ادامه پارت⁵↓
ادامه پارت⁵↓
میخواست فکر کنه ولی صدا و خطر شلیکها مزاحمش میشد. فضای استرس اور و وحشتناکی بود چطور همچین موقعیتی اتفاق افتاد؟ جونگکوک مدام و مدام خودشو سرزنش میکرد ولی الان وقتش نبود این نمیتونه همش باشه
همون موقع بود که جیمین شلیکی کرد و دوباره پشت ماشین پناه گرفت تو یه لحظه فریاد زد
هی ، یکی اونجا داره نگاه میکنه
جيمين شلیک کرد و نشست، نمیتونستم درست فکر کنم ولی باید اوضاع رو کنترل میکردم وگرنه خسارت جبران ناپذیری به زندگیمون وارد میشد...
هی، یکی اونجا داره نگاه میکنه
با حالت شک اینو گفت . وقتی برگشت شخصی رو دید که حدس میزد بخاطر صدای شلیکها به این سمت جذب شده باشه
سریع دوید تا فرار کنه، نمیتونست بزاره همینجوری در بره... از روی زمین خاکی بلند شد و خیلی بی احتیاط بلند شد خواست سمت کارخونه متروکه بره که جیمین مانعش شد دست جونگکوک رو گرفت و وحشت زده به سمت جونگکوک داد زد
تو دیوونه شدی؟؟؟ ممکنه بمیری لعنتی!!!
جيمين- وقت واسه این چیزا نداریم همین الانشم دیره!!!بلند شو نباید
بزاریم در بره!!!
دستشو محکم به عقب کشید تا جیمین بلند شه.
جونگکوک و جیمین و چند نفر از کسایی که تو ماشینایی نزدیکشون بودن با هم به سمت کارخونه دویدن
همچنان در حال تحلیل موقعیتشون بود
اما
هر چی فکر میکرد به نظرش هنوز هم یچیزی درست نبود، نمیدونست کجا یا اینکه چرا ، ولی یچیزی هست که نادیدش گرفته
جیمین یکم جلوتر وارد شد، خبری نبود چند قدم جلو تر رفت ، جونگکوک آدمی نبود که از این چیزا بترسه پس جلوتر از جیمین راه افتاد
جونگکوک با دل و جرعت تر از این حرفا بود. با این که همیشه سعی میکرد محتاط باشه یه جای خالی و مشکوک نمیتونست اونو بترسونه
در حالی که داشت خشاب اسلحشو آماده میکرد با قدم های اروم و بلندی به اعماق اون مکان متروکه میرفت
وارد شد و خودشو به حالت آماده باش در آورد
آروم آروم قدم بر میداشت ، مهارت بالایی توی تیر اندازی داشت ، این یکی از چیزایی بود که معمولا جونگکوک رو با اون میشناختن ولی چیزی که ازش کمتر کسی خبر داشت سرعت، دقت و مهارت بالای اون توی مبارزه و رهبری بود
جونگکوک دیگه به خودش اومده بود ، تصمیم گرفت افکار مزاحمشو کنار بزاره تا سر فرصتش برای اونا هم یه راه حلی پیدا کنه
ولی با مشکلاتی که جدیدا براشون پیش اومده بود ، خوب میدونست دیگه نمیتونه دارایی و قدرتشو بخاطر بیخیالی تو شرایط حساس از دست بده، این برای اون چیزی بجز از دست دادن عزیزانش رو بهمراه نداشت... حالا دیگه جیمین پشت سرش قدم میزد و اطراف رو برانداز میکرد و همچنین ، تمام تمرکزش رو روی پشت سرشون گذاشته بود تا جونگکوک و بقیه بتونن روی هدف متمركز بشن...
