ندیمه عمارت p:²²
رد کم رنگ لبخند و روی لبم نشوندم و توی بغلم کشیدمش...
جیمین:ببخش...یکم تند رفتم...میبینی که حال درست درمونی ندارم...هرچند توهم همچین شاد و شنگول نیستی...تو همیشه برام رفیق و نزدیک ترین کس بودی ..جدا از ریئسم ...تو و کوک خانوادم بودین!...
از بغلم بیرونش کشیدم و به چشمایی که داشت ازم تفره میرفت نگاه کردم...
جیمین:کوک که هنوز یادتع؟...رفیقمون بود!
به چشمام خیره شد و چیزی نگفت که از این فرصت استفاده کردم...:اون و ا/ت باهم از زندگیم رفتن..فکرشم نمیکردم انقد نامرد باشه و بدون خدافظی بره...حتی قدرت پیدا کردنشم ندارم ..نمیدونم کجاست و در چه حالیه...با اینکه اینطور بی خبر رفت از دستش کفریم ولی بازم رفیقمه....رفیقمون
تهیونگ:دنبال چی جیمین!
جیمین:دنبال پیدا کردن کسایی که سال ها پیش وقتی رفتم و توی اون کشور لعنتی گیر افتادم و بعد چند سال و برگشتم غیبشون زد...شک ندارم حداقل از جای یکیشون خبر داری ...تهیونگی که من میشناسم آدمی نبود که بی توجه باشه بخواد خیلی عادی پیش بره انگار که اتفاقی نیوفتاده...
تهیونگ:من از هیچکدوم خبر ندارم ...قصه نباف..
جیمین: اگه اینو بیست سال پیش میگفتی شاید قبول میکردم!..ولی الان ..نوچ
وقتی دید نمیتونه حریفم بشه نفسشو کلافه بیرون داد و گفت: گیریم بدونم که چی؟....اصلا اره من اصولا نمی تونم خودم و به بیخیالی بزنم...باید از یه چیزی مطمئن میشدم که شدم..
جیمین:از چی..
تهیونگ:باید یاداوری کنم اینجا خونته..... منم اگه به غلامی قبول کنی رفیقتم و جنابعالی هنوز دستیار منی ...اینجا اداره آگاهی نیست اقای پلیس مخفی..منم مجرم فراری نیستم .. اوکیه؟
جیمین:از مجرم بودن که هستی حالا بماند تا ادمت کنم ... ولی خوب میتونی از جواب دادن تفره بری اما سر من و نمیتونی شیره بمالی...
تهیونگ:سر تو خیلی وقته تو شیرست ...(کتشو برداشت)امیدوارم نعشه نشی و به جواب سوال های قشنگت برسی..(همنطور که سمت در میرفت)با ارزوی موفقیت فعلااا..
اره باشه...فعلااا ولی من که بالاخره از زیر زبونت بیرون میکشم..یه جوری که حتی باباتم نفهمه...
(تهیونگ)
با خوردن باد به صورتم حس سبکی کردم...شاید تنها کسی که الان میتونستم خودم و کنارش اروم کنم ...خالی کنم جیمین بود...حرفایی که میزد از طرفی ارومم میکرد و از طرفی بدجور عصبی ...چیزایی میگفت که گفتنش خیلی قشنگ بود اما...عملی کردنش چی؟...حقیقتش چی؟...تلخ درست مثل زهر مار...زهرمار!...چطور حتی این کلمه هم من و یاد اون میندازه!...یاد زمانی که حامله بود و من از هیچی خبر نداشتم...زمانی که تازه جوونه های عشقش داشت قلب سنگیم و اب میکرد و جاش شکوفه میزد!...
(هایون)
کلافه مداد و روی شقیقه ام فشار میدادم و به ورق های رو به روم خیره بودم...این الان یعنی چیی...نمی فهمم ..همنجور بی خود و به جهت یکی از پرنده ها که از قضا بر میگرده به سود سهام شرکت اقای لی سون بیست میلیون وون از شرکت به عنوان پاداش دریافت کرده؟؟...و هیشکی تو این شرکت ککشم نمی گزه اخه مگه میشههه؟...شک ندارم یه خبرایی که من اصلا علاقه ای بهشون ندارم...ولی چقد حال میده سر در اوردن از کارشون!...به بهترین کارمند سال شدن اصلاا فکرم نمیکنم یا خود شیرینی پیش تهیونگ ..میخوام یکم حال کنم فقط...از وقتی هکریو گذاشتم کنار زندگیم دیگه شوق و هیجان نداره همش باید تو این اتاق خراب شده از کاری که متنفرم یعنی خوندن و مطالعه کردن بشینم فیض ببرم..حالا چیزی نمیشه یکم این وسط کاراگاه بازی در بیارم هومم؟...اول باید تمام سر رسید ها و پرونده هایی که مربوط میشه به قبل از ورود من به این شرکت و بخونیم ..تا سر در بیاریم اصلا اینجا چه خبره!... اگه بنا بر لاپوشونی و مخفی کاری باشه ..باید از خیلی وقت پیش شروع کرده باشن!...از جام بلند شدم و خودم و رسوندم به دفتر اصلی جایی که چه بخوان چه نخوان همه چی اونجا میمونه و دوربین ها و سنسور های فوق پیشرفته نمیزاره حتی مورچه بخواد یکی از پرونده ها رو دودر کنه چه برسه ادم
جیمین:ببخش...یکم تند رفتم...میبینی که حال درست درمونی ندارم...هرچند توهم همچین شاد و شنگول نیستی...تو همیشه برام رفیق و نزدیک ترین کس بودی ..جدا از ریئسم ...تو و کوک خانوادم بودین!...
