فیک درخواستی هیونجین
پارت ۵
ویو ا.ت
اوووف چه پسر خوشتیپ و خوشگلی بود
واااای(بله دیگه هینونجینه)
اوهه دوباره همو میبینیم
(دوست صمیمی ا.ت توی همین شرکته )
علامتش ٪ و اسمش هم بورام
٪اوه ا.ت جونم
^سلاممم
٪به چی فکر میکنی ها؟
^هیچی(خجالت)
٪ هی دختر من میشناسمت ...بگو ببینم عاشق شدی هاااااااااا
^هیییس...آرومتر نه بابا عشق مشق کجا بود
٪ ها پس کراش داری
^دختر الان نمیدونم دیدار اوله
٪ باشه ...باشه
اهان راستی ا.ت امروز تولدمه تو هم بیا
^وا...کی اینقدر زود گذشت
٪ والا خودمم دیروز فهمیدم
و هردو تون زدین زیر خنده
٪ بیا کارت دعوت...ولی تو که کارت دعوت نمیخوای خواهرم هستی باید باشی (لبخند)
^واایی عزیزم
و همو بغل کردین
^خب بریم سر کارمون
رفتین و تا ساعت ۵عصر اونجا بودی
بورام زود تر رفت چون کار داشت داشتی وسایلمو جمع میکردی
بعد سوار ماشین شدیو اومدی خونه
^سلام مامان
%سلام دخترم خسته نباشید
^مرسی مامان
%خب دخترم چه خبر
^هیچی اهان تو اون پسره هیونجین رو میگی
%اره
^هی بدی نبود
اهان مامان بعدا درباره این حرف میزنیم
امروز تولد بورامه من باید برم
%واقعا... باشه
تولدشو از طرف من تبریک بگو
^باشه
رفتم بالا توی اتاقم و دنبال لباش گشتم
^وااو این لباس...محشره
پوشیدم و یه آرایش لایت کردم و رفتم
^مامان من رفتم
%باشه خوشکل خانم...خوش بگذره
^مرسی
و رفتم یه کادو خریدم و پیش به سوی تولد(لباس و کادو ی ا.ت رو میزارم)
........
این داستان ادامه دارد
ویو ا.ت
اوووف چه پسر خوشتیپ و خوشگلی بود
واااای(بله دیگه هینونجینه)
اوهه دوباره همو میبینیم
(دوست صمیمی ا.ت توی همین شرکته )
علامتش ٪ و اسمش هم بورام
٪اوه ا.ت جونم
^سلاممم
٪به چی فکر میکنی ها؟
^هیچی(خجالت)
٪ هی دختر من میشناسمت ...بگو ببینم عاشق شدی هاااااااااا
^هیییس...آرومتر نه بابا عشق مشق کجا بود
٪ ها پس کراش داری
^دختر الان نمیدونم دیدار اوله
٪ باشه ...باشه
اهان راستی ا.ت امروز تولدمه تو هم بیا
^وا...کی اینقدر زود گذشت
٪ والا خودمم دیروز فهمیدم
و هردو تون زدین زیر خنده
٪ بیا کارت دعوت...ولی تو که کارت دعوت نمیخوای خواهرم هستی باید باشی (لبخند)
^واایی عزیزم
و همو بغل کردین
^خب بریم سر کارمون
رفتین و تا ساعت ۵عصر اونجا بودی
بورام زود تر رفت چون کار داشت داشتی وسایلمو جمع میکردی
بعد سوار ماشین شدیو اومدی خونه
^سلام مامان
%سلام دخترم خسته نباشید
^مرسی مامان
%خب دخترم چه خبر
^هیچی اهان تو اون پسره هیونجین رو میگی
%اره
^هی بدی نبود
اهان مامان بعدا درباره این حرف میزنیم
امروز تولد بورامه من باید برم
%واقعا... باشه
تولدشو از طرف من تبریک بگو
^باشه
رفتم بالا توی اتاقم و دنبال لباش گشتم
^وااو این لباس...محشره
پوشیدم و یه آرایش لایت کردم و رفتم
^مامان من رفتم
%باشه خوشکل خانم...خوش بگذره
^مرسی
و رفتم یه کادو خریدم و پیش به سوی تولد(لباس و کادو ی ا.ت رو میزارم)
........
این داستان ادامه دارد
۶۱۱
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.