بوی نم و آهن زنگ زده فضای اون مکان رو پر کرده بود... سقفی بلند و آهنی که از بین خرابی هاش میتونی آسمون آروم و بی هیاهو رو ببینی
میخواست فکر کنه ولی صدا و خطر شلیکها مزاحمش میشد. فضای استرس اور و وحشتناکی بود چطور همچین موقعیتی اتفاق افتاد؟ جونگکوک مدام و مدام خودشو سرزنش میکرد ولی الان وقتش نبود این نمیتونه همش باشه
همون موقع بود که جیمین شلیکی کرد و دوباره پشت ماشین پناه گرفت تو یه لحظه فریاد زد
هی ، یکی اونجا داره نگاه میکنه
جيمين شلیک کرد و نشست، نمیتونستم درست فکر کنم ولی باید اوضاع رو کنترل میکردم وگرنه خسارت جبران ناپذیری به زندگیمون وارد میشد...
هی، یکی اونجا داره نگاه میکنه
با حالت شک اینو گفت . وقتی برگشت شخصی رو دید که حدس میزد بخاطر صدای شلیکها به این سمت جذب شده باشه
سریع دوید تا فرار کنه، نمیتونست بزاره همینجوری در بره... از روی زمین خاکی بلند شد و خیلی بی احتیاط بلند شد خواست سمت کارخونه متروکه بره که جیمین مانعش شد دست جونگکوک رو گرفت و وحشت زده به سمت جونگکوک داد زد
تو دیوونه شدی؟؟؟ ممکنه بمیری لعنتی!!!
جيمين- وقت واسه این چیزا نداریم همین الانشم دیره!!!بلند شو نباید
بزاریم در بره!!!
دستشو محکم به عقب کشید تا جیمین بلند شه.
جونگکوک و جیمین و چند نفر از کسایی که تو ماشینایی نزدیکشون بودن با هم به سمت کارخونه دویدن
همچنان در حال تحلیل موقعیتشون بود
اما
هر چی فکر میکرد به نظرش هنوز هم یچیزی درست نبود، نمیدونست کجا یا اینکه چرا ، ولی یچیزی هست که نادیدش گرفته
جیمین یکم جلوتر وارد شد، خبری نبود چند قدم جلو تر رفت ، جونگکوک آدمی نبود که از این چیزا بترسه پس جلوتر از جیمین راه افتاد
جونگکوک با دل و جرعت تر از این حرفا بود. با این که همیشه سعی میکرد محتاط باشه یه جای خالی و مشکوک نمیتونست اونو بترسونه
در حالی که داشت خشاب اسلحشو آماده میکرد با قدم های اروم و بلندی به اعماق اون مکان متروکه میرفت
وارد شد و خودشو به حالت آماده باش در آورد
آروم آروم قدم بر میداشت ، مهارت بالایی توی تیر اندازی داشت ، این یکی از چیزایی بود که معمولا جونگکوک رو با اون میشناختن ولی چیزی که ازش کمتر کسی خبر داشت سرعت، دقت و مهارت بالای اون توی مبارزه و رهبری بود
جونگکوک دیگه به خودش اومده بود ، تصمیم گرفت افکار مزاحمشو کنار بزاره تا سر فرصتش برای اونا هم یه راه حلی پیدا کنه
ولی با مشکلاتی که جدیدا براشون پیش اومده بود ، خوب میدونست دیگه نمیتونه دارایی و قدرتشو بخاطر بیخیالی تو شرایط حساس از دست بده، این برای اون چیزی بجز از دست دادن عزیزانش رو بهمراه نداشت... حالا دیگه جیمین پشت سرش قدم میزد و اطراف رو برانداز میکرد و همچنین ، تمام تمرکزش رو روی پشت سرشون گذاشته بود تا جونگکوک و بقیه بتونن روی هدف متمركز بشن...
بوی نم و آهن زنگ زده فضای اون مکان رو پر کرده بود... سقفی بلند و آهنی که از بین خرابی هاش میتونی آسمون آروم و بی هیاهو رو ببینی
۳.۸k
۲۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.