عشق سیاه من پارت ۷
ویو سارینا
صب با نور خورشید بیدار شدم با چیزی که دیدم فهمیدم چه غلطی کردم و سریع پاشدم لباسمو پوشیدم و سریع رفتم خونه ، خیلی دیر نشده میتونستم به داتشگاه برسم پس زود آماده شدم و رفتم وقتی رسیدم
محیا: کجا بودی دیشب
سارینا: ولم کن هیچی نشد رفتم خونه
محیا: اگه رفته بودی خونه الان دیر نمی اومدی
سارینا: الان وقتش نیس
محیا: بعدا برام تعریف کن
سارینا: اوک
نشستیم سر جامون که هیونجین اومد قیافش یجوری بود انگار هن ناراحت بود هم عصبانی
خلاصه بعد چند مین استاد اومد
داشت درس میداد که زنگ خورد
میخواستم برم بیرون که
هیونجین: وایسا
سارینا: چیه
هیونجین: چرا رفتی مگه نگفتی دوسم داری
سارینا: من مست بودم توهم
هیونجین: من مست نبودم
هیونجین: من غیرتی شدم چون دوست دارم
سارینا: اصلا تو میدونی با من چیکار کردی( با داد)
هیونجین : تو چرا نمیفهی من دوست دارم ها؟؟( با داد)
صب با نور خورشید بیدار شدم با چیزی که دیدم فهمیدم چه غلطی کردم و سریع پاشدم لباسمو پوشیدم و سریع رفتم خونه ، خیلی دیر نشده میتونستم به داتشگاه برسم پس زود آماده شدم و رفتم وقتی رسیدم
محیا: کجا بودی دیشب
سارینا: ولم کن هیچی نشد رفتم خونه
محیا: اگه رفته بودی خونه الان دیر نمی اومدی
سارینا: الان وقتش نیس
محیا: بعدا برام تعریف کن
سارینا: اوک
نشستیم سر جامون که هیونجین اومد قیافش یجوری بود انگار هن ناراحت بود هم عصبانی
خلاصه بعد چند مین استاد اومد
داشت درس میداد که زنگ خورد
میخواستم برم بیرون که
هیونجین: وایسا
سارینا: چیه
هیونجین: چرا رفتی مگه نگفتی دوسم داری
سارینا: من مست بودم توهم
هیونجین: من مست نبودم
هیونجین: من غیرتی شدم چون دوست دارم
سارینا: اصلا تو میدونی با من چیکار کردی( با داد)
هیونجین : تو چرا نمیفهی من دوست دارم ها؟؟( با داد)
۴.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.