حلقه های مافیا پارت (part⁴⁷)
کوک ویو
جسم خونی و زخمی ا.تو با دستای بسته و افتاده رو زمین جلوم دیدم تو اون لحظه هیچی نمیفهمیدم فقط آرزو میکردم چشمام داره اشتباه میبینه و ا.ت تو اون وضعیت نیست با صدای شلیک گلوله به خودم اومدم سرمو بالا گرفتم که با چهره ی نحس لیان و بادیگاردای غولتشن دورش شدم قطعا خودشم حرصی و خشمی که تو چشام موج میزد رو میدید قیافه ش کم بود صداشم دراومد
لیان: به به آقای جئون… غرق کردن کشتی های وارداتی و بهم ریختن باند قاچاقیای حمل مواد مخدرم و کاری که صبح کردی درواقع از بین بردن عملیات گروهک مافیاییم خوش گذشت؟…بگذریم تازه میفهمم چرا این کیم ا.تو انتخاب کردی
جونگ کوک:اسم معشوقه ی منو به زبون کثیفت نیار…!!!!!(عربده)
یه نیشخند شیطانی زد و ادامه داد
لیان: خب داشتم میگفتم نمیدونستم انقد مزه ی خوبی داره!
و این جمله باعث لرزش شدید چار ستون بدنم شد دعا میکردم اون چیزی که فکر میکردم نباشه دیگه چیزی حالیم نمیشد فقط بلند بلند میخندیدم و
میگفتم:میکشتمت…قسم میخورم میکشمت (با خنده ی هیستریک)
لیان:فعلا که من قراره تو و عشقتو به آغوش مرگ بفرستم
جونگ کوک:خفه شو…!!!!!
سمتش حمله ور شدم و یه مشت تو صورتش خوابوندم ولی به مشت دوم نرسید که بادیگارداش گرفتنم و تا میخوردم زدن کف زمین افتاده بودم چشام تار میدید که لیان اومد بالای سرم و
گفت: مگه نمیخواستی بکشیم؟! زودباش دیگه!
با هر حرفی که میزد یه لگد به پهلوم میزد تا اینکه با صدای تیراندازی باعث تموم شدن لگداش شد قطعا تیم پشتیبانی که ترتیب دادم بود خودمو کشوندم و به دیوار رسوندم با خنده و صدای ضعیفم
گفتم: من زیر قسمی که میخورم نمیزنم!
برگشت سمتم و دهنشو کج کرد دوباره برگشت سمت آدماش و چند تاشونو فرستاد بیرون دوتاشون خواستن بیان منو ببرن منم آروم بردم سمت جیب پشتیم و کلتی که از قبل جاساز کرده بودمو درآوردم و با حروم کردن دوتا گلوله دنیارو از وجود نحسشون فارغ کردم آدمای من بیشتر بادیگاردای لیانو کشته بودن همه چی داشت خوب پیش میرفت با وجود دردی ک تو پهلوی چپم بود بلند شدم و سمت بدن بی جون ا.ت رفتم داشتم بهش میرسیدم که با ضربهای که تو کمرم خورد باش شدت رو زمین پرت شدم یکی از آدمای لیا اومد دستامو از پشت گرفت و اون یکی رفت سراغ ا.ت
کوک:عوضی بهش نزدیک نشو!!!!!!!!
داشتن ا.تو میبردن ولی یه نفر به اون حرومزاده شلیک کرد بعد از چند ثانیه اونی که منو نگه داشته بود هم رو زمین افتاد جهت شلیک گلوله رو دنبال کردم و رسیدم به چهره ی کسی که باورم نمیشد خودشه…
لیا ویو
وقتی وارد اولین اتاق مخروبه شدیم ا.تو دیدم که یکی غولتشن سعی داشت با خودش ببرتش و جونگ کوکی که با صورت خونی داشت تقلا میکرد و فوش میداد سریع دوتا تفنگ درآوردم و همزمان به هردو بادیگارد شلیک کردم بلخره دارم نتیجه چهار سال زحمتمو میبینم تو اتاق بجز چار پنج تا جنازه و ا.تو کوک و من هیچی نبود دویدم و سمت ا.ت که تو بغل جونگ کوک بود جونگ کوک هم جون نداشت ولی با اینحال ازش خواستم کمک ا.ت کنه تا از اینجا بره بیرون خودمم پشت سرشون میام یکم دور ورو نگاه کردم خواستم دوباره کلت هامو پر کنم که با درد سوزش وحشتناکی تو ناحیه بالای کمر حس کردم زانو زدم هنوز صدای قدمای کسی که بهم شلیک کرده بود و داشت فرار میکرد به گوشم میرسید همچنین صدا زدنای جونگ کوک و نگاه های ا.ت که هنوز تو شوک بود آخرین چیزی بود که حس کردم برای اولین بار احساس رهایی میکردم تو این زندگی کی میدونست پشت نشاط هرروز من چه غم هایی نشسته…
با لبخند ناخودآگاهی که رو لبم اومد خودمو دست نور سفیدی که به سمتم میومد سپردم…
جسم خونی و زخمی ا.تو با دستای بسته و افتاده رو زمین جلوم دیدم تو اون لحظه هیچی نمیفهمیدم فقط آرزو میکردم چشمام داره اشتباه میبینه و ا.ت تو اون وضعیت نیست با صدای شلیک گلوله به خودم اومدم سرمو بالا گرفتم که با چهره ی نحس لیان و بادیگاردای غولتشن دورش شدم قطعا خودشم حرصی و خشمی که تو چشام موج میزد رو میدید قیافه ش کم بود صداشم دراومد
لیان: به به آقای جئون… غرق کردن کشتی های وارداتی و بهم ریختن باند قاچاقیای حمل مواد مخدرم و کاری که صبح کردی درواقع از بین بردن عملیات گروهک مافیاییم خوش گذشت؟…بگذریم تازه میفهمم چرا این کیم ا.تو انتخاب کردی
جونگ کوک:اسم معشوقه ی منو به زبون کثیفت نیار…!!!!!(عربده)
یه نیشخند شیطانی زد و ادامه داد
لیان: خب داشتم میگفتم نمیدونستم انقد مزه ی خوبی داره!
