سال آخر هفتم فرستاده شدم به زندان حسن آباد قم یا همون تهر
سال آخر هفتم فرستاده شدم به زندان حسن آباد قم یا همون تهران بزرگ راه شما خیلی دور تو جاده چرم شهره یه شب انتظامات شب بودم داشتم نماز شب میخوندم افسر نگهبان آمد دید همونجا وایسادنماز شبم طولانیه کمه کم راز ساعت تا ۴۵ دقیقه طول میکشه من داشتم نمازم را می خوندم اونم وایساده بود پشت نرده ها
نمازم که تموم شد دیدم اشک تو چشاش جمع شده بهم گفت داداش حلالم کن من فکر میکردم شما سیاسی ها دین ایمون ندارید
ولی حالا فهمیدم که اشتباه میکردم واسه همینه که پیغمبر گفته به ظاهر انسان ها نگاه نکنید و آنها را قضاوت نکنید البته هستند سیاسی هایی که دین و ایمان ندارند مثل آتئیست ها که خدا را قبول ندارند
نمازم که تموم شد دیدم اشک تو چشاش جمع شده بهم گفت داداش حلالم کن من فکر میکردم شما سیاسی ها دین ایمون ندارید
ولی حالا فهمیدم که اشتباه میکردم واسه همینه که پیغمبر گفته به ظاهر انسان ها نگاه نکنید و آنها را قضاوت نکنید البته هستند سیاسی هایی که دین و ایمان ندارند مثل آتئیست ها که خدا را قبول ندارند
۶.۸k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