فیک//عشق خونین//bleeding heart//
پارت¹⁰ ☆
حمایتتون هنوز نرسیده بود ولی من گذاشتم لطفا برسونین... و اینم بگم اینترنت ما خیلی ضعیفه جوری که نمیتونم براتون فیلم بزارم پس منو ببخشین همین هم به زور و زحمت اومد🥹🥹درک کنید🙏🙏
.
.
( چند دقیقه قبل از دعوا)
ویو نیولا
داشتم با جونگ کوک بازی میکردم. پام بهتر شده و بود میتونستم به خوبی راه برم ولی بعضی موقع یه تیری میکشی و صورتم درهم میرفت .من از جونگ کوک اسباب بازی هاشو میخواستم و اون بعضی هارو میداد بعضی هارو نه. بعد از بازی هم گرممون شد و دست منو گرفت گفت
_گرمه بیا بریم تو حال
+باش
ویو کوک
تاحالا توی خانوادمون دختر کوچولو تر از خودم ندیده بود و همه از من بزرگ تر بودن اما این دختره که میشه دختر عمم رو برای اولین بار دیدم دختر کیوتی بود و زیاد لوس نبود بغضی موقع هم فقط زورگویی میکرد و باهم جروبحثمون میشد و برای اینکه دوستیمون خراب نشه عذر خواهی می کرد
کلا دختر بدی نبود و ازش خوشم اومده بود و دوست داشتم هر روز ببینمش اما من از اون پسرایی نبودم که رو کسی کراش بزنم پس فقط شاید دوست داشتم دنبالش برم و ببینم چه جور ادمیه (نمیدونستم بچه کوچیک ها هم کراش میزنن🤣) من چون خاله ندارم مامانش رو خاله صدا میزنم و خیلی از مامانش خوشم میاد چون خیلی مهربونه و همش حواسش بهش هست اما مامان من فقط با بابا خوش میگذرونه و بیشتر قضاوتم میکنه ...خوبه هااا .....ولی بده..............
ویو نیولا
دستشو گرفتم و رفتم توی حال و جلوی کولر نشستیم .بعضی موقع بقیه منو ناز میکردن و به مامانم درباره ی بابام تیکه میانداختند و مامانمو عصبانی میکردن در صورتی که من هیچی درباره ی بابا نمیدونستم ولی دیگه اهمیت ندادم به جونگکوک گفتم
+من میرم
_چرا؟!...کجا؟!
+شیرینی بردارم
_آها برو بردار زود بیا
برداشتم و میخواستم یه چایی بردارم که مامانم (اسم مامانش آنیلاست) گفت:
^مراقب باش بزار من برات بر میدارم .
و کنار جونگ کوک نشستم
مامان چایی رو کنارم گذاشت و گفت
^خیلی باهم خوب شدینا!!
+😁
_آره خاله جون بچه ی خوبیه😏
+😑😒
^مگه باید بد باشه خاله جون؟!
_کلا آخه تاحالا تو خانوادمون دختر کوچولو ندیده بودم
+من کوشولو نیستمم
_هستی
+😒🙄
^آها
^تو چیزی نمیخوای
_نه خاله جون
ولی بازم مامانم برام شیرینی اوارد.
^بیا
_مرسی نیاز نبود
^😊
مامانم رفت و کوک گفت
_مامانت خیلی مهربونه
+عهه!! چرا؟
_نمیبینی خیلی به همه میرسه
+..اوهوم..
_حسودیم شد
میخواستم بگم مامان توهم خوب و خوشگله که صدا ها بلند شد و دعوا شد. اونم با کی مامانم که یه دفعه ای پدرجونم مامانمو زد و من از شدت ترس و عصبانیت توی خودم پیچیدم و بعد هم وقتی دوباره باباش میخواست بزنتش بلند شدمو جیغ کشیدم (اسلاید ۲ لباس و داد زدنش)
جوری که همه ی نگاه ها خورد به من .....