و این جمله باعث لرزش شدید چار ستون بدنم شد دعا میکردم اون چیزی که فکر میکردم نباشه دیگه چیزی حالیم نمیشد فقط بلند بلند میخندیدم و
میگفتم:میکشتمت…قسم میخورم میکشمت (با خنده ی هیستریک)
لیان:فعلا که من قراره تو و عشقتو به آغوش مرگ بفرستم
جونگ کوک:خفه شو…!!!!!
سمتش حمله ور شدم و یه مشت تو صورتش خوابوندم ولی به مشت دوم نرسید که بادیگارداش گرفتنم و تا میخوردم زدن کف زمین افتاده بودم چشام تار میدید که لیان اومد بالای سرم و
گفت: مگه نمیخواستی بکشیم؟! زودباش دیگه!
با هر حرفی که میزد یه لگد به پهلوم میزد تا اینکه با صدای تیراندازی باعث تموم شدن لگداش شد قطعا تیم پشتیبانی که ترتیب دادم بود خودمو کشوندم و به دیوار رسوندم با خنده و صدای ضعیفم
گفتم: من زیر قسمی که میخورم نمیزنم!
برگشت سمتم و دهنشو کج کرد دوباره برگشت سمت آدماش و چند تاشونو فرستاد بیرون دوتاشون خواستن بیان منو ببرن منم آروم بردم سمت جیب پشتیم و کلتی که از قبل جاساز کرده بودمو درآوردم و با حروم کردن دوتا گلوله دنیارو از وجود نحسشون فارغ کردم آدمای من بیشتر بادیگاردای لیانو کشته بودن همه چی داشت خوب پیش میرفت با وجود دردی ک تو پهلوی چپم بود بلند شدم و سمت بدن بی جون ا.ت رفتم داشتم بهش میرسیدم که با ضربهای که تو کمرم خورد باش شدت رو زمین پرت شدم یکی از آدمای لیا اومد دستامو از پشت گرفت و اون یکی رفت سراغ ا.ت
کوک:عوضی بهش نزدیک نشو!!!!!!!!
داشتن ا.تو میبردن ولی یه نفر به اون حرومزاده شلیک کرد بعد از چند ثانیه اونی که منو نگه داشته بود هم رو زمین افتاد جهت شلیک گلوله رو دنبال کردم و رسیدم به چهره ی کسی که باورم نمیشد خودشه…
لیا ویو
وقتی وارد اولین اتاق مخروبه شدیم ا.تو دیدم که یکی غولتشن سعی داشت با خودش ببرتش و جونگ کوکی که با صورت خونی داشت تقلا میکرد و فوش میداد سریع دوتا تفنگ درآوردم و همزمان به هردو بادیگارد شلیک کردم بلخره دارم نتیجه چهار سال زحمتمو میبینم تو اتاق بجز چار پنج تا جنازه و ا.تو کوک و من هیچی نبود دویدم و سمت ا.ت که تو بغل جونگ کوک بود جونگ کوک هم جون نداشت ولی با اینحال ازش خواستم کمک ا.ت کنه تا از اینجا بره بیرون خودمم پشت سرشون میام یکم دور ورو نگاه کردم خواستم دوباره کلت هامو پر کنم که با درد سوزش وحشتناکی تو ناحیه بالای کمر حس کردم زانو زدم هنوز صدای قدمای کسی که بهم شلیک کرده بود و داشت فرار میکرد به گوشم میرسید همچنین صدا زدنای جونگ کوک و نگاه های ا.ت که هنوز تو شوک بود آخرین چیزی بود که حس کردم برای اولین بار احساس رهایی میکردم تو این زندگی کی میدونست پشت نشاط هرروز من چه غم هایی نشسته…
با لبخند ناخودآگاهی که رو لبم اومد خودمو دست نور سفیدی که به سمتم میومد سپردم…
۶.۸k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.