★تک پارتی★
★تک پارتی★
pirt: اخر
خیلی تعجب کردم که کی جشن تولدمو یادشه؟
که جونگکوک اومد بغلم کرد گفت 👇🏻
جونگکوک: سآرانگ هه
آیو: منم دوست دارم ❤
که یهو استاد اومد🤐
احساس کردم استاد عصبانی شده بدبخت شدیم 😰
استاد بهم نگاه کرد بهم گفت 👇🏻
استاد: تولدت مبارک
آیو: ممنونم استاد
یه نفس راحت کشیدم فکر کردم میخواد دعوا کنه
زنگ خونه خورد منم رفتم خونه با مامان بزرگم بابا بزرگم صحبت کردم گفتم من عاشق شدم اونا هم گفت 👇🏻
م.گ: دخترم ما مشکلی نداریم برا رابط شما
پ.گ: راست میگه،انشاالله عروسیتون رو ببینم دخترم
آیو: بابا عروسیم رو حتماً میبینی (بغض)
پ.گ: بیا بغلم دخترم (گریه)
آیو: بابا حرفای منفی نزن تو نمیمیری بابا (گریه)
شب شد اماده شدم رفتم بیرون با جونگکوک قرار بزارم،رسیدم سره قرار جونگکوک بهم نگاه کرد گفت 👇🏻
جونگکوک: این لباس خیلی بهت میاد 😍
آیو: ممنون (خجالتی)
نشستیم خندیدیم حرف زدیم که یهو چندا دزد اومدن تو رستوران تحدید کردن اگر پول ندید میکشیمتون منم خیلی ترسیدم جونگکوک بغلم کرد گفت 👇🏻
جونگکوک: چشماتو ببند تا گفتم بازش نکن
آیو: باش...باش(ترس)
جونگکوک بایه حرکت همشون کتک زد و با بهشون شلیک کرد 🔫
منم چشمام رو باز کردم که یکی بهم شلیک کرد به دستم و غش کردم امبولانس اومد رسیدیم بیمارستان منو بردن اتاق عمل،عملم که تمام شد بهوش اومدم دیدم جونگکوک دستمو گرفت گریه میکرد بهش گفتم 👇🏻
آیو: من خوبم گریه نکن (بیحال)
جونگکوک: عشقم خوبی خیلی ترسیدم بلایی سرت بیاد (گریه)
آیو: نگران نباش من خوبم (بیحال)
چشم تو چشم بودیم و همدیگرو
بو.سیدیم 🥺
چند روز گذشت منو جونگکوک قرار گذاشتیم بریم ساحل همدیگرو بغل کردیم و درباره آینده عروسیمون حرف میزدیم که یهو اون اهنگ مورد علاقم رو گذاشت و کلی خاطره با اون اهنگ ساختیم و بهم نگاه کردیم و همو بو.سیدیم 😭🦋
★پارت اخر رو هم گذاشتم اومیدوارم راضی باشید ★
#داستان #فیک #فیک_از_جونگکوک #جونگکوک #بی_تی_اس
pirt: اخر
خیلی تعجب کردم که کی جشن تولدمو یادشه؟
که جونگکوک اومد بغلم کرد گفت 👇🏻
جونگکوک: سآرانگ هه
آیو: منم دوست دارم ❤
که یهو استاد اومد🤐
احساس کردم استاد عصبانی شده بدبخت شدیم 😰
استاد بهم نگاه کرد بهم گفت 👇🏻
استاد: تولدت مبارک
آیو: ممنونم استاد
یه نفس راحت کشیدم فکر کردم میخواد دعوا کنه
زنگ خونه خورد منم رفتم خونه با مامان بزرگم بابا بزرگم صحبت کردم گفتم من عاشق شدم اونا هم گفت 👇🏻
م.گ: دخترم ما مشکلی نداریم برا رابط شما
پ.گ: راست میگه،انشاالله عروسیتون رو ببینم دخترم
آیو: بابا عروسیم رو حتماً میبینی (بغض)
پ.گ: بیا بغلم دخترم (گریه)
آیو: بابا حرفای منفی نزن تو نمیمیری بابا (گریه)
شب شد اماده شدم رفتم بیرون با جونگکوک قرار بزارم،رسیدم سره قرار جونگکوک بهم نگاه کرد گفت 👇🏻
جونگکوک: این لباس خیلی بهت میاد 😍
آیو: ممنون (خجالتی)
نشستیم خندیدیم حرف زدیم که یهو چندا دزد اومدن تو رستوران تحدید کردن اگر پول ندید میکشیمتون منم خیلی ترسیدم جونگکوک بغلم کرد گفت 👇🏻
جونگکوک: چشماتو ببند تا گفتم بازش نکن
آیو: باش...باش(ترس)
جونگکوک بایه حرکت همشون کتک زد و با بهشون شلیک کرد 🔫
منم چشمام رو باز کردم که یکی بهم شلیک کرد به دستم و غش کردم امبولانس اومد رسیدیم بیمارستان منو بردن اتاق عمل،عملم که تمام شد بهوش اومدم دیدم جونگکوک دستمو گرفت گریه میکرد بهش گفتم 👇🏻
آیو: من خوبم گریه نکن (بیحال)
جونگکوک: عشقم خوبی خیلی ترسیدم بلایی سرت بیاد (گریه)
آیو: نگران نباش من خوبم (بیحال)
چشم تو چشم بودیم و همدیگرو
بو.سیدیم 🥺
چند روز گذشت منو جونگکوک قرار گذاشتیم بریم ساحل همدیگرو بغل کردیم و درباره آینده عروسیمون حرف میزدیم که یهو اون اهنگ مورد علاقم رو گذاشت و کلی خاطره با اون اهنگ ساختیم و بهم نگاه کردیم و همو بو.سیدیم 😭🦋
★پارت اخر رو هم گذاشتم اومیدوارم راضی باشید ★
#داستان #فیک #فیک_از_جونگکوک #جونگکوک #بی_تی_اس
۲.۳k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.