از بغلم بیرونش کشیدم و به چشمایی که داشت ازم تفره میرفت نگاه کردم...
جیمین:کوک که هنوز یادتع؟...رفیقمون بود!
به چشمام خیره شد و چیزی نگفت که از این فرصت استفاده کردم...:اون و ا/ت باهم از زندگیم رفتن..فکرشم نمیکردم انقد نامرد باشه و بدون خدافظی بره...حتی قدرت پیدا کردنشم ندارم ..نمیدونم کجاست و در چه حالیه...با اینکه اینطور بی خبر رفت از دستش کفریم ولی بازم رفیقمه....رفیقمون
تهیونگ:دنبال چی جیمین!
جیمین:دنبال پیدا کردن کسایی که سال ها پیش وقتی رفتم و توی اون کشور لعنتی گیر افتادم و بعد چند سال و برگشتم غیبشون زد...شک ندارم حداقل از جای یکیشون خبر داری ...تهیونگی که من میشناسم آدمی نبود که بی توجه باشه بخواد خیلی عادی پیش بره انگار که اتفاقی نیوفتاده...
تهیونگ:من از هیچکدوم خبر ندارم ...قصه نباف..
جیمین: اگه اینو بیست سال پیش میگفتی شاید قبول میکردم!..ولی الان ..نوچ
وقتی دید نمیتونه حریفم بشه نفسشو کلافه بیرون داد و گفت: گیریم بدونم که چی؟....اصلا اره من اصولا نمی تونم خودم و به بیخیالی بزنم...باید از یه چیزی مطمئن میشدم که شدم..
جیمین:از چی..
تهیونگ:باید یاداوری کنم اینجا خونته..... منم اگه به غلامی قبول کنی رفیقتم و جنابعالی هنوز دستیار منی ...اینجا اداره آگاهی نیست اقای پلیس مخفی..منم مجرم فراری نیستم .. اوکیه؟
جیمین:از مجرم بودن که هستی حالا بماند تا ادمت کنم ... ولی خوب میتونی از جواب دادن تفره بری اما سر من و نمیتونی شیره بمالی...
تهیونگ:سر تو خیلی وقته تو شیرست ...(کتشو برداشت)امیدوارم نعشه نشی و به جواب سوال های قشنگت برسی..(همنطور که سمت در میرفت)با ارزوی موفقیت فعلااا..
اره باشه...فعلااا ولی من که بالاخره از زیر زبونت بیرون میکشم..یه جوری که حتی باباتم نفهمه...
(تهیونگ)
با خوردن باد به صورتم حس سبکی کردم...شاید تنها کسی که الان میتونستم خودم و کنارش اروم کنم ...خالی کنم جیمین بود...حرفایی که میزد از طرفی ارومم میکرد و از طرفی بدجور عصبی ...چیزایی میگفت که گفتنش خیلی قشنگ بود اما...عملی کردنش چی؟...حقیقتش چی؟...تلخ درست مثل زهر مار...زهرمار!...چطور حتی این کلمه هم من و یاد اون میندازه!...یاد زمانی که حامله بود و من از هیچی خبر نداشتم...زمانی که تازه جوونه های عشقش داشت قلب سنگیم و اب میکرد و جاش شکوفه میزد!...
(هایون)
کلافه مداد و روی شقیقه ام فشار میدادم و به ورق های رو به روم خیره بودم...این الان یعنی چیی...نمی فهمم ..همنجور بی خود و به جهت یکی از پرنده ها که از قضا بر میگرده به سود سهام شرکت اقای لی سون بیست میلیون وون از شرکت به عنوان پاداش دریافت کرده؟؟...و هیشکی تو این شرکت ککشم نمی گزه اخه مگه میشههه؟...شک ندارم یه خبرایی که من اصلا علاقه ای بهشون ندارم...ولی چقد حال میده سر در اوردن از کارشون!...به بهترین کارمند سال شدن اصلاا فکرم نمیکنم یا خود شیرینی پیش تهیونگ ..میخوام یکم حال کنم فقط...از وقتی هکریو گذاشتم کنار زندگیم دیگه شوق و هیجان نداره همش باید تو این اتاق خراب شده از کاری که متنفرم یعنی خوندن و مطالعه کردن بشینم فیض ببرم..حالا چیزی نمیشه یکم این وسط کاراگاه بازی در بیارم هومم؟...اول باید تمام سر رسید ها و پرونده هایی که مربوط میشه به قبل از ورود من به این شرکت و بخونیم ..تا سر در بیاریم اصلا اینجا چه خبره!... اگه بنا بر لاپوشونی و مخفی کاری باشه ..باید از خیلی وقت پیش شروع کرده باشن!...از جام بلند شدم و خودم و رسوندم به دفتر اصلی جایی که چه بخوان چه نخوان همه چی اونجا میمونه و دوربین ها و سنسور های فوق پیشرفته نمیزاره حتی مورچه بخواد یکی از پرونده ها رو دودر کنه چه برسه ادم
۱۲۴.۴k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.