عشق مافیا پارت 5
فردا صبح
پاشدم دیدم جونگ کوک مثل چی خوابیده آروم بلند شدم. یه دوش 15 دقیقه ای گرفتم و رفتم لباسم رو بپوشم یک لباس راحتی خیلی خوشگل بود خیلی دوستش داشتم(عکسش رو میزارم)
رفتم پایین به آجوما کمک کردم صبحانه رو آماده کنه که دیدم جونگ کوک داره از پله ها میاد پایین، بهش صبح بخیر گفتم ولی محل نداد منم ولش کردم. صبحانه رو آماده کردم و نشستم بخورم داشتم میخوردم، جونگ کوک نبود از آجوما پرسیدم کجا رفته، گفت: نمیدونم
صبحانه رو تموم کردم و بردم آشپزخونه ظرف ها رو شوستم و رفتم تو اتاق.
دراز کشیدم رو تخت گوشیم رو برداشتم به جونگ کوک زنگ بزنم که دیدم جواب نداد. رفتم تو اینیستا چرخیدم، نزدیک یک ساعتی گذشت که یک دفعه صدای زنگ در اومد رفتم پایین دیدم جونگ کوک با یه دختره اومد توی خونه.
رفتم ازش پرسیدم کیه گفت: دوست دخترم هستن!
همون موقع قلبم تیکه تیکه شد و سریع دویدم سمت حیاط از خونه زدم بیرون داشتم میدویدم که یک دفعه نام گیر کرد به زمین و سرم خورد به سنگ کل سرم خون شده بود، میخواستم برم خونه خیلی سرم گیج میرفت به زور رفتم خونه.
در رو باز کردم دیدم دختره نشسته رو پای جونگ کوک، همینجوری بهشون خیره شده بودم که آجوما اومد گفت: دخترم این چه سر و وضعی چیشده؟
همین که جونگ کوک صدای آجوما رو شنید برگشت سمت من. دید سرم خونی سریع اومد نزدیکم اما من رفتم عقب.
جاخالی دادم رفتم پیش آجوما و بغلش کردم اونم منو برد به آشپزخونه. سرم خیلی درد میکرد. آجوما داشت پانسمان میکرد که یهو.....
تا پارت بعد در خماری بمانید😑😑😑
پاشدم دیدم جونگ کوک مثل چی خوابیده آروم بلند شدم. یه دوش 15 دقیقه ای گرفتم و رفتم لباسم رو بپوشم یک لباس راحتی خیلی خوشگل بود خیلی دوستش داشتم(عکسش رو میزارم)
رفتم پایین به آجوما کمک کردم صبحانه رو آماده کنه که دیدم جونگ کوک داره از پله ها میاد پایین، بهش صبح بخیر گفتم ولی محل نداد منم ولش کردم. صبحانه رو آماده کردم و نشستم بخورم داشتم میخوردم، جونگ کوک نبود از آجوما پرسیدم کجا رفته، گفت: نمیدونم
صبحانه رو تموم کردم و بردم آشپزخونه ظرف ها رو شوستم و رفتم تو اتاق.
دراز کشیدم رو تخت گوشیم رو برداشتم به جونگ کوک زنگ بزنم که دیدم جواب نداد. رفتم تو اینیستا چرخیدم، نزدیک یک ساعتی گذشت که یک دفعه صدای زنگ در اومد رفتم پایین دیدم جونگ کوک با یه دختره اومد توی خونه.
رفتم ازش پرسیدم کیه گفت: دوست دخترم هستن!
همون موقع قلبم تیکه تیکه شد و سریع دویدم سمت حیاط از خونه زدم بیرون داشتم میدویدم که یک دفعه نام گیر کرد به زمین و سرم خورد به سنگ کل سرم خون شده بود، میخواستم برم خونه خیلی سرم گیج میرفت به زور رفتم خونه.
در رو باز کردم دیدم دختره نشسته رو پای جونگ کوک، همینجوری بهشون خیره شده بودم که آجوما اومد گفت: دخترم این چه سر و وضعی چیشده؟
همین که جونگ کوک صدای آجوما رو شنید برگشت سمت من. دید سرم خونی سریع اومد نزدیکم اما من رفتم عقب.
جاخالی دادم رفتم پیش آجوما و بغلش کردم اونم منو برد به آشپزخونه. سرم خیلی درد میکرد. آجوما داشت پانسمان میکرد که یهو.....
تا پارت بعد در خماری بمانید😑😑😑
۴۷.۸k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.