پارت 4:
ویو ا.ت:
نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر گریه و افتادم زمین. دوست داشتم تا صبح گریه کنم جیمین سرکه گرفت بالا و ازم پرسید چی شده؟
همت چیزو بهش گفتم ولی کاش نمیگفتم.
ویو جیمین :
وقتی دیدم داره گریه میکنم فهمیدم ماجرا چیز دیگه ایه . ازش پرسیدم چی شده. اونم همه چیو بهم گفت تو شک بودم که چرا کسی باید همچین کاری کنه اخه؟
حال ا.ت خیلی بد بود . بهش گفتم حتی اگه پای جونمم وسط باشه همیشه پیشتم حتی فکرشم نکن که ولت کنم یا ولم کنی ):(قربون بچم بشم که انقد مهربونه 🤧)
تا صبح پیشش موندم .
(پرش زمانی ۲ هفته بعد روز تولد ا.ت )
ویو ا.ت:
صب از خواب بیدار شدم دلم برای جیمین تنگ شده بود با اینکه همین دیشب با هم بیرون بودیم .
پاشدم یه دوش کوتاه گرفتم یه چیزی خوردم و حاضر شدم. امروز قرار بود مامان بابام بیان خونم یه زنگ بهشون زدم گفتن یه یکم دیر تر میان . امروز میخواستم جیمینو بهشون معرفی کنم .
زنگ زدم به جیمین ولی در دسترس نبود چند بار زنگ زدم ولی جواب نداد. نیم ساعت بعد هم دوباره زنگ زدم ولی گوشیش خاموش شد. دلم خیلی شور میزد تصمیم گرفتم برم خونش ببینم حالش خوبه یا نه .
یه تاکسی گرفتم رفتم دم خونش در نیمه باز بود گفتم شاید یادش رفته ببنده . رفتم تو دیدم همه چیز به ریختس خونه با بادکنک تزیین شده بود. و یه کیک هم رو زمین بود که اسم من روش بود که یادم افتاد امروز تولدمه .
خیلی نگران بودم از خونه جیمین اومدم بیرون رفتم سمت خونه ی خودم . که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره همون شماره ناشناس لعنتی بود .
همیشه دیر جواب میدادم ولی این بار بلافاصله جواب دادم .
گفت:اگه واقعا جیمینو دوست داری بیا ۱ ساعت وقت داری وگرنه ... یه آدرس برات اومد بیا به اون بدون پلیس اگه ببینم با پلیس اومدی براتون بد تموم میشه.
مامان بابام از سر کوچه داشتن میومدم تو دستشون یه جعبه بود (کیک بود) ولی اصلا توجه نکردم و فقط دویدم خوردم به جعبه و جعبه افتاد زمین ولی انقد ترسیده بودم که یه تاکسی گرفتمو رفتم.
ویو مامان و بابای ا.ت :
دیدم ا.ت خیلی نگرانه و با گریه داره میدوئه سمت ما ولی پیش ما نیومد خورد به من و کبک افتادو داغون شد. هرچی صداش کردیم برنگشت نگران شدیم سریع سوار ماشین شدیم و رفتیم دنبال تاکسی که ا.ت توش بود .
بعد از یه ربع رسیدیم به یه بیابون که یه کارخونه متروکه توش بود . سریع رفتیم سمت ا.ت داشت گریه میکرد .ازش پرسیدم چیشده؟
ولی جواب ندادو گفت فقط همینجا بمونین تو رو خدا .
دستشو از تو دستم کشید بیرون و رفت تو .
نگران شدم و زنگ زدم به پلیس .
بچه ها من برای این فیک شرط نمیزارن و همه ی پارت هاشو باهم میزارم چون میخوام زود تمومش کنم میشه لطفاً لایک کنید؟؟؟
نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر گریه و افتادم زمین. دوست داشتم تا صبح گریه کنم جیمین سرکه گرفت بالا و ازم پرسید چی شده؟
همت چیزو بهش گفتم ولی کاش نمیگفتم.
ویو جیمین :
وقتی دیدم داره گریه میکنم فهمیدم ماجرا چیز دیگه ایه . ازش پرسیدم چی شده. اونم همه چیو بهم گفت تو شک بودم که چرا کسی باید همچین کاری کنه اخه؟
حال ا.ت خیلی بد بود . بهش گفتم حتی اگه پای جونمم وسط باشه همیشه پیشتم حتی فکرشم نکن که ولت کنم یا ولم کنی ):(قربون بچم بشم که انقد مهربونه 🤧)
تا صبح پیشش موندم .
(پرش زمانی ۲ هفته بعد روز تولد ا.ت )
ویو ا.ت:
صب از خواب بیدار شدم دلم برای جیمین تنگ شده بود با اینکه همین دیشب با هم بیرون بودیم .
پاشدم یه دوش کوتاه گرفتم یه چیزی خوردم و حاضر شدم. امروز قرار بود مامان بابام بیان خونم یه زنگ بهشون زدم گفتن یه یکم دیر تر میان . امروز میخواستم جیمینو بهشون معرفی کنم .
زنگ زدم به جیمین ولی در دسترس نبود چند بار زنگ زدم ولی جواب نداد. نیم ساعت بعد هم دوباره زنگ زدم ولی گوشیش خاموش شد. دلم خیلی شور میزد تصمیم گرفتم برم خونش ببینم حالش خوبه یا نه .
یه تاکسی گرفتم رفتم دم خونش در نیمه باز بود گفتم شاید یادش رفته ببنده . رفتم تو دیدم همه چیز به ریختس خونه با بادکنک تزیین شده بود. و یه کیک هم رو زمین بود که اسم من روش بود که یادم افتاد امروز تولدمه .
خیلی نگران بودم از خونه جیمین اومدم بیرون رفتم سمت خونه ی خودم . که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره همون شماره ناشناس لعنتی بود .
همیشه دیر جواب میدادم ولی این بار بلافاصله جواب دادم .
گفت:اگه واقعا جیمینو دوست داری بیا ۱ ساعت وقت داری وگرنه ... یه آدرس برات اومد بیا به اون بدون پلیس اگه ببینم با پلیس اومدی براتون بد تموم میشه.
مامان بابام از سر کوچه داشتن میومدم تو دستشون یه جعبه بود (کیک بود) ولی اصلا توجه نکردم و فقط دویدم خوردم به جعبه و جعبه افتاد زمین ولی انقد ترسیده بودم که یه تاکسی گرفتمو رفتم.
ویو مامان و بابای ا.ت :
دیدم ا.ت خیلی نگرانه و با گریه داره میدوئه سمت ما ولی پیش ما نیومد خورد به من و کبک افتادو داغون شد. هرچی صداش کردیم برنگشت نگران شدیم سریع سوار ماشین شدیم و رفتیم دنبال تاکسی که ا.ت توش بود .
بعد از یه ربع رسیدیم به یه بیابون که یه کارخونه متروکه توش بود . سریع رفتیم سمت ا.ت داشت گریه میکرد .ازش پرسیدم چیشده؟
ولی جواب ندادو گفت فقط همینجا بمونین تو رو خدا .
دستشو از تو دستم کشید بیرون و رفت تو .
نگران شدم و زنگ زدم به پلیس .
بچه ها من برای این فیک شرط نمیزارن و همه ی پارت هاشو باهم میزارم چون میخوام زود تمومش کنم میشه لطفاً لایک کنید؟؟؟
۴.۲k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.