𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻♾
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝⁶⁷
من فقط یکبار طعم لبای خوشمزتو چشیدم ...
بازم بهم هدیشون کن !
جانگ می : عـــــــــاخ جیمینا ...
_________________________________________________________
[پرش زمانی به دو روز بعد]
تهیونگ :بچه ها ...ما باید یه جمع بندی درست و اساسی داشته باشیم !
میدونین الان ما فقط کافیه اسم یه امپراطور رو دربیاریم تا آبروی رئیس جانگ رو ببریم!
جیمین همونطور که دستش رو روی شونه جانگ می انداخته بود گفت : تو سریع تر ترجمه کن ...تیم پلیس همه فساد هاش رو متوجه شده ... فقط به این جمع بندی تاریخی احتیاج داریم !
تهیونگ : شروع میکنم ...یه چند روزی بود سویا و پسرداییم به قصر سر نمیزدند...و پیک باخبرم کرد که نامه ای برای امپراطور اومده ...
[فلش بک به چهارصدوپونزده سال قبل]
وقتی نامه به دست جونگکوک رسید انگار تمام جهان بر سرش آوار شد ...
متن نامه :
به نام آفریدگار احساسات ...
جونگکوک جان !
شاید ناراحت باشی از اینکه حرف هام رو
در یک تکه کاغذ خلاصه کردم و برایت فرستادم ...
اما این حرف ها سخنانی هستند که نمیتوانم
در چشمان معصومت نگاه کنم و بر زبانم جاری کنم ...
من از بچگی مست چشمان زیبای هایون بودم ...
اما به رفاقتمون قسم وقتی عشق تو به هایون
رو فهمیدم فقط به چشم خواهر کوچکترم نگاهش میکردم ...
با اینکه اون شب طالع بيني دلم به
خاکستر نشست اما روز ازدواجتون
دختری رو دیدم با موهای قهوه ای بلند...
چشمان تیره ای داشت اما معصومیتی
داشت که به آن زیبایی خواصی می بخشید ...
جونگکوک جان ...
من هیچ جوره نمیتوانستم این
چشمان رو از خودم دریغ سازم ...
من رو هیچوقت نبخش!
چون من با اینکه از اوضاع سختت
مطلع بودم تو را رها کردم !
اما در دلم آرزوی دیدن دوباره عزیزانم را دارم ...
دوستدارت جیمین...
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻♾
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝⁶⁷
من فقط یکبار طعم لبای خوشمزتو چشیدم ...
بازم بهم هدیشون کن !
جانگ می : عـــــــــاخ جیمینا ...
_________________________________________________________
[پرش زمانی به دو روز بعد]
تهیونگ :بچه ها ...ما باید یه جمع بندی درست و اساسی داشته باشیم !
میدونین الان ما فقط کافیه اسم یه امپراطور رو دربیاریم تا آبروی رئیس جانگ رو ببریم!
جیمین همونطور که دستش رو روی شونه جانگ می انداخته بود گفت : تو سریع تر ترجمه کن ...تیم پلیس همه فساد هاش رو متوجه شده ... فقط به این جمع بندی تاریخی احتیاج داریم !
تهیونگ : شروع میکنم ...یه چند روزی بود سویا و پسرداییم به قصر سر نمیزدند...و پیک باخبرم کرد که نامه ای برای امپراطور اومده ...
[فلش بک به چهارصدوپونزده سال قبل]
وقتی نامه به دست جونگکوک رسید انگار تمام جهان بر سرش آوار شد ...
متن نامه :
به نام آفریدگار احساسات ...
جونگکوک جان !
شاید ناراحت باشی از اینکه حرف هام رو
در یک تکه کاغذ خلاصه کردم و برایت فرستادم ...
اما این حرف ها سخنانی هستند که نمیتوانم
در چشمان معصومت نگاه کنم و بر زبانم جاری کنم ...
من از بچگی مست چشمان زیبای هایون بودم ...
اما به رفاقتمون قسم وقتی عشق تو به هایون
رو فهمیدم فقط به چشم خواهر کوچکترم نگاهش میکردم ...
با اینکه اون شب طالع بيني دلم به
خاکستر نشست اما روز ازدواجتون
دختری رو دیدم با موهای قهوه ای بلند...
چشمان تیره ای داشت اما معصومیتی
داشت که به آن زیبایی خواصی می بخشید ...
جونگکوک جان ...
من هیچ جوره نمیتوانستم این
چشمان رو از خودم دریغ سازم ...
من رو هیچوقت نبخش!
چون من با اینکه از اوضاع سختت
مطلع بودم تو را رها کردم !
اما در دلم آرزوی دیدن دوباره عزیزانم را دارم ...
دوستدارت جیمین...
۲.۳k
۰۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.