part: 1
"ᴜɴᴋɴᴏᴡɴ ᴛᴏʀᴛᴜʀᴇʀ"
"ویو راشل"
از خواب بیدار شدم.
اخه چرا؟.....
شنیده بودم سئول برایه دخترایه تنها خطرناکه ولی اخه منکه ۱۸ سالمم نشده...
شایعه هایی هست که میگه دخترایی هستن که خودشونو با پایه خوده شون برده یه اربابایه سئول میکنن
ولی خوب کسی نگفته که اونا خودشون دنبال؛ دخترا راه بیوفتن...
پس کدوم شخص مریضی این پیغانارو میفرسته برام؟
منکه کسیو اینجا نمیشناسم...
حتی جرعت ندارم گوشیمو روشن کنم
از اتاق خارج شدم ،تا چییزی بخورم و بعد برم سر کلاسام......
که با دیدن میز خواب از سرم پرید
چی؟
جلوم میزی بود پر از صبحانه هایه رنگ و بارنگ ....
دروغ نیست اگه بگم بدnم یخ کرد
یعنی کسی امده تو خونه و اینارو گذاشته و من اصلا متوجعه نشدم...؟!
برگه ایی زیر لیوان شیر نظرمو جلب کرد، لیوانو کنار گذاشتم و برگه رو باز کردم،
برگه:
بهترـہ تا تحـہ صبحانتو بخوری،از בخترایـہ لاغر مرـבنے خوشم نمیاـב.
حتیـ؋ـکر בر رـ؋ـتن פּ نکن چون اون موقعـہ هست کـہ با من طرـ؋ـی،تا تحش פּ میخورے
چی؟
این کیه که بهم دستور میدهه؟؟
یعنی کارش از پیام هاو عکسایه خودم و تحدید گذشته دستورم میده؟
ولی خب از اونجایی که حرکتایه این چند وقتشونو دیدم ....مطمئنم هر کاری ازشون برمیاد
ولی من میل ندارم...
بیخیال بابا...
رفتم اشپزخونه و با برداشتن یه بیسکوییت به سمت اتاق رفتم ،
و بیخیال اون میز شدم
فرم مدرسه رو پوشیدم
تح دلم دوست داشتم امروز یکم به خودم برسم
اخه دخترایه مدرسه همشون هر روز با دو کیلو ارایش میان....
جلویه میز لوازم ارایش نشستم، خط چشم گشیده ایی کشیدم و روژ لb تقریبا پرنگی زدم ،رنگش بین صورتی و قرمز بود، که بد جور بهم میومد.
خلاصه از خودم دل کندم و با برداشتنه کولم از خونه خارج شدم
طبق معمول نگاهایه سنگین کسیو هس میکردم ..و این یعنی دارن دنبالم میان...
هوفففف
اولا برام ترسناک بود
ولی دیگه ..باید بگم کمی عادت کردم ....
داخل یه کوچه یه سوپر مارکت بود
ولی خوب هرچند عجیب بود ولی من همیشه از اونجا خرید میکردن
بعد خریدن وسایلی که میخوام ،
امدم بیرون
کمی جلوتر قبل از اینکه از کوچه خارج شم وایسادم تا خراکی هارو داخل کیفم بزارم که حضور شخصیو پشت سرم حس کردم،خواستم بدون توجعه بهش از کوچه خارج بشم که را خارج شدن از کوچه ،با ماشینی که جلوم ترمز زد، بسته شد.
..:سوار شو..
به طرف صدا برگشتم که ، یه مرد کچل غول پیکر ...باکد شلوار سیاه و بی سیم و عینک
راشل:ب..بله؟
..:ارباب منتظرتونن....داخل ماشین..
از ترس دستام شروع به لرزش کرد
به عقب قدم برداشتم
تا بدوام ....
ولی انگار بادم رفته بود راه فرار نیست
مرده نزدیکم امد..
راشل: لطفاا...نزدیکم نیا..من..میترسم لطفا...
