عشق ناخواسته Part 66
پارت ۶۶
که یدفعه احساس کردم دستای بابام داره تکون میخوره
دایون ـ وای دستاش تکون خورد هوسوک بدو برو دکتر رو صدا کن
هوسوک ـ وای خدا الا میرم
و هوسوک رفت دکتر رو خبر کرد دکتر هم خیلی سریع اومد
و گفت مه بهتره ما بریم هر چی گفتیم که نه پیشش بمونیم قبول نکرد بعد از اون رفتیم بیرون
دایون ـ هوسوک من هنوز باورم نمیشه وای(گریه)
هوسوک ـ خودم هم باورم نمیشه
صبر کن تو چرا داری گریه میکنی بیا اینجا بغل من
دایون رفت توی بغل هوسوک و هوسوک هم اونو محکم بغل کرد
هوسوک ـ چرا گریه ویکنی الا باید خوشحال باشی حال بابات که خوب نوب شد منو تو هم عروسی می کنیم و یه زندگی خیلی خوب رو کنار هم میسازیم
دایون ـ اره خق با توعه ولی ایت اشکا اشک شوقه راستی بابات کجا هست
هوسوک ـ راست میگی اون یه دفعه کجا قیبش زد صبر کن یه زنگ بهش بزنم
و به گوشی باباش زنگ زد بعد از چند تا بوق اون گوشی رو برداشت
هوسوک ـ الو بابا کجایی تو
پدر هوسوک ـ رفتم یه چیزی بخرم بیام اینجا پیش هم بخوریم
هوسوک ـ بابا اونو ولش کن بابای دایـون فکر کنم دوباره به زندگی برگشت
پدر هوسوک ـ چی صبر کن الا میام منتظرم باشید
از زبان پدر هوسوک
وای اصلا باورم نمیشه خیلی سریع وسایل هارو حساب کردم و به سمت بیمارستان حرکت کردم
وقتی رسیدم دیدم هوسوک و دایون کنار هم روی صندلی نشسته بود
پدر هوسوک ـ چی شد چرا اینجا نشستین
دایون ـ عه سلام اومدین نمیدونم دکتر گفت که بریم بیرون و منتظر باشیم
که یه دفعه دکتر اومد
دکتر ـ ایشون به هوش اومدن میتونید برید پیشش ولی زیاد بهشون فشار نیارید یه دوسه روزی اینجا تحت مراقبت های ما باشن حالشون بهتر میشه و میتونین ببرینش خونه
دایون ـ واقعا ازتون ممنونم بابت کمکتون
دکتر ـ این وظیفه ی منه حالا بهتره برید و بیینیشون
هنوز حرف های دکتر تموم نشده بود که دایون رفت پیش پدرش
دایون ـ بابا میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود همین الا داشتم باهات حرف میزدم که انگار بهوش اومدی
پدر دایون ـ چرا اینقدر خودت رو نگران کردی من تا نوه هام رو نبینم تو رو ول نمی کنم دختر(با صدای ضعیف)
دایون ـ من فکر کردم تو هم قراره مثل مامان منو تنها بزاری
خـوب نمیدونم دقیقا پارت جدید رو کی میزارم ولی اگه لایکا به بیستا برسه دوتا پارت میزارم
که یدفعه احساس کردم دستای بابام داره تکون میخوره
دایون ـ وای دستاش تکون خورد هوسوک بدو برو دکتر رو صدا کن
هوسوک ـ وای خدا الا میرم
و هوسوک رفت دکتر رو خبر کرد دکتر هم خیلی سریع اومد
و گفت مه بهتره ما بریم هر چی گفتیم که نه پیشش بمونیم قبول نکرد بعد از اون رفتیم بیرون
دایون ـ هوسوک من هنوز باورم نمیشه وای(گریه)
هوسوک ـ خودم هم باورم نمیشه
صبر کن تو چرا داری گریه میکنی بیا اینجا بغل من
دایون رفت توی بغل هوسوک و هوسوک هم اونو محکم بغل کرد
هوسوک ـ چرا گریه ویکنی الا باید خوشحال باشی حال بابات که خوب نوب شد منو تو هم عروسی می کنیم و یه زندگی خیلی خوب رو کنار هم میسازیم
دایون ـ اره خق با توعه ولی ایت اشکا اشک شوقه راستی بابات کجا هست
هوسوک ـ راست میگی اون یه دفعه کجا قیبش زد صبر کن یه زنگ بهش بزنم
و به گوشی باباش زنگ زد بعد از چند تا بوق اون گوشی رو برداشت
هوسوک ـ الو بابا کجایی تو
پدر هوسوک ـ رفتم یه چیزی بخرم بیام اینجا پیش هم بخوریم
هوسوک ـ بابا اونو ولش کن بابای دایـون فکر کنم دوباره به زندگی برگشت
پدر هوسوک ـ چی صبر کن الا میام منتظرم باشید
از زبان پدر هوسوک
وای اصلا باورم نمیشه خیلی سریع وسایل هارو حساب کردم و به سمت بیمارستان حرکت کردم
وقتی رسیدم دیدم هوسوک و دایون کنار هم روی صندلی نشسته بود
پدر هوسوک ـ چی شد چرا اینجا نشستین
دایون ـ عه سلام اومدین نمیدونم دکتر گفت که بریم بیرون و منتظر باشیم
که یه دفعه دکتر اومد
دکتر ـ ایشون به هوش اومدن میتونید برید پیشش ولی زیاد بهشون فشار نیارید یه دوسه روزی اینجا تحت مراقبت های ما باشن حالشون بهتر میشه و میتونین ببرینش خونه
دایون ـ واقعا ازتون ممنونم بابت کمکتون
دکتر ـ این وظیفه ی منه حالا بهتره برید و بیینیشون
هنوز حرف های دکتر تموم نشده بود که دایون رفت پیش پدرش
دایون ـ بابا میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود همین الا داشتم باهات حرف میزدم که انگار بهوش اومدی
پدر دایون ـ چرا اینقدر خودت رو نگران کردی من تا نوه هام رو نبینم تو رو ول نمی کنم دختر(با صدای ضعیف)
دایون ـ من فکر کردم تو هم قراره مثل مامان منو تنها بزاری
خـوب نمیدونم دقیقا پارت جدید رو کی میزارم ولی اگه لایکا به بیستا برسه دوتا پارت میزارم
۶.۶k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.