نام فیک: جنگل نفرین شده
نام فیک: جنگل نفرین شده
پارت ۴
تا که بالاخره به مکان مورد نظر رسیدم البته غروب شده بوداگه نظر من رو بخواید از نظر من خوب نبود اونجا بمونیم
چون خیلی وحشتناک و ترسناک به نظر میرسید شاید از دور خوب بود اما نزدیک که میشی میبینی چقدر ترسناکه . رفتیم
داخلش رو چیدیم و نشستیم غذا ها رو خوردیم . بعد از غذا با بچه ها داستان های دانشگاهمون رو مرور کردیم و کلی
خندیدم در حال خندیدن بودیم که من احساس سنگینی کردم نمیدونم چرا اما خب یه حس بدی داشتم . هجونجه بهم گفت
نگران نباش بابا فردا صبح میریم یه جای بهتر پیدا میکنیم من گفتم اینجا خوبه اما اگه تو دوست نداری مشکلی نیست .
منم گفتم نه بابا ولش امشب رو بمونیم تا ببینیم چی میشه . بچه ها خوابیدن و من و هجونجه بیدار بودیم و کلی با هم
حرف زدیم . بعد از چند دقیقه هجونجه رفت بخوابه و منم داشتم چشمام رو می بستم که یهو یه صدای وحشتناک از بیرون
کلبه شنیدم انگار صدای جیغ بود. با ترس به سمت هجونجه رفتم و گفتم پاشو از بیرون صدا میاد . گفت من چیزی نشنیدم توهم زدی ؟ .
گفتم به خدا توهم نزدم اون بیرون کی داره جیغ میزنه . گفت باشه بیا بریم ببینیم چیه فقط بچه ها رو بیدار نکن . من و
هجونجه بلند شدیم و با دو تا چراغ قوه مشغول گشتن تو جنگل شدیم . واقعا خیلی بد بود فکرش رو بکنید تو جنگل دنبال
یه صدا باشید که ممکنه از هر چی بیاد . هجونجه ترس من رو دید و سریعی گفت نترس جونگ کوک چیزی نیست حتما تو خواب و
بیداری بودی بیا برگردیم پیش بچه ها . داشتیم بر میگشتیم که از پشت سرمون صدای غرش شنیدیم که انگار داشت میومد
سمت ما اونم با سرعت تمام . ما با ترس و وحشت فرار کردیم یهو یادمون افتاد که گم شدیم و راه کلبه رو گم کردیم .
شرطم 25تا لایک
پارت ۴
تا که بالاخره به مکان مورد نظر رسیدم البته غروب شده بوداگه نظر من رو بخواید از نظر من خوب نبود اونجا بمونیم
چون خیلی وحشتناک و ترسناک به نظر میرسید شاید از دور خوب بود اما نزدیک که میشی میبینی چقدر ترسناکه . رفتیم
داخلش رو چیدیم و نشستیم غذا ها رو خوردیم . بعد از غذا با بچه ها داستان های دانشگاهمون رو مرور کردیم و کلی
خندیدم در حال خندیدن بودیم که من احساس سنگینی کردم نمیدونم چرا اما خب یه حس بدی داشتم . هجونجه بهم گفت
نگران نباش بابا فردا صبح میریم یه جای بهتر پیدا میکنیم من گفتم اینجا خوبه اما اگه تو دوست نداری مشکلی نیست .
منم گفتم نه بابا ولش امشب رو بمونیم تا ببینیم چی میشه . بچه ها خوابیدن و من و هجونجه بیدار بودیم و کلی با هم
حرف زدیم . بعد از چند دقیقه هجونجه رفت بخوابه و منم داشتم چشمام رو می بستم که یهو یه صدای وحشتناک از بیرون
کلبه شنیدم انگار صدای جیغ بود. با ترس به سمت هجونجه رفتم و گفتم پاشو از بیرون صدا میاد . گفت من چیزی نشنیدم توهم زدی ؟ .
گفتم به خدا توهم نزدم اون بیرون کی داره جیغ میزنه . گفت باشه بیا بریم ببینیم چیه فقط بچه ها رو بیدار نکن . من و
هجونجه بلند شدیم و با دو تا چراغ قوه مشغول گشتن تو جنگل شدیم . واقعا خیلی بد بود فکرش رو بکنید تو جنگل دنبال
یه صدا باشید که ممکنه از هر چی بیاد . هجونجه ترس من رو دید و سریعی گفت نترس جونگ کوک چیزی نیست حتما تو خواب و
بیداری بودی بیا برگردیم پیش بچه ها . داشتیم بر میگشتیم که از پشت سرمون صدای غرش شنیدیم که انگار داشت میومد
سمت ما اونم با سرعت تمام . ما با ترس و وحشت فرار کردیم یهو یادمون افتاد که گم شدیم و راه کلبه رو گم کردیم .
شرطم 25تا لایک
۳۲.۶k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.