part28(psycho lover)
از زبان ا/ت
دوماه گذشت ولی من هنوز به جونگ کوک جوابی نداده بودم
کم کم باید برای رفتن به آمریکا آماده می شدیم با خودم گفتم بهش بگم قبل از رفتنم جوابمو ولی اینکه بگم و برم چیز دردناکی بود
از پله های عمارت پایین رفتم که تهیونگ و جونگ کوک رو دیدم که روی مبل چرم و گرون قیمتی نشسته بودن و هردو ذهنشون درگیر بود
رفتم پیششون و گفتم: چیزی شده
تهیونگ هوفی کشید و دستش رو برد توی موهاش و گفت: جیمین بیا اینجا یه لحظه
جیمین؟ جیمین دیگه کی بود؟؟
یه پسری از آشپزخونه اومد بیرون که صورت خیلی خفنی داشت یه جورایی محو زیباییش شده بودم در تعجب بودم که چطوری انقد همه ی دوست های جونگ کوک جذابن
اومد سمتم و دستشو به سمتم دراز کرد وگفت: ا/ت تویی مگه نه؟
بهش دست دادم و گفتم: ب..بله خودم
خندید و گفت: دختر هنرمندی هستی که دل جونگ کوک رو بردی
جونگ کوک عصبی از سرجاش بلند شد و با صدای نسبتا بلندی گفت: بسهه دیگه
بعدش هم سریع رفت توی اتاقش
جیمین با تعجب گفت: این چشه تهیونگ؟؟
تهیونگ گفت: از اینکه میخوای ا/ت رو ببری ناراحته
تازه فهمیدم چی به چیه چشمام گرد شدن و با تعجب به جیمین گفتم: میخواین منو ببرین؟؟ الان؟؟ امروز؟؟
جیمین خندید و گفت: اول نفس بکش...آره میخوام ببرمت آمریکا پیش خودم و جیهوپ دوستم ...اونجا ازت مراقبت می کنیم اینجوری دیگه خیال جونگ کوک راحته
تهیونگ گفت: هعی جیمین باورم نمیشه ولی منم بهشون وابسته شدم
گفتم: چرا انقد یهویی؟؟
تهیونگ گفت: خب چون مشکلمون یهویی خیلی بزرگ شد مجبوریم
جیمین گفت: هی ا/ت برو پیش جونگ کوک ببین چش شد
از زبان کوک
همین که رفتم توی اتاقم اشکام شروع به ریختن کردن باروم نمیشد یه مافیا برای یه دختر ۱۷ ساله گریه می کنه
روی زانو هام نشستم و سرم رو توی دستام گرفتم و گریه می کردم
ای کاش هیچ وقت قول فروختنش رو نمیدادم
ای کاش هیچ وقت مجبور نبودم اونو بفرستم کشور دیگه ای کاش هیچ وقت عاشقش نمیشدم
اما حالا این عمارت قراره مثل همیشه سرد و بی روح بشه
در اتاق باز شد بدون اینکه برگردم گفتم :تهیونگ بزار تنها باشم الان حالم خوب نیست
تا اینکه دستای ظریفش رو روی شونه هام احساس کردم برگشتم سمتش
آره اون الهه ناز من بود که میخواست منو ترک کنه
بلند شدم که دستای گرمشو روی صورتم گذاشت و اشکامو پاک کرد
دستاشو گرفتم و بوسیدم که گفت: مگه نگفتی برمی گردم؟
گفتم: آره ولی معلوم نیست چقد باید دوری تورو تحمل کنم
دستاشو از روی صورتم برداشت و به جاش بغلم کرد
از زبان ا/ت
بغلش کردم که دستاشو نوازش وار روی سرم گذاشت
همینطور که سرم رو روی سینش گذاشته بودم با شنیدن صدای گریه های اون منم گریم گرفت و گفتم:
جونگ کوک من ...من خیلی ازت ممنونم که این مدت انقد باهام خوب بودی(گریه)
بغلشو محکم تر کرد و دوتایی توی بغل هم دیگه گریه می کردیم
ازم جداشد که به چشمای خیسش نگاه می کردم طولی نکشید که لبای نرم و گرمش رو روی لبای خودم حس کردم
همونطور که اشک میریخت با ولع می بوسید گویا اون بوسه ای برای خداحافظی بود...
شرط نمیزارم ولی ...