حمایتتون هنوز نرسیده بود ولی من گذاشتم لطفا برسونین... و اینم بگم اینترنت ما خیلی ضعیفه جوری که نمیتونم براتون فیلم بزارم پس منو ببخشین همین هم به زور و زحمت اومد🥹🥹درک کنید🙏🙏
.
.
( چند دقیقه قبل از دعوا)
ویو نیولا
داشتم با جونگ کوک بازی میکردم. پام بهتر شده و بود میتونستم به خوبی راه برم ولی بعضی موقع یه تیری میکشی و صورتم درهم میرفت .من از جونگ کوک اسباب بازی هاشو میخواستم و اون بعضی هارو میداد بعضی هارو نه. بعد از بازی هم گرممون شد و دست منو گرفت گفت
_گرمه بیا بریم تو حال
+باش
ویو کوک
تاحالا توی خانوادمون دختر کوچولو تر از خودم ندیده بود و همه از من بزرگ تر بودن اما این دختره که میشه دختر عمم رو برای اولین بار دیدم دختر کیوتی بود و زیاد لوس نبود بغضی موقع هم فقط زورگویی میکرد و باهم جروبحثمون میشد و برای اینکه دوستیمون خراب نشه عذر خواهی می کرد
کلا دختر بدی نبود و ازش خوشم اومده بود و دوست داشتم هر روز ببینمش اما من از اون پسرایی نبودم که رو کسی کراش بزنم پس فقط شاید دوست داشتم دنبالش برم و ببینم چه جور ادمیه (نمیدونستم بچه کوچیک ها هم کراش میزنن🤣) من چون خاله ندارم مامانش رو خاله صدا میزنم و خیلی از مامانش خوشم میاد چون خیلی مهربونه و همش حواسش بهش هست اما مامان من فقط با بابا خوش میگذرونه و بیشتر قضاوتم میکنه ...خوبه هااا .....ولی بده..............
ویو نیولا
دستشو گرفتم و رفتم توی حال و جلوی کولر نشستیم .بعضی موقع بقیه منو ناز میکردن و به مامانم درباره ی بابام تیکه میانداختند و مامانمو عصبانی میکردن در صورتی که من هیچی درباره ی بابا نمیدونستم ولی دیگه اهمیت ندادم به جونگکوک گفتم
+من میرم
_چرا؟!...کجا؟!
+شیرینی بردارم
_آها برو بردار زود بیا
برداشتم و میخواستم یه چایی بردارم که مامانم (اسم مامانش آنیلاست) گفت:
^مراقب باش بزار من برات بر میدارم .
و کنار جونگ کوک نشستم
مامان چایی رو کنارم گذاشت و گفت
^خیلی باهم خوب شدینا!!
+😁
_آره خاله جون بچه ی خوبیه😏
+😑😒
^مگه باید بد باشه خاله جون؟!
_کلا آخه تاحالا تو خانوادمون دختر کوچولو ندیده بودم
+من کوشولو نیستمم
_هستی
+😒🙄
^آها
^تو چیزی نمیخوای
_نه خاله جون
ولی بازم مامانم برام شیرینی اوارد.
^بیا
_مرسی نیاز نبود
^😊
مامانم رفت و کوک گفت
_مامانت خیلی مهربونه
+عهه!! چرا؟
_نمیبینی خیلی به همه میرسه
+..اوهوم..
_حسودیم شد
میخواستم بگم مامان توهم خوب و خوشگله که صدا ها بلند شد و دعوا شد. اونم با کی مامانم که یه دفعه ای پدرجونم مامانمو زد و من از شدت ترس و عصبانیت توی خودم پیچیدم و بعد هم وقتی دوباره باباش میخواست بزنتش بلند شدمو جیغ کشیدم (اسلاید ۲ لباس و داد زدنش)
جوری که همه ی نگاه ها خورد به من .....
۲.۵k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.