پارت ۶ ✨🌙
پارت ۶ ✨🌙
(( مثلاً خواستم ازش دور باشم ! بدتر نزدیکش شدممممم
ولی برعکس ریکشن درونی لونا
(( چشم رین ساما
همین طور که لونا داشت وسایلش رو جمع میکرد معلم هم درسش رو ادامه میداد
بلاخره لونا کامل وسایلش رو جمع کرد و به سمت نیم کت مایکی راه افتاد ! قطعا میتونیست نگاه های خیره ی پسر ها و دختر ها رو توی راه حس کنه ! خداروشکر میکرد راه طولانی ای نیست وگرنه باید دیوانه نبودنش را برای همشون اثبات میکرد
لونا ایست کرد ! به دلیل رسیدن به نیمکت مایکی ! مایکی که در خوابی عمیق بود تک چشمش را به آرومی باز کرد و نگاهی جزعی به لونا انداخت ! دوباره چشماش رو بست ! لونا خوب میدونست مایکی هیچ وقت اول صحبت نمیکنه و قطعا با حرف زدن باهاش خود داری میکنه البته که لونا از این بابت خیلی خوشحال بود
به آرومی نشست ! جوری که حتی اگه قدیمی ترین صندلی هم بود باز صدایی ازش در نمی آمد ! جوری که حتی مایکی هم متوجه نشستن او نشد ! تا وقتی صدای باز شدن کتاب کسی به گوش مایکی خورد . متوجه نشستن لونا در کنارش شد و دوباره زیر چشمی نگاه جزعی ای به او آن اخت طولی نکشید که زنگ به صدا در اومد لونا با سرعت از کلاس خارج شد و به سمت پشت بوم رفت
بدون اینکه بداند چیز مهمی را از قدم انداخته است
(( از زبان آیومی ))
بعد رفتن لونا راحت ترم ! میتونم یکم بگردم ! درسته اول باید به مدرسه برممم (( عربده )) مشکلی نیست بعد مدرسه میتونم درمورد انیمه ای که توش هستیم اطلاعات جمع کنم
به سمت یخچال میرم ! درش رو باز میکنم یدونه انرژی زا به زنگ بنفش چشمم رو میگیره! همون رو ور میدارم ! با سرعت به سمت جایی تا معلوم حرکت میکنم البته که پیدا کردن آدم هایی که لباس فرمشون مثل منه راحته ! ولی دلم میخواد گم و گور بشم اونم تا جایی که. توانش رو دارم !
هوفففف ! نگاه دیگه ای به لباس فرم خوش فرمم میکنم ! لبم رو تر میکنم و زمزمه وار میگم ! ++ خیلی آشناست
مهم نیست ! به راه خودم ادامه میدم ! تا اینکه به جسمی سفت برخورد میکنم ! باعث میشه محکم بن زمین برخورد کنم ولی صدایی ازم در نیاد
البته تا وقتی که خود طرف برگشت و نگاهم کرد ! ا...او..اون چ...چیفویو!!!!
(( چیفویو _ ))
_ ببخشید خانوم حالتون خوبه ؟
++ ب..بله خوبم مچکرم!
_بخاطر چی ؟ من واقعا متاسفم اصلا هواسم به دور و بر نبود ! ببخشید میشه یک سوال بپرسم البته اگه بی ادبی نیست
لبم رو میگزم صد هزار تا سوال توی ذهنم تاب میخوره ولی اجازه ی صحبت رو به خودم میدم !
++ بله نگران نباشید سوالتون چیه ؟
لبخندی میزند ! با لبخندش قلبم خورد و هزار تیکه میشه
_ شما برای مدرسه ی ما هستید ؟
به لباس. فرمش نگاهی کلی میکنم ! درسته فرم های ما یکیه به همین دلیل فرمم برام آشنا بود ! لبم را میگزم ولی بی ادبی هست جوابش را.
(( مثلاً خواستم ازش دور باشم ! بدتر نزدیکش شدممممم
ولی برعکس ریکشن درونی لونا
(( چشم رین ساما
همین طور که لونا داشت وسایلش رو جمع میکرد معلم هم درسش رو ادامه میداد
بلاخره لونا کامل وسایلش رو جمع کرد و به سمت نیم کت مایکی راه افتاد ! قطعا میتونیست نگاه های خیره ی پسر ها و دختر ها رو توی راه حس کنه ! خداروشکر میکرد راه طولانی ای نیست وگرنه باید دیوانه نبودنش را برای همشون اثبات میکرد
لونا ایست کرد ! به دلیل رسیدن به نیمکت مایکی ! مایکی که در خوابی عمیق بود تک چشمش را به آرومی باز کرد و نگاهی جزعی به لونا انداخت ! دوباره چشماش رو بست ! لونا خوب میدونست مایکی هیچ وقت اول صحبت نمیکنه و قطعا با حرف زدن باهاش خود داری میکنه البته که لونا از این بابت خیلی خوشحال بود
به آرومی نشست ! جوری که حتی اگه قدیمی ترین صندلی هم بود باز صدایی ازش در نمی آمد ! جوری که حتی مایکی هم متوجه نشستن او نشد ! تا وقتی صدای باز شدن کتاب کسی به گوش مایکی خورد . متوجه نشستن لونا در کنارش شد و دوباره زیر چشمی نگاه جزعی ای به او آن اخت طولی نکشید که زنگ به صدا در اومد لونا با سرعت از کلاس خارج شد و به سمت پشت بوم رفت
بدون اینکه بداند چیز مهمی را از قدم انداخته است
(( از زبان آیومی ))
بعد رفتن لونا راحت ترم ! میتونم یکم بگردم ! درسته اول باید به مدرسه برممم (( عربده )) مشکلی نیست بعد مدرسه میتونم درمورد انیمه ای که توش هستیم اطلاعات جمع کنم
به سمت یخچال میرم ! درش رو باز میکنم یدونه انرژی زا به زنگ بنفش چشمم رو میگیره! همون رو ور میدارم ! با سرعت به سمت جایی تا معلوم حرکت میکنم البته که پیدا کردن آدم هایی که لباس فرمشون مثل منه راحته ! ولی دلم میخواد گم و گور بشم اونم تا جایی که. توانش رو دارم !
هوفففف ! نگاه دیگه ای به لباس فرم خوش فرمم میکنم ! لبم رو تر میکنم و زمزمه وار میگم ! ++ خیلی آشناست
مهم نیست ! به راه خودم ادامه میدم ! تا اینکه به جسمی سفت برخورد میکنم ! باعث میشه محکم بن زمین برخورد کنم ولی صدایی ازم در نیاد
البته تا وقتی که خود طرف برگشت و نگاهم کرد ! ا...او..اون چ...چیفویو!!!!
(( چیفویو _ ))
_ ببخشید خانوم حالتون خوبه ؟
++ ب..بله خوبم مچکرم!
_بخاطر چی ؟ من واقعا متاسفم اصلا هواسم به دور و بر نبود ! ببخشید میشه یک سوال بپرسم البته اگه بی ادبی نیست
لبم رو میگزم صد هزار تا سوال توی ذهنم تاب میخوره ولی اجازه ی صحبت رو به خودم میدم !
++ بله نگران نباشید سوالتون چیه ؟
لبخندی میزند ! با لبخندش قلبم خورد و هزار تیکه میشه
_ شما برای مدرسه ی ما هستید ؟
به لباس. فرمش نگاهی کلی میکنم ! درسته فرم های ما یکیه به همین دلیل فرمم برام آشنا بود ! لبم را میگزم ولی بی ادبی هست جوابش را.
۳.۵k
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.