شرطای اون یکی فیک رو برسونید اینم میزارم
دوماه گذشت ولی من هنوز به جونگ کوک جوابی نداده بودم
کم کم باید برای رفتن به آمریکا آماده می شدیم با خودم گفتم بهش بگم قبل از رفتنم جوابمو ولی اینکه بگم و برم چیز دردناکی بود
از پله های عمارت پایین رفتم که تهیونگ و جونگ کوک رو دیدم که روی مبل چرم و گرون قیمتی نشسته بودن و هردو ذهنشون درگیر بود
رفتم پیششون و گفتم: چیزی شده
تهیونگ هوفی کشید و دستش رو برد توی موهاش و گفت: جیمین بیا اینجا یه لحظه
جیمین؟ جیمین دیگه کی بود؟؟
یه پسری از آشپزخونه اومد بیرون که صورت خیلی خفنی داشت یه جورایی محو زیباییش شده بودم در تعجب بودم که چطوری انقد همه ی دوست های جونگ کوک جذابن
اومد سمتم و دستشو به سمتم دراز کرد وگفت: ا/ت تویی مگه نه؟
بهش دست دادم و گفتم: ب..بله خودم
خندید و گفت: دختر هنرمندی هستی که دل جونگ کوک رو بردی
جونگ کوک عصبی از سرجاش بلند شد و با صدای نسبتا بلندی گفت: بسهه دیگه
بعدش هم سریع رفت توی اتاقش
جیمین با تعجب گفت: این چشه تهیونگ؟؟
تهیونگ گفت: از اینکه میخوای ا/ت رو ببری ناراحته
تازه فهمیدم چی به چیه چشمام گرد شدن و با تعجب به جیمین گفتم: میخواین منو ببرین؟؟ الان؟؟ امروز؟؟
جیمین خندید و گفت: اول نفس بکش...آره میخوام ببرمت آمریکا پیش خودم و جیهوپ دوستم ...اونجا ازت مراقبت می کنیم اینجوری دیگه خیال جونگ کوک راحته
تهیونگ گفت: هعی جیمین باورم نمیشه ولی منم بهشون وابسته شدم
گفتم: چرا انقد یهویی؟؟
تهیونگ گفت: خب چون مشکلمون یهویی خیلی بزرگ شد مجبوریم
جیمین گفت: هی ا/ت برو پیش جونگ کوک ببین چش شد
از زبان کوک
همین که رفتم توی اتاقم اشکام شروع به ریختن کردن باروم نمیشد یه مافیا برای یه دختر ۱۷ ساله گریه می کنه
روی زانو هام نشستم و سرم رو توی دستام گرفتم و گریه می کردم
ای کاش هیچ وقت قول فروختنش رو نمیدادم
ای کاش هیچ وقت مجبور نبودم اونو بفرستم کشور دیگه ای کاش هیچ وقت عاشقش نمیشدم
اما حالا این عمارت قراره مثل همیشه سرد و بی روح بشه
در اتاق باز شد بدون اینکه برگردم گفتم :تهیونگ بزار تنها باشم الان حالم خوب نیست
تا اینکه دستای ظریفش رو روی شونه هام احساس کردم برگشتم سمتش
آره اون الهه ناز من بود که میخواست منو ترک کنه
بلند شدم که دستای گرمشو روی صورتم گذاشت و اشکامو پاک کرد
دستاشو گرفتم و بوسیدم که گفت: مگه نگفتی برمی گردم؟
گفتم: آره ولی معلوم نیست چقد باید دوری تورو تحمل کنم
دستاشو از روی صورتم برداشت و به جاش بغلم کرد
از زبان ا/ت
بغلش کردم که دستاشو نوازش وار روی سرم گذاشت
همینطور که سرم رو روی سینش گذاشته بودم با شنیدن صدای گریه های اون منم گریم گرفت و گفتم:
جونگ کوک من ...من خیلی ازت ممنونم که این مدت انقد باهام خوب بودی(گریه)
بغلشو محکم تر کرد و دوتایی توی بغل هم دیگه گریه می کردیم
ازم جداشد که به چشمای خیسش نگاه می کردم طولی نکشید که لبای نرم و گرمش رو روی لبای خودم حس کردم
همونطور که اشک میریخت با ولع می بوسید گویا اون بوسه ای برای خداحافظی بود...
شرط نمیزارم ولی ...
شرطای اون یکی فیک رو برسونید اینم میزارم
۲۲.۰k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.