پارت 12 خواهر هایتانی
تازه اتفاقات بد بد شروع شدن
روز ها میگذشت و همینطوری داشتیم خیلی عادی زندگی میکردیم که ی روز...
ویو ریندو
ویو مدرسه
وقتی وارد شدیم باربارا ی طوری نگاه میکرد
تو نگاهش ی خنده ی شیطانی و ی خشم موج میزد
کل زمان مدرسه باربارا و دوستاش به ا.ت زل زده بودن
اصلا چرا از ا.ت کینه شتری داره؟
ویو بعد مدرسه
ا.ت:رین من دستشویی دارم
رین:تو برو دستشویی من بعدا میام
ا.ت:تو همینجا بمون من میام اینجا اگه نیومدم بعد تو بیا دنبالم
رین:باشه
بعد رفت منم شروع کردم به جمع کردن لوازمم
ربع ساعت گذشت ولی خبری از ا.ت نشد
ی ده مین دیگه صبر کردم بازم خبری نشد
دیگه داشتم نگران میشدم
رفتم دستشویی که ببینم چه خبره
ولی هیچ صدایی نیومد
داشتم یکی یکی در دستشویی هارو بازمیکردم که یکیشون قفل بود
رین:ا.ت..ا.ت اونجایی؟!
با هرچی بدبختی بود درو شکوندم و وقتی درو باز کردم...
الان پارت میدم😊
روز ها میگذشت و همینطوری داشتیم خیلی عادی زندگی میکردیم که ی روز...
ویو ریندو
ویو مدرسه
وقتی وارد شدیم باربارا ی طوری نگاه میکرد
تو نگاهش ی خنده ی شیطانی و ی خشم موج میزد
کل زمان مدرسه باربارا و دوستاش به ا.ت زل زده بودن
اصلا چرا از ا.ت کینه شتری داره؟
ویو بعد مدرسه
ا.ت:رین من دستشویی دارم
رین:تو برو دستشویی من بعدا میام
ا.ت:تو همینجا بمون من میام اینجا اگه نیومدم بعد تو بیا دنبالم
رین:باشه
بعد رفت منم شروع کردم به جمع کردن لوازمم
ربع ساعت گذشت ولی خبری از ا.ت نشد
ی ده مین دیگه صبر کردم بازم خبری نشد
دیگه داشتم نگران میشدم
رفتم دستشویی که ببینم چه خبره
ولی هیچ صدایی نیومد
داشتم یکی یکی در دستشویی هارو بازمیکردم که یکیشون قفل بود
رین:ا.ت..ا.ت اونجایی؟!
با هرچی بدبختی بود درو شکوندم و وقتی درو باز کردم...
الان پارت میدم😊
۲.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.