اکنون عشق حقیقی پارت ۱۴
از زبان شینوبو:
تروکو و سانمی همون موقه اومدن پیشمون و گفتن:ما که گمتون کردیم
در حالی که نکرده بودن
بعد چند دقیقه که گفتیم خندیدیم دوباره تروکو و سانمی گم شدن و مارو توی خیابون ول کردن
دوباره چرت و پرت گفتیم و خندیدیم گیو رو به من شد و من سرخ شدم
گیو هم به من گفت:منم خوشحال شدم دیدمت
دوباره اومد سمت صورتم و بازم همون موقه پیداشون شد
(فردا مدرسه)
معلم جاهامون رو عوض کرد منو اورد جلوی کلاس دقیقا و گیو هم گذاشت کنار من تروکو رفت اون آخر دور از من و سانمی که کلا کلاس ما نیست
زنگ تفریح تروکو منو به زور برد پیش گیو یعنی از پشت هل میداد سمتش گفت:تا باهاش سر صحبت باز نکنی من ول نمیکنم
گفتم:خودت چی؟
گفت:منظورت چیه؟
جواب دادم:خودت چرا به سانمی نمیگی دوستش داری؟
گفت:از کجا فهمیدی من ازش خوشم میاد
گفتم: از چهرت معلومه دیگه!
گفت:نمیتونم آخه میدونی؟
گفتم: من گفتم تو هم باید بگی.
بعد از حرف زدن با گیو بردمش پیش سانمی تا بهش بگه دوستش داره.
تروکو یکم هول بود ولی سانمی پیدا نشد
سانمی از پشت سر تروکو گفت توی همون کوچه وایسا و غیبش زد
بعدش منو گیو نقشه کشیدیم بریم ببینیم چی پیش میره
خب تقریبا همون طوری پیش رفت که با ما پیش رفت
ولی تروکو قشنگ تر گفتش
تروکو اومد بهم گفت که بهش گفته
گفتم: اون چی گفت؟
جواب تروکو خیلی خوب بود سانمی هم همون نظر رو داشت
بعدش منو گیو قرار گذاشتیم حرف بزنیم در مورد همون که خودتون میدونید دیگه
(بعد از ظهر)
منو گیو توی یه کوچه ی کوچیک قرار گذاشتیم بعد رفتیم قدم زدیم و حرف زدیم و بعدش رفتیم خونه
وقتی رسیدم خونه خیلی شاد بودم و میچرخیدم و با خودم حرف میزدم که خیلی خوش گذشت و اینکه سرخ نشدم
یکم آهنگ گوش دادم و غذا درست کردم و انگار که میگن امروز کافه تعطیل بود
ادامه دارد...
تروکو و سانمی همون موقه اومدن پیشمون و گفتن:ما که گمتون کردیم
در حالی که نکرده بودن
بعد چند دقیقه که گفتیم خندیدیم دوباره تروکو و سانمی گم شدن و مارو توی خیابون ول کردن
دوباره چرت و پرت گفتیم و خندیدیم گیو رو به من شد و من سرخ شدم
گیو هم به من گفت:منم خوشحال شدم دیدمت
دوباره اومد سمت صورتم و بازم همون موقه پیداشون شد
(فردا مدرسه)
معلم جاهامون رو عوض کرد منو اورد جلوی کلاس دقیقا و گیو هم گذاشت کنار من تروکو رفت اون آخر دور از من و سانمی که کلا کلاس ما نیست
زنگ تفریح تروکو منو به زور برد پیش گیو یعنی از پشت هل میداد سمتش گفت:تا باهاش سر صحبت باز نکنی من ول نمیکنم
گفتم:خودت چی؟
گفت:منظورت چیه؟
جواب دادم:خودت چرا به سانمی نمیگی دوستش داری؟
گفت:از کجا فهمیدی من ازش خوشم میاد
گفتم: از چهرت معلومه دیگه!
گفت:نمیتونم آخه میدونی؟
گفتم: من گفتم تو هم باید بگی.
بعد از حرف زدن با گیو بردمش پیش سانمی تا بهش بگه دوستش داره.
تروکو یکم هول بود ولی سانمی پیدا نشد
سانمی از پشت سر تروکو گفت توی همون کوچه وایسا و غیبش زد
بعدش منو گیو نقشه کشیدیم بریم ببینیم چی پیش میره
خب تقریبا همون طوری پیش رفت که با ما پیش رفت
ولی تروکو قشنگ تر گفتش
تروکو اومد بهم گفت که بهش گفته
گفتم: اون چی گفت؟
جواب تروکو خیلی خوب بود سانمی هم همون نظر رو داشت
بعدش منو گیو قرار گذاشتیم حرف بزنیم در مورد همون که خودتون میدونید دیگه
(بعد از ظهر)
منو گیو توی یه کوچه ی کوچیک قرار گذاشتیم بعد رفتیم قدم زدیم و حرف زدیم و بعدش رفتیم خونه
وقتی رسیدم خونه خیلی شاد بودم و میچرخیدم و با خودم حرف میزدم که خیلی خوش گذشت و اینکه سرخ نشدم
یکم آهنگ گوش دادم و غذا درست کردم و انگار که میگن امروز کافه تعطیل بود
ادامه دارد...
۲.۴k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.