فیک گنگ مافیایی سیاه ادامه پارت 26
(سه روز بعد)
&: ولم کن...جلو نیا...به خدا قسم میخورم که برم خودم رو گم و گور کنم لام تا کام هم هیچی به هیچ نمیگم...تروخدا راحت بزارید...نهههههههههههههه...سوختم...اتیش دارم میگیرم...بسه نریز
اسید رو دست و پاهام و همین طور صورتم ریخت...میخواست با اون کوفتی نابودم کنه...فرار کردم...رفتم مسافرخونه که کرایه کرده بود...شب بود...همه جا خلوت بود...با همون حالم رفتم توی اتاقم چندتا تیکه لباس برداشتم گذاشتم توی ساک...پاسپورتم هم برداشتم...با هر بدبختی بود لباسم رو عوض کردم...یه کلاه لبه دار هم پوشیدم...زدم بیرون...کلید اتاقم رو تحویل دادم...رفتم یه تاکسی گرفتم...رسیدم فرودگاه...انلاین یه بلیت گرفتم برای ژاپن...نزدیک بود به کره...ولی من نقشه داشتم که هم از بوگو لاشی انتقام این همه سال که براش کار کردم رو بگیرم و هم از اون چهارتا پوفیوز (منظورش سومی و سه تا پسرا هست)...روزگار همشون رو سیاه میکنم
(پایان فلش بک)
(ادمین: خب حالا میایم...موقعی که تهیونگ داشته اماده میشده که بره دنبال سومی باهم برن پارتی)
ساعت نزدیک های 7 هست
_: پسر بدو مغازه رو ببند...من باید برم...توهم وسایلت رو جمع کن...در مغازه هم از پشت قفل بزن
لباسم رو عوض کردم و رفتم طبقه بالا...در خونه رو باز کردم...راهم رو کج کردم به سمت حموم...یه دوش 20 مینی گرفتم اومدم بیرون...موهام ر خشک کردم و حالتش دادم...رفتم سمت کمد لباسم...یه لباس نو از قبل گرفته بودم...عکسش رو میفرستم برای سومی ببینم نظر اون چیه...براش فرستادم...خب پس میگه خوبه...همین رو میپوشم (عکسش رو میزارم)...خب حالا نوبت کفشه...اینم از این...خب ساعتم یه بیست دقیقه مونده به 8 هست...برم سوار ماشین بشم...سر راه یه گلم براش بخرم...رفتم توی پارکینگ که ماشین رو روشن کنم برم...یه نفر از پشت یه دستمال گذاشت روی دهنم...سیاهی مطلق........
🄲🄾🄽🅃🄸🄽🅄🄴🅂
&: ولم کن...جلو نیا...به خدا قسم میخورم که برم خودم رو گم و گور کنم لام تا کام هم هیچی به هیچ نمیگم...تروخدا راحت بزارید...نهههههههههههههه...سوختم...اتیش دارم میگیرم...بسه نریز
اسید رو دست و پاهام و همین طور صورتم ریخت...میخواست با اون کوفتی نابودم کنه...فرار کردم...رفتم مسافرخونه که کرایه کرده بود...شب بود...همه جا خلوت بود...با همون حالم رفتم توی اتاقم چندتا تیکه لباس برداشتم گذاشتم توی ساک...پاسپورتم هم برداشتم...با هر بدبختی بود لباسم رو عوض کردم...یه کلاه لبه دار هم پوشیدم...زدم بیرون...کلید اتاقم رو تحویل دادم...رفتم یه تاکسی گرفتم...رسیدم فرودگاه...انلاین یه بلیت گرفتم برای ژاپن...نزدیک بود به کره...ولی من نقشه داشتم که هم از بوگو لاشی انتقام این همه سال که براش کار کردم رو بگیرم و هم از اون چهارتا پوفیوز (منظورش سومی و سه تا پسرا هست)...روزگار همشون رو سیاه میکنم
(پایان فلش بک)
(ادمین: خب حالا میایم...موقعی که تهیونگ داشته اماده میشده که بره دنبال سومی باهم برن پارتی)
ساعت نزدیک های 7 هست
_: پسر بدو مغازه رو ببند...من باید برم...توهم وسایلت رو جمع کن...در مغازه هم از پشت قفل بزن
لباسم رو عوض کردم و رفتم طبقه بالا...در خونه رو باز کردم...راهم رو کج کردم به سمت حموم...یه دوش 20 مینی گرفتم اومدم بیرون...موهام ر خشک کردم و حالتش دادم...رفتم سمت کمد لباسم...یه لباس نو از قبل گرفته بودم...عکسش رو میفرستم برای سومی ببینم نظر اون چیه...براش فرستادم...خب پس میگه خوبه...همین رو میپوشم (عکسش رو میزارم)...خب حالا نوبت کفشه...اینم از این...خب ساعتم یه بیست دقیقه مونده به 8 هست...برم سوار ماشین بشم...سر راه یه گلم براش بخرم...رفتم توی پارکینگ که ماشین رو روشن کنم برم...یه نفر از پشت یه دستمال گذاشت روی دهنم...سیاهی مطلق........
🄲🄾🄽🅃🄸🄽🅄🄴🅂
۴.۲k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.