ثانیه به شدت به عقب کشیده شدم و روی تخت پرت شدم!
با تعجب بهش نگاه کردم و با حرص گفتم:

_ چته وحشی؟
_ با تو باید اینجوری رفتار کرد
_ غلط کردی!
_ دهنت رو ببند ه.رزه

چشمام رو گشاد کردم، از جا پاشدم و گفتم:

_ تو...تو چی گفتی؟
_ گفتم ه.رزه، ه.رزه، ه.رزه
_ خفه شو عوضی

با دست محکم زد توی دهنم، روی تخت پرتم کرد و گفت:

_ به نظرم تو خفه شی بهتره چون ممکنه عصبی بشم و تو عصبانیت فیلم زیبات رو برای بابای عزیزت بفرستم

با شنیدن این حرف دوباره دهنم بسته شد.
دیدگاه ها (۱۶)

رمان ارباب من پارت: ۸۴

رمان ارباب من پارت: ۸۵

رمان ارباب من پارت: ۸۲

رمان ارباب من پارت: ۸۱

نام فیک:عشق مخفیPart: 10ویو ات*با ترس نگاش کردم*دکمه ی لباسش...

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط