دیگه دوست نیستیم چون...
دیگه دوست نیستیم چون...
فیک جونگکوک
پارت۲۰
ویو می یونگ:
اگر ۲ ثانیه ذیگه اونجا می موندم دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم
برای همین رفتم و به خدمتکار گفتم صبحانه رو اماده کنه و رفتم و میخواستم شروع کنم به همین دلیل به خدمتکار گفتم: برو کوک رو صدا کن
گفت: ارباب غذا خورد و رفت شما غذاتون رو بخورین
منم غذامو خوردم
ویو کوک:
وقتی شنا کردم لباس پوشیدم و میخواستم کتاب بخونم که می یونگ اومد داخل حیاط...
ویو می یونگ:
رفتم داخل حیاط داشتم به کوک نگاه میکردم یه جوری محوش شده بودم که با نگاهش به خودم اومدم بعد کوک بلند شد و رفت داخل خونه
یه چیز از تو جیبش افتاد یه دفترچه کوچیک بود خواستم...
فیک جونگکوک
پارت۲۰
ویو می یونگ:
اگر ۲ ثانیه ذیگه اونجا می موندم دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم
برای همین رفتم و به خدمتکار گفتم صبحانه رو اماده کنه و رفتم و میخواستم شروع کنم به همین دلیل به خدمتکار گفتم: برو کوک رو صدا کن
گفت: ارباب غذا خورد و رفت شما غذاتون رو بخورین
منم غذامو خوردم
ویو کوک:
وقتی شنا کردم لباس پوشیدم و میخواستم کتاب بخونم که می یونگ اومد داخل حیاط...
ویو می یونگ:
رفتم داخل حیاط داشتم به کوک نگاه میکردم یه جوری محوش شده بودم که با نگاهش به خودم اومدم بعد کوک بلند شد و رفت داخل خونه
یه چیز از تو جیبش افتاد یه دفترچه کوچیک بود خواستم...
۳۹۳
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.