پارت ۱۶

پارت ۱۶

رزی ویو

رفتیم توی کافه تریا نشستیم. وقتی که جنی و کوک اومدن محکم همو بغل کردیم

+ سلاممم

# سلاممم

× داداش چطوری؟

_خوبم داداش( خنده)

× میبینم که عقب نموندین

# چی چیو عقب نموندیم( نگران)

_ اره عقب نموندیم

از پایین دیدم جنی با زانوی دستش به شکم کوک زد

_عهه جنی چرا میزنییی

# مگه نگفتم نگو

+چیو؟

# هیچییی

× امشب همه به بار میریم

# من نمیاممم با تشکررر

_خیلیم خوب میای

🙄#

+ جنی به نفعته زود بگی چیکار کردی تا من اون روی بدمو بهت نشون ندم

# خببب اممم کوک تو بگو البته تو گوشش

×عه من زاتن میدونم

+منم ادمم میخوام بدونم دوستم چیکار میکنه بعد شما میگین من میدونم ولی نمیگم

×بیب عصبانی نشو اونم مثل منو تو از اون کارا کرده

+چیییییی(باعصبانیت)

# مگه با خواسته ی من بود تقصیر این پسره. مجبورم کرد فک کردی میتونم فرار کنم؟

+ هرچی گفتم که برات زوده شاید به بدنت تعصیر بزاره شاید لاغر تر بشی شاید مریض شی

# گفتم که من نخواسته بودمممم

× ببین جنی خانم تو اولو اخرش نباید اینطوری توی جرعت حقیقت کوک رو تحریک میکردی

# اصلا رزی چرا با پسری مثل این دوست شدی گیر داده که من بچم یا من این کار نباید بکنم این کارو باید بکنم اصلا مگه تو معلم منی....

میخواستم ادامه بدم که کوک از پشت جنیو بغلم کرد.........

💓💓💓(the end)