در عقب ماشینو باز کرد
"ویو راشل"
از خواب بیدار شدم.
اخه چرا؟.....
شنیده بودم سئول برایه دخترایه تنها خطرناکه ولی اخه منکه ۱۸ سالمم نشده...
شایعه هایی هست که میگه دخترایی هستن که خودشونو با پایه خوده شون برده یه اربابایه سئول میکنن
ولی خوب کسی نگفته که اونا خودشون دنبال؛ دخترا راه بیوفتن...
پس کدوم شخص مریضی این پیغانارو میفرسته برام؟
منکه کسیو اینجا نمیشناسم...
حتی جرعت ندارم گوشیمو روشن کنم
از اتاق خارج شدم ،تا چییزی بخورم و بعد برم سر کلاسام......
که با دیدن میز خواب از سرم پرید
چی؟
جلوم میزی بود پر از صبحانه هایه رنگ و بارنگ ....
دروغ نیست اگه بگم بدnم یخ کرد
یعنی کسی امده تو خونه و اینارو گذاشته و من اصلا متوجعه نشدم...؟!
برگه ایی زیر لیوان شیر نظرمو جلب کرد، لیوانو کنار گذاشتم و برگه رو باز کردم،
برگه:
بهترـہ تا تحـہ صبحانتو بخوری،از בخترایـہ لاغر مرـבنے خوشم نمیاـב.
حتیـ؋ـکر בر رـ؋ـتن פּ نکن چون اون موقعـہ هست کـہ با من طرـ؋ـی،تا تحش פּ میخورے
چی؟
این کیه که بهم دستور میدهه؟؟
یعنی کارش از پیام هاو عکسایه خودم و تحدید گذشته دستورم میده؟
ولی خب از اونجایی که حرکتایه این چند وقتشونو دیدم ....مطمئنم هر کاری ازشون برمیاد
ولی من میل ندارم...
بیخیال بابا...
رفتم اشپزخونه و با برداشتن یه بیسکوییت به سمت اتاق رفتم ،
و بیخیال اون میز شدم
فرم مدرسه رو پوشیدم
تح دلم دوست داشتم امروز یکم به خودم برسم
اخه دخترایه مدرسه همشون هر روز با دو کیلو ارایش میان....
جلویه میز لوازم ارایش نشستم، خط چشم گشیده ایی کشیدم و روژ لb تقریبا پرنگی زدم ،رنگش بین صورتی و قرمز بود، که بد جور بهم میومد.
خلاصه از خودم دل کندم و با برداشتنه کولم از خونه خارج شدم
طبق معمول نگاهایه سنگین کسیو هس میکردم ..و این یعنی دارن دنبالم میان...
هوفففف
اولا برام ترسناک بود
ولی دیگه ..باید بگم کمی عادت کردم ....
داخل یه کوچه یه سوپر مارکت بود
ولی خوب هرچند عجیب بود ولی من همیشه از اونجا خرید میکردن
بعد خریدن وسایلی که میخوام ،
امدم بیرون
کمی جلوتر قبل از اینکه از کوچه خارج شم وایسادم تا خراکی هارو داخل کیفم بزارم که حضور شخصیو پشت سرم حس کردم،خواستم بدون توجعه بهش از کوچه خارج بشم که را خارج شدن از کوچه ،با ماشینی که جلوم ترمز زد، بسته شد.
..:سوار شو..
به طرف صدا برگشتم که ، یه مرد کچل غول پیکر ...باکد شلوار سیاه و بی سیم و عینک
راشل:ب..بله؟
..:ارباب منتظرتونن....داخل ماشین..
از ترس دستام شروع به لرزش کرد
به عقب قدم برداشتم
تا بدوام ....
ولی انگار بادم رفته بود راه فرار نیست
مرده نزدیکم امد..
راشل: لطفاا...نزدیکم نیا..من..میترسم لطفا...
در عقب ماشینو باز کرد
۲۳.۰k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.