ات : داشتیم مغازه هارو نگاه میکردیم که یهو چشمم به یه لبا
ات : داشتیم مغازه هارو نگاه میکردیم که یهو چشمم به یه لباس مشکی که پشت ویترین بود افتد ، کوکککک
کوک : چیه دختر سکته دادی چیزیت شدهه
ات : نه فقط این لباس مشکیه رو نگا من اینو میخوامم
کوک : اینو میخوای تو عروسی خواهرت بپوشی
ات : آره مشکلش چیه
کوک : مگه میخوای بری ختم که مشکی میپوشی اگر خواهر عروس نبودی یه چیزی ولی نمیشه
ات : خوب باشه بیا بگیریمش قول میدم نپوشم یه لباس دیگه بپوشم
کوک : نه نمیشه بد میخوای بهونه بیاری که همین خوبه بریم خسته شدمو از اینجور حرفا
ات : نه به خدا قول میدم نگم
کوک : نه نمیشه
ات : هوفف باشع
رفتیم که یه پیرهن لی دیدم خیلی خوشم اومد ازش کوککک
کوک : نه نمیشه زیادی اسپورته
ات : داشتیم میرفتیم که چشمم به یه لباس سفید افتاد هم رنگی بود هم مجلسی مطمئن بودم که کوک ابن یکیو کاری نداره کووک
کوک : بلههه
ات : نگا این چقدر خوشگله نه مشکیه نه اسپورت بیا برم بپوشم ببین
کوک : باشه بریم
ات : رفتم تو مغازه با کلی ذوق لباسرو پوشیدم اومدم بیرون
کوک : این اصلا نمیشه خیلی بدن نماس
ات : ولی این شبی او صورتیه که خودت برام گرفتیه
کوک : خوب اونموقع دوس دخترم نبودی که بیب
ات : تو رو خدااااا اگر نگیریش باهات قهر میکنمااا
کوک : آخه واسه یه لباس باشه بگیرش
ات : مرسییی رفتم لباسمو درارم ولی دستم به زیپش نمیرسید خودم مینده بودم که چجوری بسته بودمش مجبور شدم کوک و صدا کنم کوککک
کوک : جانم چیزی میخوای
ات : نه بیا کمکک زیپ لباسه باز نمیشه 😂
کوک : خو پس چجوری بستیش 😂😂
ات : خودمم نمیدونم 🤦♀️
کوک : خیلی خوب پشت کن برات بازش کنم
ات : اکی
کوک : زیپ لباسشو کشیدم پایین بدن خیلی خوبی داشت تحریک شده بودم رفتم تو اتاق پرو درم پشتم قفل کردم
ات : چی کار میکنی ¿
کوک : بدنت بد جوری تحریکم کرده خودت باید بخوابونیش
ات : چی میگی آینجا
کوک : بیتر از این نمیتونم تحمل کنم لبم و کوبوندن به لباش
ات : یهو لبشو کوبوند رو لبام ولی آخه اینجا نمیشد برا همین همراهیش نمیکردم که ازم جدا شد
کوک : چرا همراهی نمیکنی
ات : با جدیت تمام گفتم اینجا نمیشه برو بیرون لباسمو عوض کنم
کوک : هعی باشه رفتم
ات : رفتم بیرون لباسمو عوض کردمو رفتم بیرون و ......
کوک : چیه دختر سکته دادی چیزیت شدهه
ات : نه فقط این لباس مشکیه رو نگا من اینو میخوامم
کوک : اینو میخوای تو عروسی خواهرت بپوشی
ات : آره مشکلش چیه
کوک : مگه میخوای بری ختم که مشکی میپوشی اگر خواهر عروس نبودی یه چیزی ولی نمیشه
ات : خوب باشه بیا بگیریمش قول میدم نپوشم یه لباس دیگه بپوشم
کوک : نه نمیشه بد میخوای بهونه بیاری که همین خوبه بریم خسته شدمو از اینجور حرفا
ات : نه به خدا قول میدم نگم
کوک : نه نمیشه
ات : هوفف باشع
رفتیم که یه پیرهن لی دیدم خیلی خوشم اومد ازش کوککک
کوک : نه نمیشه زیادی اسپورته
ات : داشتیم میرفتیم که چشمم به یه لباس سفید افتاد هم رنگی بود هم مجلسی مطمئن بودم که کوک ابن یکیو کاری نداره کووک
کوک : بلههه
ات : نگا این چقدر خوشگله نه مشکیه نه اسپورت بیا برم بپوشم ببین
کوک : باشه بریم
ات : رفتم تو مغازه با کلی ذوق لباسرو پوشیدم اومدم بیرون
کوک : این اصلا نمیشه خیلی بدن نماس
ات : ولی این شبی او صورتیه که خودت برام گرفتیه
کوک : خوب اونموقع دوس دخترم نبودی که بیب
ات : تو رو خدااااا اگر نگیریش باهات قهر میکنمااا
کوک : آخه واسه یه لباس باشه بگیرش
ات : مرسییی رفتم لباسمو درارم ولی دستم به زیپش نمیرسید خودم مینده بودم که چجوری بسته بودمش مجبور شدم کوک و صدا کنم کوککک
کوک : جانم چیزی میخوای
ات : نه بیا کمکک زیپ لباسه باز نمیشه 😂
کوک : خو پس چجوری بستیش 😂😂
ات : خودمم نمیدونم 🤦♀️
کوک : خیلی خوب پشت کن برات بازش کنم
ات : اکی
کوک : زیپ لباسشو کشیدم پایین بدن خیلی خوبی داشت تحریک شده بودم رفتم تو اتاق پرو درم پشتم قفل کردم
ات : چی کار میکنی ¿
کوک : بدنت بد جوری تحریکم کرده خودت باید بخوابونیش
ات : چی میگی آینجا
کوک : بیتر از این نمیتونم تحمل کنم لبم و کوبوندن به لباش
ات : یهو لبشو کوبوند رو لبام ولی آخه اینجا نمیشد برا همین همراهیش نمیکردم که ازم جدا شد
کوک : چرا همراهی نمیکنی
ات : با جدیت تمام گفتم اینجا نمیشه برو بیرون لباسمو عوض کنم
کوک : هعی باشه رفتم
ات : رفتم بیرون لباسمو عوض کردمو رفتم بیرون و ......
۱۴.۱k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.