Part: ⑥
Part: ⑥
همینجوری به یونا فک میکردم که دیدم سوبین پشت سرمه
سوبین: تولدت مبارک
ات: مرسی اوپا فقط تو یادت بود
سوبین: دنبالم بیا کارت دارم
ات: همینجوری دنبال سوبین میرفتم که رسیدیم به اتاق تعویض لباس و یه پاکت بهم داد بازش کردم دیدم توش لباسه بعد دیدم بورامم اومد تو
ویو تهیونگ
از بچه ها شنیده بودم امروز تولد اته
یونا: اپااا باورت میشه اون سوبین عوضی مجبورم کرد از ات معذرت خواهی کنم
تهیونگ: اون مجبورت نمی کرد من مجبورت میکردم امروز اصلا حوصله اون یونا رو نداشتم ازش دور شدم امروز تولد اته من هیچ کادویی براش نگرفتم اصلا چرا من باید بهش کادو بدم یه تبریک کوچیک از سرشم زیاده
با بقیه بچه های کلاس رفتم جایی که قرار بود تولد بگیرن رد نگاه بقیه رو گرفتم رسیدم به ات وقتی دیدمش حس کردم قلبم نمیزنه تو اون لباسو ارایش ملایم خیلی خوشگل شده بود نه من نمیتونم دوسش داشته باشم دیدم اهنگ گذاشتن سوبین داشت با ات میرقصید چرا باید با اون پسره برقصه
یونا: اوپاا میای باهم برقصیم
تهیونگ: چرا با هرزه ای مثل تو برقصم دیدم اخماشو برد تو هم ازم دور شد بهتررر
تاشب من خودمو کنترل کردم که این سوبینو نکشم ساعت حدودا ۱۹:۳٠ بود بجز من و ات سوبین بورام همه رفته بودن
ات: مرسی اوپا واقعا خیلی خوشگذشت نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم
سوبین: کاری نکردم که این برای تو خیلی کم بو.....
تهیونگ: دل وقلوه دادنا تون بزارین وقتی کسی نبود
سوبین: تو چرا موندی برو دیگه
تهیونگ: منتظر اتم کارش دارم
سوبین: چیه نکنه باز میخوای اذیتش کنی
ات: عیبی نداره اوپا من با تهیونگ میرم
ویو تهیونگ
دیدم ات سوبین و بغل میکنه گونشو بوس میکنه بی توجه به قیافه و چشمای گرد من دستمو گرفت رفتیم بیرون از مدرسه
تهیونگ: بیا اونجا بشینیم (به نیمکت اشاره میکنه) یکدفعه ای، چشمم به پای ات افتاد
تهیونگ: هعی پات... صبر کن الان میام
این پارت طولانی نوشتم🧸
همینجوری به یونا فک میکردم که دیدم سوبین پشت سرمه
سوبین: تولدت مبارک
ات: مرسی اوپا فقط تو یادت بود
سوبین: دنبالم بیا کارت دارم
ات: همینجوری دنبال سوبین میرفتم که رسیدیم به اتاق تعویض لباس و یه پاکت بهم داد بازش کردم دیدم توش لباسه بعد دیدم بورامم اومد تو
ویو تهیونگ
از بچه ها شنیده بودم امروز تولد اته
یونا: اپااا باورت میشه اون سوبین عوضی مجبورم کرد از ات معذرت خواهی کنم
تهیونگ: اون مجبورت نمی کرد من مجبورت میکردم امروز اصلا حوصله اون یونا رو نداشتم ازش دور شدم امروز تولد اته من هیچ کادویی براش نگرفتم اصلا چرا من باید بهش کادو بدم یه تبریک کوچیک از سرشم زیاده
با بقیه بچه های کلاس رفتم جایی که قرار بود تولد بگیرن رد نگاه بقیه رو گرفتم رسیدم به ات وقتی دیدمش حس کردم قلبم نمیزنه تو اون لباسو ارایش ملایم خیلی خوشگل شده بود نه من نمیتونم دوسش داشته باشم دیدم اهنگ گذاشتن سوبین داشت با ات میرقصید چرا باید با اون پسره برقصه
یونا: اوپاا میای باهم برقصیم
تهیونگ: چرا با هرزه ای مثل تو برقصم دیدم اخماشو برد تو هم ازم دور شد بهتررر
تاشب من خودمو کنترل کردم که این سوبینو نکشم ساعت حدودا ۱۹:۳٠ بود بجز من و ات سوبین بورام همه رفته بودن
ات: مرسی اوپا واقعا خیلی خوشگذشت نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم
سوبین: کاری نکردم که این برای تو خیلی کم بو.....
تهیونگ: دل وقلوه دادنا تون بزارین وقتی کسی نبود
سوبین: تو چرا موندی برو دیگه
تهیونگ: منتظر اتم کارش دارم
سوبین: چیه نکنه باز میخوای اذیتش کنی
ات: عیبی نداره اوپا من با تهیونگ میرم
ویو تهیونگ
دیدم ات سوبین و بغل میکنه گونشو بوس میکنه بی توجه به قیافه و چشمای گرد من دستمو گرفت رفتیم بیرون از مدرسه
تهیونگ: بیا اونجا بشینیم (به نیمکت اشاره میکنه) یکدفعه ای، چشمم به پای ات افتاد
تهیونگ: هعی پات... صبر کن الان میام
این پارت طولانی نوشتم🧸
۲.۶k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.